دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

یتیم

پیش از دستور: نداریم.

 

سلام

 

فکر می‌کنید از اسم این پست چی بر می‌آد؟ فکر می‌کنید چی می‌خوام بگم؟ راستش نمی‌دونم از کجا شروع کنم. آهان از اینجا شروع می‌کنم:

آیا کسى که روز جزا را پیوسته انکار مى‏کند دیدى؟ او همان کسى است که یتیم را با خشونت مى‏راند، و (دیگران را) به اطعام مسکین تشویق نمى‏کند! (ماعون آیات 1-3)

امّا انسان هنگامى که پروردگارش او را براى آزمایش، اکرام مى‏کند و نعمت مى‏بخشد (مغرور مى‏شود و) مى‏گوید: «پروردگارم مرا گرامى داشته است!»، و امّا هنگامى که براى امتحان، روزیش را بر او تنگ مى‏گیرد (مأیوس مى‏شود و) مى‏گوید: «پروردگارم مرا خوار کرده است!»، چنان نیست که شما مى‏پندارید؛ شما یتیمان را گرامى نمى‏دارید، و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمى‏کنید (فجر 15-18)

... و تو را فقیر یافت و بى‏نیاز نمود، حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن، و مستمند را از خود مران (ضحی 8-10)

این آیات چی دارن می‌گن. با کی دارن صحبت می‌کنن. چه خوشمون بیاد و چه نیاد، هممون مخاطب این آیات و نظایر اینها هستیم. سرنوشت ما تو این آیات گفته شده است. من از خودم شروع می‌کنم. هیچ کاری در اجرای این دستورات انجام ندادم. نکته اینجاست که این دستورات رو غربی‌ها کشف کردن و دارن اجرا می‌کنن. ولی ما که ادعامون هم می‌شه که انسان دوست هستیم و به هر کیش مسلکی که باشیم، به خودمون از فرهنگ و ... می‌بالیم خیر. این دلیل برتری اونا به ما نیست، ولی انتظار هست که موضوعاتی به این واضحی رو که همه غیر از ما انجام می‌دن، بهشون توجه کنیم.

اگه پیش خودتون فکر می‌کنین که این حرفا بی‌خوده، بهتون بشارت می‌دم که تو عمرتون امکان نداره رنگ راحتی اجتماعی رو به خودتون ببینید. تا وقتی ظلم هست، رفاه اجتماعی درش تخته است. اگه می‌گین که خوب من از دستم کاری بر نمی‌آد و باید کل جامعه و مسئولین و خدا و ... دست به دست هم بدن تا درست شه، بهتون می‌گم که بدترین روش رو برای پیچوندن و سلب مسئولیت از خودتون انتخاب کردید. خیلی کهنه شده. "تو شروع کننده‌ی یه کار خوب باش". اگرم به رفاه اجتماعی و اینجور چیزا کاری ندارین که شما رو به‌خیر و مارا به‌سلامت.

در مورد ایتام و نیکوکاری به اونها و رسیدگی به کارشون توی قرآن 11 بار دستور مستقیم آمده است (مثل: بقره 83، 177، 215، نساء 36، 127، انفال 41، حشر 7 و انسان 8). به‌غیر از اینها تو 10 آیه هم در مورد اموال اونها و نگهداری از اموال یتیمان دستور داده شده (مثل: بقره 220، نساء 2، 3، 6، 8، 9، 10 و انعام 152).

از پیامبر و امام‌ها هم کلی حدیث‌های جورواجور در مورد یتیم و توجه بهشون گفته شده.

یه نکته‌ی خیلی مهم رو توجه کنید: اینها دستور هستند و مستوجب بازخواست، نه صرفا در حد یه توصیه‌ی اجتماعی. ولی با این حال از لحاظ اجتماعی دلایل محکمی برای انجامشون وجود داره. مثلا:

1-       بی‌عدالتی اجتماعی بوجود آمده برای ایتام که والدین خودشون رو از دست دادن، جبران می‌شه.

2-       ایتام بواسطه‌ی کمک ماها زندگی مناسبی رو پیدا می‌کنند و از فساد دور خواهند ماند (مشخصه که این اتفاق چه امر مهمی تو زندگی همه‌ی ماهاست که آدم فاسد تو اجتماعمون نداشته باشیم).

3-       با انجام این کار به ایجاد نیروی کار مناسب برای جامعه کمک کردیم.

4-       جلوگیری از تبعیض و اختلاف طبقاتی و نارضایتی اجتماعی از نتایج توجه به یتیمان هست.

از همه‌ی این موارد بگذریم، این کار فوق‌العاده انسانیه. فکر کنید خدای نکرده شما جای یکی از اونا بودید. چی انتظار داشتید. یا اینجوری بهتره که بگم، ترجیح می‌دادید خوتون گلیمتون رو از آب بیرون بکشید یا کسی حمایتتون کنه.

من دارم وضعیت مطلوب (حقایق) رو تشریح می‌کنم. فرض می‌کنم که شما می‌دونین که تو این مملکت چقدر به ایتام بی‌توجهی می‌شه و اموالشون بالا کشیده می‌شه و بهشون ظلم می‌شه (واقعیات). اگه نمی‌دونین، برید توی خیابون و اطرافتون رو نگاه کنین.

واقعا فکر می‌کنین این همه تاکید برای چیه؟ احتمالا برای اهمیت فوق‌العاده‌ی موضوع نیست؟ به من کمک کنید که این دستورات رو چه‌جوری اجرا کنم. کمک کنید که بفهمم چه‌جوری می‌شه خودمو گول نزنم. کمک کنید که از زیر مسئولیتمون در نرم.

 

خداحافظ

خواب

پیش از دستور:

الان داشتم پست های وبلاگم رو از اول دوباره می خوندم. لذت بردم. عالی بود. من قبلا هیچ توانایی از نوشتن نداشتم. ولی الان کاملا حس می‌کنم می‌تونم نویسنده‌ی خوبی بشم. البت مهم‌تر از خوب نوشتن، چی نوشتنه. واقعا به نظرم مهم‌ترین مواردی رو که می‌شناختم نوشتم. 2 ماه پیش من کلی حرف داشتم که هر مخ مفتی که گیر می‌اومد، کار می‌گرفتم که براش بگم. ولی الان کاملا حس می‌کنم که فقط آدمایی که ارزش هم‌صحبتی دارند رو باید باهاشون طرف بشم. باید از صحبتم لذت ببرم و نتیجه بگیرم. امروز متوجه شدم که این نوشتن بهم کمک کرده که مغزم فعال‌تر بشه و مشکلات عمیق‌تری رو شناسایی کنه و حل بشه (یا ارادی، یا غیر ارادی). جواب سوالاتم رو هم چون بهشون به حد کافی فکر کردم و تلاش کردم، خدا به موقع سر راهم می‌گذاره. نمی‌دونم تو این مدت این وبلاگ به درد کس دیگه‌ای هم خورده. اصلا شما باهاش حال می‌کنین. من که وبلاگ نویسی رو تا وقتی که لازم باشه ادامه می‌دم، حتی اگه تنها خواننده‌اش خودم باشم.

 

سلام

 

شما چقدر خواب می‌بینید. چقدر از خواب‌هاتون رو به‌یاد می‌آرید. روانشناسا می‌گن که خواب‌هایی که ما تا آخر می‌بینیمشون و تموم می‌شن، بعد از بلند شدن از خواب به یادمون نمی‌آن. ولی اگه وسط خواب بپریم، موضوع خواب رو به‌یاد می‌آریم. خواب‌های شما رنگیه یا سیاه‌سفید. طولانیه یا کوتاه. خوشاینده یا ناخوشایند. شما وقتی می‌خوابید تا زمانی که بلند می‌شید رو توی عالمی دیگه (غیر از عالم زمان محور) می‌گذرونید. اینکه کجا هستید رو من نمی‌دونم. ولی اینکه چرا می‌گم اینجا نیستید، اینه که شما بعد از بلند شدن از خواب، هیچ وقت نمی‌تونید بگید چقدر خوابیدید. پس زمان در خواب برای شما نمی‌گذره. می‌شه یه خواب چند ساعته رو تو چند ثانیه ببینید و می‌شه خوابید و یه شبانه‌روز رو با چند دقیقه اشتباه گرفت.

ولی موضوع اصلی که من می‌خوام بگم اینه که، شده یه اتفاقی تو طول روز براتون بیافته و براتون آشنا باشه. بتونین حدس بزنین تا چند ثانیه دیگه چه اتفاقی می‌افته. اینجوری می‌شه گفت که، شده فکر کنین یه صحنه رو که در طول روز اتفاق می‌افته، قبلا تو خواب دیدید. برای من به وفور اتفاق می‌افته. متوسط هفته‌ای دو سه بار می‌شه که صحنه‌ای که با چشمام می‌بینیم رو قبلا دیدم. حتی بعضی وقتا اونقدر واضحه که می‌تونم توضیح بدم که چه اتفاقی می‌افته. شما هم این رو تجربه کردید؟

حالا یه چیز جالب‌تر. چند شب پیش توی خواب متوجه شدم که صحنه‌ای که تو خواب داره اتفاق می‌افته رو قبلا تو خواب دیگه‌ای دیدم. واقعا عجیب بود.

چند تا موضوع دیگه در مورد خواب هم هست که الان می‌گم:

·          معمولا خواب‌هایی که به یاد می‌مونن اتفاق نمی‌افتن. نمی‌دونم شایدم این فقط برای منه که اتفاق نمی‌افته.

·          بعضی‌ها وقتی می‌خوان بخوابن به بالششون می‌گن که صبح به موقع بیدارشون کنه و اونم انجام می‌ده. من خودم امتحان کردم، می‌شه.

·          یه موجودی هست به نام بختک. شاید شما بگین که مزخرف نگو. اینا توهمه. منم قبل از اینکه تجربه کنم همینو می‌گفتم. ولی یه شب خواب می‌دیدم که یه چیز سنگینی روی سینه‌ام هست که نمی‌ذاره نفس بکشم. اینقدر همین‌طوری موندم که یه دفعه با نفس نفس زدن شدید از خواب پریدم. کاملا برام مشخص بود که اگه از خواب بیدار نمی‌شدم قطعا خفه می‌شدم. این واقعیت داره که بعضی‌ها همین‌جوری خفه شدن. باورتون می‌شه؟

·          تا حالا شده موقع دیدن یه خواب ترسناک یا بد، آرزو کنین که ای کاش یکی بیاد بیدارتون کنه. حتی می‌تونید تو خواب، شما خودتون رو از خواب بلند کنین. با خودتون حرف بزنین. ولی در شرایط خاص.

·          برای بعضی خواب‌هایی که به ذهن می‌مونن -حتی ممکنه شما یادتون نباشه که کی خواب دیدید یا وقت دیدن از خواب پریدید یا نه- اتفاق می‌افته که چند بار خواب دیده می‌شن. من خودم چندین خواب هست که اونقدر دیدمشون که از دوران بچگی تا الان تو ذهنم مونده. معمولا خواب‌های عجیبی هم هستند که تعبیر ساده‌ای هم ندارند و واقعا هم پیش نمی‌آن. شما هم از این خواب‌ها دارید؟

·          قبل از اینکه شما به خواب برید یا شایدم وسط خواب که از خواب بیدار می‌شید، ممکنه حالتی بهتون دست بده که فکرتون خیلی عالی کار کنه، ولی نتونید هیچ کار مادی رو انجام بدید. تو حالت بین خواب و بیدار شما هر چی تلاش می‌کنین نمی‌تونین دستتون رو بالا بیارین یا حرف بزنین. در صورتی که فکرتون دستورشو می‌ده، این دستور به ماهیچه‌ها نمی‌رسه که انجام بشه. بعضی‌ها تعریف می‌کنن از حالتی که خودشونو از فاصله‌ای حدود یک متر بالا‌تر از سطح زمین تو خواب دیدن. معمولا این شرایط با خوابیدن دوباره یا بیدار شدن توسط دیگران برطرف می‌شه. خودتون هیچ‌کاری نمی‌تونین بکنین. منم این شرایط رو داشتم. شما چطور؟

·          بعضی‌ها که دچار بیماری روحی می‌شن، به خاطر کم‌خوابی سلول‌های مغزشون می‌میرن. آخه آدما حداقل به 2 ساعت خواب در شبانه روز نیاز دارن. حتی بعضی‌ها اصلا نمی‌تونن بخوابن، و به همین دلیل شدیدا داغون می‌شن و آخرش هم به همین خاطر می‌میرن.

همه‌ی اینایی که گفتم واقعیت‌هایی بسیار جالب و مهم هستند که هیچ علمی نمی‌تونه توضیح قانع‌کننده‌ای براشون بیاره. این ذهن انسان اونقدر پیچیده و غیرقابل کشفه، که آدم اگه توش دقیق شه، چهار چنگول می‌مونه. مثلا یه یارو قرص اکستازی می‌خوره، تو دریای آبی رنگ دیوارای اتاقش خفه می‌شه. یا این دو شخصیتی‌ها یه جورین که هر کدوم از دو تا شخصیتشون از اون یکی خبر ندارن و هر دو شون مستقلا و کامل زندگی می‌کنن.

ولی با همه‌ی اینا، خواب شیرین‌ترین شیرینیه دنیاست. واقعا خدا به ما لطف کرده که خواب رو بهمون داده. وقتی می‌خوابید و بلند می‌شید، زندگیتون ریست می‌شه. همه‌چیز از اول. انرژی، روحیه، توان بدنی، حس و حال و ... . واقعا شگفت‌انگیزه که یه بیمار که می‌خوابه، فرداش هیچ اثری از بیماریش نمی‌مونه. یا وقتی اعصابتون خورده، بعد از خواب همه‌چیز رو فراموش می‌کنین. حتی اگه نیم ساعت خوابید باشید.

جالبه نه!

 

خداحافظ

هدیه

پیش از دستور:

خیلی وقت بود آپ نکرده بودم. این پروژه ها راستی راستی مارو بَله!!!

الان که دارم این پست رو می نویسم کلی شادم. اونم به چند دلیل. اولش اینکه از دست یه پروژه‌ی مزخرف راحت شدم. دوم اینکه یه نفر از آشنایان به جمع وبلاگ نویسان معناگرا اضافه شد(یعنی از اونایی نیست که فقط بیان جفنگیات بنویسن و به خودشون بگن نویسنده یا وبلاگ نویس). سوم اینکه تو وبلاگ گلمر بعد از مدتها دو تا متن خوندم. خیلی هم قشنگ بودن. بهتون توصیه می کنم شما هم بخونین.

الان هنوز دو تا پروژه ی دیگه هم دارم. بچه‌های شرکت خیلی اصرار دارن زودتر برم شرکت (آخه من از قبل امتحانا خونه نشین شدم). ولی نچ.! نمیام. نمیخوام.

راستی تبریک به خاطر کسب مقام سوم جهان توسط والیبالیست های تیم ملی جوانان.

سلام

در مورد هدیه خریدن، گرفتن و دادن فکر کنید. هدیه حاوی یه حسه. ممکنه هرچی باشه. بعضی وقتا هدیه می‌دیم که طرفمون رو خوشحال کنیم. بعضی اوقات تشکر. بعضی اوقات از سر باز کردن تبریک گفتن (رودربایستی با مردم). و حتی برخی اوقات برای آتیش زدن دل بقیه یا طرف مخاطب. من منظورم از هدیه، اوناییه که برای خوشحال کردن و تشکر کردنه.

وقتی می خوایم هدیه انتخاب کنیم چند تا مورد مهم هستند:

1-         قیمت

2-         سلیقه‌ی طرف مقابل

3-         سلیقه‌ی شما

4-         کاربرد هدیه

5-         موضوع اتفاق افتاده که باید به خاطرش هدیه بخرید.

6-         میزان و شکل رابطه‌ی شما با اونی که بهش هدیه میدید.

7-         مود و حس و حال شما

8-         و غیره....

به نظر من از همه‌ی اینا مهم‌تر، حسیه که شما در هنگام خرید یا تهیه‌ی هدیه در مورد عملتون دارین. یعنی وقتی با تمام وجودتون برای خرید یا تهیه‌ی یه هدیه زحمت بکشید، این خیلی اثرش فرق داره با اون وقتی که از جلوی اولین مغازه که رد میشین، به قیمت‌ها نگاه میکنین و هرچی به قیمت مورد نظرتون خورد می خرین و میاین بیرون.

یه تفاوت‌هایی بین آدمایی که بهشون هدیه میدیم هست، که باید بهش توجه کنیم. مثلا یه روانشناسی در تفاوت‌های زن و مرد می‌گفت، خانوما هدیه‌های کوچک ولی به تعداد زیاد رو دوست دارن و آقایان هدیه‌های بزرگ و گرانقیمت رو می‌پسندن. بعضی چیزا هم مختص هر آدمی فرق می‌کنه.

بعضی هدیه‌ها ذاتا دارای ویژگی‌های خاصی هستند:

           کتاب: هر وقت خواستید یه هدیه‌ی کم قیمت، با ارزش، و حاوی بار دوستی زیاد بدید می تونید کتاب بخرید.

           گل: بهترین هدیه برای هر آدمیه که می‌خواین صداقتتون رو توی هدیه خریدن بهش اثبات کنین. یعنی هر وقت موندین که چی بخرین و طرف هم دارای رابطه‌ی عاطفی خوبی باهاتون بود یه شاخه (تا یه دسته‌گل بزرگ) بخرین و بهش بدید. اثرش به میزان حسیه که شما در موقع دادن هدیه نشون می‌دین.

           تی‌شرت، لوازم آرایشی، روسری، و ...: اینا چیپ ترین هدایاییه که آدما به هم می‌دن. کاملا مشخصه که طرف محض رفع وظیفه هدیه خریده. البت بگم که بعضی اوقات اگه این هدایا درست انتخاب بشن نتایج خوبی دارن. ولی اکثر مواقع این‌طوری نیست.

           ادکلن، عطر، لباس، عینک دودی و ...: اثر اینجور چیزا شدیدا به ظاهر چیزی که تهیه‌ی می‌کنین بستگی داره. اگه درست انتخاب کنین فوق‌العاده موثر و خوبه. ولی اگه بد انتخاب بشه اندازه‌ی بالایی‌ها بی‌ارزش می‌شه.

           شکلات و اینجور چیزا: اینا معمولا به عنوان کمک هدیه استفاده میشن. اگه تعدادی از اینا رو با یه هدیه‌ی معمولی مثل تی‌شرت همراه کنین، نتیجه‌ی حداقل رو می‌گیرین. هر چی بیشتر باشن بیشتر موثرند.

           هدایای پست مدرن: این هدایا به شرطی که طرف همه‌ی زندگی‌تون رو ندونه می‌تونه فوق‌العاده کمک آبرو باشه. چون معمولا کم قیمت و جالبند. وقتی کسی شما رو بشناسه، منظور شما رو از خریدن این مزخرفات می‌فهمه. ولی اگه شما رو نشناسه، کلی با شما حال می‌کنه که چه آدم جالبیه. چه دیدگاه منحصر به‌فردی داره و اینجور چیزا. در این مورد ظاهر هدیه خیلی مهمه.

           یادگاری‌های قدیمی: این معمولا فقط در مورد دوستایی که در دوره‌ای بسیار نزدیک بوده‌اند کاربرد داره. خیلی تاثیر فوق‌العاده‌ای داره. ولی معمولا خلاقیت زیادی می‌طلبه. خودش به ذهنتون خطور می‌کنه. نیاز نیست بهش فکر کنین. ممکنه خیلی کم قیمت باشه، یا خیلی پر قیمت. پس فقط برای آدمی تلاش کنین که ارزششو داشته باشه.

بسته‌بندی هدیه، حداقل به‌اندازه‌ی خود هدیه مهمه. شاید گاهی اوقات بیشتر از خود هدیه. هزینه‌ی بسته‌بندی خوب کم هم نیست. به‌خصوص اگه برای خانوما هدیه می‌خرید توجه کنین که شدیدا به این موضوع توجه می‌کنن. اگه می‌خواین اثر کامل هدیه‌ رو ببینید باید بسته‌بندی خوبی داشته باشه.

از این موضوعات که بگذریم، هدایایی که از قبل پیش‌بینی میشن، نه جلب توجه زیادی می‌کنن، نه اینکه اثر زیادی دارن. اگه شما برای همسرتون توی سالروز ازدواج یه ماشین بخرین، اون هیچ وقت به خاطر توجهی که شما داشتین به شما افتخار نمی‌کنه. بلکه به خاطر قیمتی که پرداختید افتخار می‌کنه. اونجاس که نمی‌شه با یه شاخه گل سروتهشو هم آورد. باید خرج کنی. ولی فکر کن یه روز که از در وارد می‌شی، یه هدیه‌ی کوچولو رو با یه شاخه گل به همسرتون بدید. تا مدتها تو کف این کار شما می‌مونه. چون انتظارشو نداشته. تا مدتها به شما به‌خاطر توجه شما بهش، در درون از شما متشکر خواهد بود. حتی اگه هدیه چیزی مثل انگشتر باشه، می‌شه گفت هر وقت نگاهش می‌کنه، یاد شما می‌افته.

اینم هدیه ی شما و خداحافظ

 

تفکرپذیری و استدلال پذیری

پیش از دستور: امروز بالاخره بعد از حدود 17-18 روز تلاش مستمر برای امتحانات، آخرینش رو هم به خیر دادیم و رفت. اگرچه نتیجه تا اینجا کاملا با چیزی که انتظار داشتم هم‌خوانی نداره، ولی چاره‌ای نیست. باید ساخت. وقتی کلا یک ماه برای 3 تا درس فوق وقت بذاری دیگه بهتر از این نباید انتظار داشته باشی. تازه اول بدبختی‌هامه. تازه شروع شده. پروژه‌ها رو باید به ترتیب تا 20 تیر، 1 شهریور و 15 شهریور تحویل بدیم. واقعا سنگینه. به‌غیر از پروژه‌ها، کارای شرکت و کارای شخصی عقب افتاده‌ی خودم هم هست که همشون تمرکز دارن تو همین مدت. یعنی اگر من تا آخر شهریور این ور و اون ور بدوام عمرا نتونم همه‌ی این کارا رو انجام بدم. البت بگذریم از اینکه حال و حوصله‌ی درست و حسابی هم ندارم. تازه جالب‌تر اینکه من معمولا تو این موقعیت‌ها دودر کردنم شروع می‌شه. امیدوارم درسامو نیافتم، بقیش رو صحبت می‌کنیم. طولانی شد. بریم سر اصل مطلب.

 

سلام

چند تا پست پیش، تو متن«زندگی» یه چیزایی نوشتم که رضا مجبور شد علی‌رغم میلش تو وبلاگش یه جوابیه بنویسه. بعد از اونکه همدیگه رو دیدیم، یه موضوعاتی رو صحبت کردیم که نهایتا به اینجا رسید که رضا یه رازی رو بهم گفت که اگرچه جوابی برای مشکلاتی که مطرح کردم نداشت، ولی مشکل رو کلا تغییر هویت داد. اون موضوع رو می‌تونم اینجوری براتون مطرح کنم:

خدا برای زندگی تو دنیا به آدمیزاد یه سلاح بسیار با ارزش داده. یه ابزاری که می‌تونیم بگیم تنها دلیل باقی موندن انسان در این چندین هزار سال روی زمین همین بوده. تفکر. بله تفکر یه ابزاره. یه ابزار برای حل مشکلات دنیا. همه‌ی مشکلات دنیا رو می‌شه با این ابزار حل کرد. امکان نداره شما نیاز به هیچ چیز دیگه‌ای پیدا کنید. می‌بینید که انسان تو بدترین شرایط محیطی توی این دنیا زندگی و کار می‌کنه. ولی هیچ مشکلی نداره. حالا به این موضوع توجه کنید که انسان در دنیا زندگی می‌کنه. ولی مشکلاتی که ما مطرح کردیم هیچ کدومشون مشکل دنیوی نبود. خدا هم هیچ تضمینی نداده که مشکلات غیر دنیوی شما رو هم می‌شه با ابزار‌های زمینی حل کرد. البته انسان یه سلاح غیر دنیوی هم داره به نام احساس ولی این ابزار یه چیز نادقیق برای دنیاست و جاش اینجا نیست.

مشکلات دنیا چندان غیر قابل حل نیستند. فقط کافیه به حد کافی زمان و تفکر در اختیار داشته باشید تا هر مشکلی رو از سر راه بردارید. ولی مشکلات غیر مادی چی؟؟

خوب اینجاست که رضا و تا حدودی من معتقدیم که همه‌ی چیزایی که ما تو این دنیا باهاشون آشنا شدیم یا اسمشون رو شنیدیم، مادی نیستند. حالا تعریف می‌کنیم، از جنبه‌ی تفکر موضوعات دو دسته‌اند:

1-       تفکر پذیر: این همون موضوعات زمینی و مادی هستند که با قدرت تفکر می‌شه اونا رو حل و تجزیه و تحلیل کرد.

2-       تفکرناپذیر: ولی این موضوعات که اکثرا ما ازشون غیر از یه اسم چیز دیگه‌ای نمی‌دونیم، تفکر در اونا راه نداره. اونا به‌هیچ وجه در اختیار و سیطره‌ی عقل قرار نمی‌گیرند. هرچقدر که شما در اونا تفکر کنید به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسید.

تازه از نظر استلال و منطق هم که زاییده‌ی تفکره موضوعات به دوقلو‌های همین دو موضوع تقسیم می‌شن یعنی:

1-       استدلال‌پذیر: موضوعات عادی روزمره رو می‌شه از روش‌های تحلیل و ترکیب بررسی کرد و در موردشون این‌طوری اطلاعات کسب نمود.

2-       استدلال‌ناپذیر: همون موضوعات بالا هستند که هیچ منطق زمینی نمی‌تونه اونا رو توجیه کنه.

این موضوع دقیقا تطبیق داره با حدیث معصوم (احتمالا پیامبر) که گفت: در ذات خدا تفکر نکنید. و همین‌طور شاهد قرآنیش هم سبحان‌الله عما یَصِفون [منزه است خداوند از آنچه آنها توصیف می‌کنند- انبیاء 22، مومنون 91، صافات 159] هست.

خوب حالا می‌خوام بگم که مشکلاتی که مطرح کردیم چه‌جوری تو این چارچوب شکلشون عوض می‌شه:

خدا چرا مارو بوجود آورد؟ خوب مشخصه که چرا از منطق بر می‌آد. ولی می‌شه به سادگی حدس زد که این سوال توی دنیا جواب نداره. چون کل دنیا منطبق بر تفکر و منطق ساخته شده. پس چون علت آفرینش انسان استدلال‌ناپذیره پس هرچه بگردید جواب این سوال رو نخواهید یافت.

زندگی یعنی چی؟ خوب زنده بودن یه خاصیت ماوراء ماده‌ست که به ماده داده شده [اشاره به آیه‌ی نَفَختُ فیه مِن روحی- ص 72، حجر 29]. از آنجا که سازوکار ماوراء با تفکر سازگاری نداره پس تا زمانی که نمرده‌اید نمی‌تونید بفهمید که زندگی یعنی چی.

مگه می‌شه من در مورد چیزی فکر کنم که در تفکر جا نشه؟ این سوال که تو اون پست گفته بودم دیگه جوابش معلومه.

قبول دارم که همه‌ی سوالا رو شفاف نمی‌کنه. ولی خوب پیشرفت خیلی خوبیه. احتمالا به ذهن شما هم خطور کرده که این دیدگاه یه اشکال بارز داره. اگه به صورت افراطی ازش استفاده کنید به این نتیجه می‌رسید که می‌شه به راحتی هر چیزی رو با توجیه اینکه فلان موضوع یه موضوع غیر مادیه به این ربطش داد که پس جوابی براش وجود نداره. البته باید قبول کرد که هر استدلال و ابزاری در حالت نرمال کمک می‌کنه. اگه درش افراط بشه خرابکاری می‌کنه. میشه معیار‌ها و مرزهایی رو مشخص کرد که موضوعات تفکر ناپذیر و استدلال ناپذیر رو باهاشون تشخیص داد. یه سری سوالات و موضوعاتی که به‌نظر من تفکر ناپذیرند اینا هستند (برای این می‌گم که اگه موضوع رو خوب مطرح نکردم با این مثال‌ها به موضوع پی‌ببرید):

·          خدا از چه جنسیه؟

·          روح چیه؟

·          جهنم و بهشت چه جوریه؟

·          روز قیامت همه‌ی آدما توی صف وای می ایستند یا ییهو به کارشون رسیدگی می‌شه؟

·          عشق چیه؟

·          چرا ما با آدما دوست می‌شیم؟

·          دوست داشتن با عشق چه فرقی می‌کنه؟

·          وجود چیه؟

·          تفکر چیه؟

اگه توجه کنید این موضوعات یه نقطه‌ی مشترک دارند. هیچ‌کدومشون رو نمی‌شه تو زندگی مستقیما به‌کار برد. این جادوی طراحی دنیاست که شما بدون اینکه بدونین چرا اینجایین و کجا باید برین و از کجا اومدین، می‌تونین راهتون رو پیدا کنید (البت اعتراف می‌کنم که به این موضوع اعتقاد ندارم و فقط چون به تکمیل دیدگاه کمک می‌کرد این رو درست فرض کردم).

 

خداحافظ

اختیار و جبر-2

پیش از دستور: مطلب امروز حسابی سنگینه. اگه حسشو داری بخون.

 

سلام

 

حالا از همه‌ی حرفایی که زدیم بیاین بیرون. می‌خوام دیدگاه خودمو بگم.

خوب بریم سر اینکه اختیار و جبر و انتخاب و این حرفا از کجا می‌آد.

 

اولا توجه کنین که جبر، عَرَضی هست. یعنی خودش وجود نداره و با نبود اختیار، جبر اتفاق می‌افته.

 

شما خیلی‌هاتون برنامه‌نویسی کردین. برنامه در حین اجرا، بر اساس شرایط اتفاق افتاده، از بین ابزار‌های در اختیار، یکی رو که بهترین هست انتخاب می‌کنه. ما هم اینکارو می‌کنیم. از بین ابزار‌های محدود توی دنیا یکیش رو انتخاب می‌کنیم. آیا می‌شه برنامه‌ای نوشت که از بین ابزار‌های موجود یکی رو که نیست (یعنی ابزاری که وجود ندارد) انتخاب کنه؟

اصولا نمی توان برنامه‌ای نوشت که بتونه به چیزی فکر کنه که در طراحی صاحبش نیست.!!! پس مشخصه که چرا ماها مختار کامل نیستیم. چون طراحی خدا برای ما نامحدود نبوده. ولی مجبور مطلق هم نیستیم. چون از بین ابزار‌هایی که داریم انتخاب می‌کنیم. پس امر بین الامرین.

ولی موضوع اساسی اینه که در برنامه‌ای که شما می‌نویسین یه سری قوانین می‌گذارین و برنامه هم که انتخاب می‌کنه از قوانین شما تبعیت می‌کنه. پس در اصل شما براش انتخاب کردید. اون فقط مجری دستورات شماست.

به فرآیند انتخاب که در ذهن شما اتفاق می‌افته فکر کنید. یه شِمای ساده از فرآیند انجام یک عمل در انسان‌ها این‌‌گونه است.

 

1-       موضوع از محرک خارجی (اتفاقات دنیا) یا از محرک داخلی (اتفاقات ماوراء دنیا-وحی)، در ذهن تداعی می‌شود.

2-       بر روی موضوع تحلیل و تفکر انجام می‌شود.

3-       ابزار‌های در دسترس شناسایی می‌شود.

4-       از ابزارهای مرحله‌ی قبل، بهترین ابزار انتخاب می‌شود.

5-       انجام فعالیت برنامه‌ریزی می‌شود.

6-       به دستگاه‌های اجرایی برای انجام فرستاده می‌شود.

7-       اجرا

8-       جمع‌آوری نتایج انجام می‌شود.

9-       ارزیابی نتایج و ذخیره‌سازی تجربیات اتفاق می‌افتد.

 

در این الگوریتم (و هر الگوریتم دیگه‌ای هم که شما ارائه بدید) موارد زیر ردپای اختیار را دارند. در هر مورد توضیح داده می‌شود که چرا انتخاب‌های ما توهمی از انتخابه نه انتخاب واقعی. (موارد زیر فشرده شده‌ی کلی مطلبه که اگه می‌خواین بهشون ایراد بگیرید یا نفی‌شون کنین خوب بهشون فکر کنین و درکشون کنید.)

 

·          بند یک – ما می‌توانیم محرک‌های داخلی را خودمان پیش بیاوریم:

نه خیر. محرک داخلی صرفا موارد ماوراء‌الطبیعه هستند که تحت اختیار ما هم نیستند.

تبصره: پس اگر من ییهو تصمیم به فکر کردن بگیرم چی؟

همه‌ی این طور چیزا یا وحی (یعنی دستور مستقیم خدا [تعبیر قرآن: و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون-بقره 117]) هستند یا طی زنجیره‌ای به محرک‌های خارجی می‌رسند که هیچ کدام اختیاری نیستند.

·          بند دو – نحوه‌ی تفکر اختیاریست:

خیر. قسمتی از روند تحلیل و تفکر اکتسابی بوده و از تجربیات قبل بدست آمده است و بخشی از آن بنیادیست (یعنی خداوند آنرا در ذات انسان قرار داده است پس اختیاری نیست).

·          بند سه – نحوه‌ی شناسایی اختیاریست:

خیر. روند شناسایی هم همانند نحوه‌ی تفکر یا اکتسابی یا بنیادیست.

·          بند چهار – انتخاب اختیاریست:

خیر: روند انتخاب نیز همانند نحوه‌ی تفکر یا اکتسابی است و از تجربیات گذشته نشات می‌گیرد، یا بنیادیست.

·          بند پنج ، هشت، نه – نحوه‌ی برنامه‌ریزی،جمع‌آوری نتایج و ارزیابی نتایج انتخابیست.

مشخص است که خیر. مثل بندهای گذشته یا اکتسابی است، یا بنیادیست که هر دو این موارد اختیاری نیستند.

کاملا مشخص است که همه‌ی چیز‌هایی که ما ممکن است فکر کنیم در آنها اختیار وجود دارد، غرایز و فطریات ذاتی انسان به علاوه‌ی (در ابتدای زندگی بدون) تجربیات حاصل از موضوعات گذشته است که به‌صورت بازگشتی همین‌گونه می‌باشند.

استقرا رو یادتون بیاد. اگه در مورد عضو اول موضوعی درست باشد و با درستی هر عضو اثبات شود که عضو بعدی هم درست است پس در کل برای همه‌ی اعضا درست است. اگر موارد بالا را در نمودار نشان دهیم به این شکل در می‌آید.

در این شکل نشان داده شده که در زندگی انسان همه چیز یا از ابتدا مشخص شده، یا با قوانین از قبل تعیین شده، اتفاق می‌افتد. پس اختیار کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امید می‌گه هر چیزی که به نفی اختیار (که همان جبر است) منتهی بشود محکوم به ابطال است. منم نمی‌خوام بگم که ما در جبر قرار داریم. ولی هرگونه که فکر می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که ما اونقدرها هم که فکر می‌کنیم، در دنیایی که تحت سیطره‌ی اراده‌ی خدا قرار گرفته، کار زیادی نمی‌تونیم انجام بدیم. دغدغه‌ی اصلی که باعث می‌شه این نوشته و نوشته‌هایی مثل "زندگی" رو می‌نویسم اینه که نمی‌فهمم چرا خدا ما و این دنیا رو بوجود آورد. رضا یه دیدگاه جدید بهم معرفی کرده که در آینده‌ی نزدیک براتون می‌نویسم. اون دیدگاه جوابی نمی‌ده ولی مسئله رو خوب پاک می‌کنه.

 

خداحافظ شما

یه پست کوچولو

سلام

این شما رو یاد چی میندازه:

برای خیلی‌هاتون خیلی معنی داره. برای من و بقیه‌ی ورودی‌های 80 یه معنی بیشتر هم داره. حس علی دایی رو درک می‌کنم که این همه مدت با چیزایی انس گرفته و زندگی کرده بعدش بدون خداحافظی ازشون جدا شده. این معنی بیشتر ما است. الان داشتم عکس‌های جشن فارغ‌التحصیلی بچه‌های 81 و 82 رو نگاه می‌کردم، اونقدر دلم گرفت که نیمه‌کاره رهاش کردم و اومدم این پست رو نوشتم.

 

خداحافظ با همه‌ی دلتنگی‌ها

 

اختیار و جبر-1

پیش از دستور: آخی!!! امتحان اول دوره ی ارشد به خوبی و خوشی گذشت. کمی کمتر از نمره ی کامل. کیف کردم. قبل از امتحان یه آرامش خوبی داشتم که بهم اطمینان می داد امتحان خوبی در پیش هست. خدارو شکر

 

خود دستور: بسیار خرسند و مسروریم که آن چنان آزادی بیان، دموکراسی و خواننده محوری در این بلاگ برقرار نمودیم که هر کسی اجازه پیدا می‌کند تا بدون هیچ‌گونه تعرض و مخالفتی، نظرات هر چند ... خویش را اظهار نموده و از عواقب این عمل خویش فارغ باشد. (عطف به نظر مریم خانوم)

 

سلام

 

نظرات آدمای مختلف در زمینه‌ی جبر و اختیار متفاوته. من اول نظرات مهم بقیه رو می‌گم و بعدا نظرات خودم رو هم می‌گم.

 

دیدگاه اول - جبر مطلق:

جوابش رو همه دادن. یه سیلی بزن تو صورت طرف. اگه اعتراض کرد که بهش می‌گی "من مجبورم". اگه چیزی نگفت دوباره بزن. اگه هم برگشت زد تو صورتت، بهش می‌گی "مگه توام مجبوری؟!!!".

جواب خیلی مسخره‌ایه. اون موقع‌ها چون ملت نمی‌فهمیدن این استدلال زفرتی جواب می‌داد. ولی الان مردم پیشرفت کردن. بعدا در موردش بیشتر صحبت می‌کنیم.

 

دیدگاه دوم – اختیار مطلق:

واقعا حرف مفت مزخرفی می‌زنن. اینا رو می‌تونی اصلا بهشون جواب ندی. چون قطعا نمی‌فهمن چی می‌گن. چون اگه می‌فهمیدن حداقل به این فکر کرده بودند که ما در جبر فیزیکی دنیا محصور هستیم. حداقل در جبر زمان محدودیم. تنها اختیار مطلق فقط خداست. فقط خداست که براش محدودیت معنی نداره. اینکه تو نمی‌تونی در هیچ چیز نامحدود باشی، مثال نقض این دیدگاهه.

 

دیدگاه سوم – هم اختیار و هم جبر:

اینا یه خورده پیشرفت کردند. ولی هنوز کافی نیست. چون بالاخره یه مرزی، یه معیاری، چیزی به ما معرفی کنن که ما بفهمیم کجاش جبره و کجاش اختیار. اشکالی که بهشون وارده اینه که، حتی اگه نظرشون رو بپذیریم، این طرز فکر خیلی نسبی هست. برای هر آدمی در هر شرایط، زمان و فضایی که قرار داره، این مرزها و تعاریف فرق می‌کنه. پس اصولا این تعریف، چیز پایداری نیست که بشه بهش تکیه کرد و عمومیتش داد.

 

دیدگاه چهارم – نه اختیار و نه جبر:

این دیدگاه بهتر از دیدگاه قبله. امام صادق در این مورد می‌گه: "لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الامرین" یعنی نه جبر است و نه اختیار بلکه چیزی بین این دو است. توجه کنید که این اصلا به حرف بالا ربطی پیدا نمی‌کنه که بگین: "خوب چیزی بین این دو تا یعنی کمی از این کمی از آن". نه. وقتی می‌گیم "شبرنگ یه چیزیه بین هلو و شلیل" یعنی شبرنگ به هر دو شبیه ولی هیچ کدام نیست. این تقریبا مشابه خواص شیمیایه که مثلا "سدیم و کلر میشن نمک. ولی نمک هیچ کدام نیست".

خوب، پس معنیش اینه که بحث اختیار در مورد انسان‌ها، اختیار و جبر نیست و یه چیزیه که جنسش با اینا فرق می‌کنه، ولی ماها بعضی اوقات اونو جبر می‌بینیم و بعضی اوقات اختیار.

خیلی بهتر شد. می‌شه گفت این‌یکی خیلی خوب آدمو توجیه می‌کنه. ولی حسم می‌گه جریان پیچ دادن ماهاست. سر کار رفتیم. این جنس جدید به این خاطر اومده که نمی‌شده با اون قبلی‌ها آدما رو به حد کافی گول زد.

بهر حال جنس هر چی که باشه این سوال مطرحه که: "من در انتخاب فلان موضوع مختار هستم یا مجبور یا کمی از این و کمی از اون؟ بالاخره من انتخاب می‌کنم یا نه؟؟؟؟"

و این دیدگاه با این که بهش اشکالی وارد نیست، مشکلی رو هم حل نکرده. پس کاربردی نیست.

بگذریم.

 

بقیش تو پست بعدی...

خداحافظ شما

ما و داده های خدا

سلام
تا حالا براتون پیش اومده که کسی رو در مورد مثلا قیافه‌اش سرزنش کنین یا کسی به‌خاطر قیافتون بهتون تبریک بگه یا طعنه بزنه. بهش فکر کنین که آیا مثلا جوش زدن صورت، چیز قابل سرزنش کردنی هست؟ یا می‌شه به خاطر چاق بودنی که مادر زادیه و دست خود آدم نیست به یکی ایراد گرفت؟
داده‌های خدا به ما دو دسته‌اند:
• اونایی که خود آدم توش هیچ تاثیری نداره
• اونایی که آدم توشون یه کم تاثیر داره.
توجه می‌کنین که هیچ چیزی نیست که صرفا به دست خود آدم باشه. خوب شما هم مثل من قبول دارین که دسته‌ی اول قابل ایراد گرفتن و سرزنش کردن نیست؟ فکر کنم به‌طور قطع همتون با من موافقین. شاید بعضی‌ها باشن بگن که اصلا این دسته‌بندی تو درست نیست و آدم تو همه‌ی پیشامد‌های زندگیش تاثیر داره. ولی خوب جوابشون ساده‌اس. برگردید به اینکه تو کجا به‌دنیا اومدید و پدر و مادرتون کیه و با آدمایی که برخورد دارید، چه‌جوری آشنا شدید. اون وقت می‌فهمید که تو هیچ کدوم از اینا و کلی چیزای دیگه مثل اونا هیچ اراده‌ای غیر از خدا تاثیر نداره. بگذریم. حالا که فقط اون چیزایی قابل سرزنش و ستایشه که خودمون توش تاثیر داریم پس چرا ما رعایتش نمی‌کنیم؟ از صبح تا شب کلی به آدمای مختلف ایراد می‌گیریم که بابا تو چرا اینقدر چاقی؟! تو چرا همش دستت خیسه؟! تو چرا اینقدر بوی بدنت تنده؟! چرا موهات مثل بعبعی فرفریه؟!!!!!! چرا قدت درازه یا چرا نصفه‌ای؟!!! و کلی چیزای دیگه. اینایی که گفتم موارد ظاهری بود. خیلی از اخلاقیات و تفکرات و اعتقادات و مشکلات روحی ما هم از این قاعده پیروی می‌کنن. مثلا یه چیزی رو شما می‌بینید و متوجه دلیل اون می‌شید. ولی یکی دیگه همون چیزو می‌بینه ولی با همه‌ی تلاشش اونو درک نمی‌کنه. آیا اینجا شما می‌تونید اونو سرزنش کنین؟! هیچ آدمی دوست نداره بدبخت بشه (البته به شرط اینکه ناقص عقل نباشه!!!). خوب اگه با این وضع یکی سرشو کلاه گذاشتن و زندگیشو بردن شما باید هی بهش سرکوفت بزنید که تو باید حواستو جمع می‌کردی که سرت کلاه نره. حالا اون بدبخت می‌گه بابا من حواسمو جمع کردم ولی اون مثلا بهم خیانت کرد!. بازم بهش می‌گید که باید حواستو جمع می‌کردی که بهت خیانت نکنه!!!!!!!!!!! بابا بی‌انصاف چی‌کار می‌کنی.؟!!!
در مورد تشویق و ستایش هم همینطوره. مثلا درست نیست که به کسی به‌خاطر هیکل باحالش که خودش هم هیچ تاثیری توش نداشته تبریک بگی. یا کسی رو به‌خاطر این‌که باباش استاد دانشگاه بود و اونو به‌زور وارد دانشگاه کرد، آدم مهمی به حساب آورد. به خصوص پول‌دارهایی که باباشون پول‌دار بودن، کار مهمی نکردن. ولی اونایی که با زحمت خودشون پول در آوردن، هر چند کم، خیلی با ارزش ترن.
شما با خوندن این پست یه وظیفه رو ناخودآگاه پذیرفتین. اینکه دیگه حق ندارین آدمی رو به خاطر چیزی که توش هیچ تاثیری نداشته مواخذه کنین. باید به رفتارتون توجه کنین و اگه خواستین اینکار رو بکنین، جلوی خودتونو بگیرید.
اگه هر کسی خودش رو به جای دیگران مواخذه کنه، ولو اینکه دیگران مقصر باشند، و با پیدا کردن مشکلات خودش اونا رو سعی کنه که رفع کنه، و در همین حین به آدمای دیگه هم کمک کنه که اشکالاتشون رو پیدا کنن، مسلما بهشت رو توی همین دنیا هممون به چشم می‌بینیم.
خدانگهدار شما

دسته بندی

پیش از دستور: پست قبلی بهترین نوشته‌ی من بود. از وقتی اون پست رو نوشتم برای خودم کلی امتیاز اضافه در نظر گرفتم. حتی وقتی دوباره خوندمش از شاهکار خودم متعجب شدم. برام جالب بود که اون پست خیلی هم مورد توجه بقیه قرار نگرفت.

سلام
چرا ما دسته‌بندی می کنیم؟
یه جور دیگه: چرا ما آدمها رو دسته‌بندی می کنیم؟
تا حالا شده از کسی در جواب حرف شما که می گین "آدما n دسته اند..." بشنوید که "تو چرا آدمها رو دسته بندی می کنی" و یه قیافه ی همچین متجدد و روشنفکری هم به خودش بگیره و فکر کنه تمام مشکلات عالم رو با این استدلال زفرتی حل کرده. دو نقطه دی
من خودم یکی از کسایی هستم که خیلی آدما و موضوعات رو دسته‌بندی می‌کنم. اینکه چرا ما دسته‌بندی می‌کنیم یه دلیل خیلی ساده ولی مهم داره. اینکه با دسته‌بندی پیدا کردن یک قاعده‌ی مشترک بین اعضای دسته بسیار ساده‌تر می‌شه و پیش‌بینی در مورد رفتار این دسته دقیق‌تر و ساده‌تر می‌شه. چون مثال‌هایی که ما داریم به اندازه‌ی همه‌ی موضوعات توی زندگیمون نیست پس باید از تشابه تجربیات قبلیمون با تجربیات آینده استفاده کنیم. یکی از فراقانون‌های دنیا که من خیلی دوستش دارم و به نظرم یکی از مهم‌ترین الطاف خدا به ماها توی زندگی دنیاست اینه که: "تجربیات مشابه دنیا، کمابیش نتایج مشابه دارند."
این فراقانون بسیار پرکاربرده. فقط توجه کنید که اگر این فراقانون نبود توی دنیا هیچ پیشرفت علمی بوجود نمی‌آمد. هیچ وقت آدما نمی‌تونستن دلایل اتفاقات رو بفهمند و همیشه در سردرگمی بودند که حالا چی می‌شه. اصلا موجودات دیگه‌ی دنیا هم نمی‌تونستن زندگی کنن. مثلا اگه خورشید هر روز یه ساعتی و از یه جایی بیرون می‌اومد، فکر کنین تو دنیا چه بلبشویی می‌شد.
برگردیم سر دسته‌بندی. پس دسته‌بندی چیز خیلی خوب و پرکاربردیه. اونایی که نمی‌تونن تو دسته‌بندی ما ارتباط پیدا کنن و خودشون هم نمی‌تونن بر اساس روابط موضوعات دسته‌بندی رو انجام بدن معمولا از دسته‌بندی خوششون نمی‌آد و با ماها مخالفت می‌کنن.Classifying یکی از ابزار‌های مهم تحلیله که بر اساس مقاله‌ی انواع هوش، آدمایی که هوش منطقی – ریاضی خوبی دارند، می‌تونن ازش استفاده کنن. خیلی چیزای دیگه هم تو زندگی ما همینجوریه. یه نگاه به دور و اطرافتون بندازید، می‌بینید که آدمایی که فهمشون به چیزی نمی‌رسه، متاسفانه اونو مسخره می‌کنن. متاسفانه هر چی مسئله مهم‌تر می‌شه آدمایی که می‌فهمن کمتر می‌شن. مثلا دلیل‌گرایی برای موضوعات چیزیه که خودم دیدم آدمایی رو که چون خودشون توانایی درک دلایل و استخراج اونا رو ندارن به من طعنه می‌زنن و مسخره‌ام می‌کنن. ولی مشکل از اوناست. پیامبران و آدمای خوب هم همین مشکل رو داشتن که آدما حرفشون رو نمی‌فهمیدن و چون نمی‌فهمیدن مسخره‌شون می‌کردن. جالب اینه که اونایی که مسخره می‌کنن، خودشون در درونشون به حقانیت رفتارشون شک دارن و از اینکه جواب درستی ندارن حرص می‌خورن. بعضی‌ها هم موضوعات رو می‌فهمن ولی چون جواب منطقی ندارن، خودشون رو می‌زنن به نفهمی که اینا دیگه آخرشن.
با خودم کلی حال کردم که این همه مطلب مهم رو با چندتا جمله‌ی کوتاه گفتم.
خداحافظ شما باشه.

خودم

سلام

 

امروز حال می‌کنم در مورد خودم بنویسم. اون چیزایی که دوست دارم و دوست ندارم.

اول اینکه یه خورده خودمو معرفی می‌کنم برای اونایی که منو نمی‌شناسن.

مهدی کرشته

متولد سال 1362

فارغ‌التحصیل از پیش‌دانشگاهی غیرانتفاعی تلاش سال 1380

ورودی بهمن دانشگاه علوم و فنون مازندران رشته‌ی کامپیوتر گرایش نرم‌افزار

فارغ‌التحصیل 1385 از دوره‌ی لیسانس

ورودی بهمن دوره‌ی مجازی کارشناسی ارشد فناوری اطلاعات و مدیریت دانشگاه امیرکبیر

خصوصیات ظاهری که خیلی از آدما منو با اونا می‌شناسن ایناست.

·          دارای روابط اجتماعی نسبتا ضعیف

·          حراف و فلسفه‌گرا

·          تنبل

·          خجالتی

·          اصولگرا

·          محجوب

·          مهربان و بامرام

·          بی مزه

·          مغرور و کله شق

و اما خصوصیاتی از خودم که به نظرم چون درونی‌اند معمولا دیگران باهاش برخورد نمی‌کنن و خودم اینا رو خیلی مهمتر می‌دونم.

·          خیرخواه

·          ریزبین و نکته سنج

·          ضعف کلام مفرط

·          مسئولیت پذیر و با وجدان

·          دلیل‌گرا و کنجکاو

·          خودخواه

·          روراست و صادق

·          ترسو

·          صبور

کلا تعریفی که می‌تونم بگم از خودم اینه: "معمولی ولی با کلی تضاد"

تو تمام دنیا یه آرزوی قابل گفتن دارم. خیلی دوست دارم که تو یه جای ساکت و سرسبز و خوش آب و هوا دور از تمامی آدما یه خونه‌ی راحت و تر و تمیز داشته باشم و از سکوتش لذت ببرم و تو رودخونه‌ای که از نزدیکیاش می‌گذره بپرم. تو سبزه‌زارش بخوابم و ساعت‌ها آسمون آبیش رو تماشا کنم و شکل ابراشو به شکل‌های خوشکلی که دوست دارم ربط بدم. زمستونای سردشو با دم آتیش شومینه نشستن و نگاه کردن به برفی که بیرون از پنجره می‌آد بگذرونم. برای خودم مثل تو فیلما سوپ درست کنم. واییییییییییی چقدر باحاله.

بگذریم. این تنها آرزوی مادی برای منه. بقیه‌ی آرزوهام یا غیر مادین یا اینکه خیلی مهم نیستن. مثل پولدار شدن. تو تمام دنیا هیچ‌چیزو با قورمه‌سبزی مامانم عوض نمی‌کنم. بهترین دوستم برادرمه. بهترین استادم پدرم. کسی که جونم براش در میره مامانمه. جایی که دوست دارم تو تفریحاتم برم جنگله. توی وسایل مادی، به قلقلیم بیشتر از همه چیز وابستگی دارم. قلقلی یه متکا است. از تمیزی و نظافت نظم و ترتیب خیلی خوشم می‌آد. سفره‌آرایی و سالادآرایی قشنگ‌ترین کارای خونه‌داریه. از رنگ قرمز خوشم می‌آد. تو میوه‌ها خربزه و هندونه رو خیلی دوست دارم. از بدقولی و مسخره کردن و دروغ متنفرم. دوستی برام خیلی مهمه. به نظرم عشق بالاترین درجه‌ی رشد و تعالیه. خیلی دوست دارم نواختن گیتار رو یاد بگیرم. از بازی‌های استراتژیک خوشم می‌آد. فوتبال و ورجه وورجه رو دوست دارم. از آب‌بازی خیلی خوشم می‌آد. می‌میرم برای گِل‌بازی. سرو کله زدن با بچه‌ها رو خیلی دوست دارم. خیلی خوش خوابم. اینکه قبل و بعد از خواب تو رویا و احوال خودم باشم خیلی بهم آرامش می‌ده. هیچی رو نمی‌تونم بدون دلیل و منطق بپذیرم. اونم منطق خودم. مگر اینکه از آدمی بشنوم که حرف اون آدم نیاز به دلیل نداشه باشه مثل مامانم. دوست داشتن رو بیشتر از دوست داشته شدن دوست دارم. دلم برای آدما زیاد می‌سوزه. برای خودم بیشتر دلم می‌سوزه. متاسفانه نتونستم واقعیت کاملم رو به آدما نشون بدم. به همین خاطره که اون چیزی که بقیه از من می‌شناسن با اون چیزی که من از خودم می‌شناسم خیلی خیلی زیاد فرق می‌کنه. کلی چیزه که دوست دارم بگم. ولی دیگه وقت خداحافظیه. راستی تو کارتونا گربه سگ رو بیشتر از همه دوست دارم. شازده کوچولو هم دلیل کتاب نخوندنمه. از وقتی اونو خوندم کتابای دیگه به نظرم بی‌ارزش می‌آن.

 

خداحافظ