دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

این یک هفته

سلام

 

بازم میخوام با وبلاگم درد دل کنم. اگه حال و حوصله ی گریه زاری ندارید، به سلامت.

مشکل من چیزیه که خودم می فهمم و برام مهمه ولی انتظار حل شدنش رو از هر کسی غیر از خودم دارم. اینه که هم حالم رو بدتر میکنه و هم اینکه امید به رفع مشکل رو کمتر. تو یه هفته ی گذشته برنامه ی روزانه ام این بوده:

1-       خواب تا ظهر (ساعت 12-1) یا بعد از ظهر (3-4)

2-       نهار و علاف چرخیدن

3-       اینترنت چرخی

4-       بازم علاف چرخیدن

5-       شام و یه جور علاف چرخیدن دیگه

6-       بازی کامپیوتری یا فیلم تا ساعت 4-5 صبح

7-       فانتزی قبل از خواب شامل حل شدن همه ی مشکلات و زندگی خوش و خرم

8-       خواب

در حین این برنامه هم فحش به خودم و دنیا و خدا و بقیه چیزا.

تو یک هفته 3 خط کد هم از پروژه ام ننوشتم. حتی یک کار مفید رو به اختیار انجام ندادم. حتی یک ذره هم یک هفته بیکاری کمکی به بهتر شدن حالم نکرد.

مسافرت نرفتم به خیال اینکه شاید یه کاری برای پروژه ام انجام دادم، ولی دریغ.

هر روز و شب دارم از خودم می پرسم، آخرش که چی؟ می خوای چیکار کنی؟ از این بیکار نشستن چه نتیجه ای می خوای بگیری؟ بالاخره باید درستش کنی یا نه؟

ولی جواب .... هیچی!!! فقط دوست دارم بهشون فکر نکنم. فقط دوست دارم ای کاش یه اتفاقی میوفتاد که همه چی بهم میریخت و من دیگه مجبور نبودم به هیچ کدوم از اینها فکر کنم. ای کاش زلزله ای، سیلی، شهاب سنگی میومد و منم همراه بقیه میمردم بلکم دیگه نیازی به تحمل این وضع نداشتم.

الان چیزای خوب دنیا هم برام رغبتی ایجاد نمیکنه که به خاطرشون کاری انجام بدم. شاید خودم با تکرار کردن این مشکلات باعث قوت گرفتنشون تو ذهنم میشم. شاید هم به قول نظام (دوست محمدرضا)، چون میخوام ضعفهای رفتاریم که دوستشون ندارم رو بپوشونم، این مشکلات رو برای خودم ساختم و گنده کردم که به مشکل اصلیم فکر نکنم.

تازه دیشب متوجه شدم که من نه تنها آدم بزرگی نیستم، نه تنها یه آدم معمولی نیستم، بلکه یه آدم ضعیف هستم با کلی ادعای بزرگ و آرزوهای بزرگ تر که چون با این تلاشی که دارم، بهشون نمی رسم، هر روز دارم بیشتر سرخورده می شم. هر روز داره بیشتر از خودم بدم میاد. من قد یه آدم موفق ادعای موفقیت دارم. قد یه آدم فوق پولدار آرزوی ثروت دارم. قد یه آدم خوش برخورد و خوش اخلاق از خودم انتظار روابط عمومی دارم. ولی چی هستم؟؟!!! هیچی!!! یه آدم ناتوان که تو سن 27 سالگی توانایی انجام 4 تا کار خیلی ساده رو هم نداره. توانایی گردوندن یه شرکت کوچیک رو نداره. توانایی گرفتن یه مدرک زپرتی رو نداره. توانایی حفظ ارتباط و رضایت 4 تا دوستش رو نداره. توانایی پیداکردن یه دوست دختر نداره (خواهشا گیر ندین که خوب دردتو از اول میگفتی و اینجور چیزا). توانایی حل 2 تا مشکل خیلی کوچیک رو هم نداره.

فقط برای راضی کردن خودم که نه بابا خیلی هم افتضاح نیستم، خودمو با ضعیف ترین اطرافیانم مقایسه میکنم.

به خودم میگم، خوب مگه چیه؟ مهدی مدبر و امید هم شرکتشون رو جمع کردن!! گلمر هم پروژه اش رو تحویل نداده!! رضا که دو سال از من بزرگ تره هم هنوز ازدواج نکرده که!!! تازه مسعود که 5 سال از من بزرگتره هم هنوز مشکلاتی شبیه من (هرچند ضعیف تر و متفاوت) داره!!! هیچ کدوم از هم سن و سال هام هم که کلا در هیچ موضوعی وضع خیلی بهتری نسبت به من ندارن که بگم ازشون عقب افتادم!!

اینا همش بهونه است برای اینکه خودم رو تبرئه کنم. آنچه همه خوبان دارند، بنده یکجا دارم (منظورم اینه که هر کی یکی از این مشکلات و ضعف ها رو داره و من همشون رو با هم).

بازم یادم میاد پستی که در مورد هدیه تولد رضا نوشتم. آره حتی یه هنر کوچیک هم ندارم.

فقط غر میزنم. از صبح تا شب دارم غر میزنم. فقط ایراد میگیرم. فقط ادعا میکنم.

حاااااااااااااااالم از خودم بهم می خوره. حالم از خودم بهم میخوره که حتی اینقدر غرور هم ندارم که این مطالب رو تو یه دفترچه بنویسم و برای خودم نگه دارم. می نویسم میذارم تو وبلاگم که همه بخونن و برام احساس ترحم کنن و اگه از من بدی بهشون رسید بذارن به حساب صداقتم که از قبل بهشون گفتم.

آماده شدم برای سکته ای، دیوانگی موقتی، چیزی. اینقدر به خودم سرکوفت زدم و خودم رو آزار دادم که احتمال اینکه بر اثر فشارهای عصبی دچار سکته بشم هست.

نمی دونم باید عصبانی باشم، متاسف باشم، ناراحت باشم، یا امیدوار؟!!!!!!

 

با کلی احساس مزخرف خداحافظ....

من باب جنبش سبز و 22 بهمن

سلام

 

بعد از 22 بهمن نظرات متفاوتی در مورد این روز شنیدم. این پست هم نظر من.

اول اینکه این مطلب از سایت جرس رو مطالعه کردم و به نظرم قابل قبول ترین مطلبی بود که خونده بودم.

22 بهمن روز حضور مردم بود. مردمی که برخی سبز و برخی طرفدار حکومت بودند. حتی برخی هم تندرو و دشمن سبزها. ولی میتونم بگم که با اینکه رفتم و هیچ نماد سبزی رو هم نشون ندادم، ناراضی نیستم. باید بپذیریم که گفتمان و اصلاح در فضای ترس، تهدید و امنیتی امکان پذیر نیست. باید بپذیریم که با اینکه نگرانی از دست رفتن هیجانات توده ی سبز و سرخوردگی اونها وجود داره ولی تنها راه ما برای اصلاح مملکتمون اینه که فضا رو کم کم آرام کنیم و به همین موازات گفتمان ها، فضاهای سیاسی سالم، شبکه های اجتماعی و ارتباطی (برای نشر دانش و اطلاعات) و همینطور رایزنی های سیاسی رو ایجاد و اصلاح کنیم. ما سبزها نیاز داریم که از جمع 30 درصدی بودن به 90 درصدی بودن برسیم (این برآورد من بعد از 9 ماه اعتراض و خوندن کلی نظرسنجی و ... است که سبزها الان حداکثر 30 درصد جامعه هستند که البت همینش هم خیلی زیادتر از اونیه که نتونه حکومت رو به پذیرش وادار کنه). ما نیاز داریم که از توده ی عامی، از طرفداران شل و وارفته ی حاکمیت، از فرزندان حاکمیت جائر، و از تمامی گرایش های سیاسی و اجتماعی سربازگیری کنیم. تنها راه اصلاحات اینه. دموکراسی اولین قدم از ساخت مملکته نه آخریش!!!! دقت کنید که ما دموکراسی می خوایم تا زندگی و مملکت بهتری داشته باشیم.

ربط این حرفا به 22 بهمن: در 22 بهمن نه تنها امکان ظهور علنی سبزها وجود نداشت، بلکه شاید بهتر هم بود که به یک روز ملی برای تجدید پیمان مردم با مردم تبدیل بشه. ما باید گفتمان اصلاحات رو به جای گفتمان کف خیابان جانشانی می کردیم. البته که مبارزه ی کف خیابان تا اعلام به رسمیت شناخته شدن از سوی حکومت ادامه داره و لازمه، ولی فقط به همین میزان لازمه نه بیشتر. 22 بهمن سرآغاز گفتمان اصلاحات آتی بود. حکومت به صورت غیر رسمی سبزها رو به رسمیت میشناسه. پس اعتراضات خیابانی هم کم کم داره کارکرد خودش رو از دست می ده. باید خودمون رو برای بعدش آماده کنیم. اعتراضات مدنی رو جایگزین اعتراضات خیابانی کنیم.

یه نکته هم من باب رهبری جنبش سبز اضافه کنم و عرضم تمام. میرحسین موسوی در این 12 ماهی که در صحنه ی سیاسی حضور پیدا کرده، هیچ گافی نداده، هیچ اشتباهی ولو کوچک انجام نداده، و به علاوه خیلی وقتها کارهایی کرده که مدتها بعد به صحت کارهاش ایمان آوردیم. هر لحظه ای که خواستیم کنارمون بوده و هر لحظه که لازم بود، در پیشمون. چرا ما آدمها اینقدر قدر نشناسیم که به این مردی که هیچ چیزی تو 70 سالگی از این همه رنج بدست نمیاورد، اینقدر اعتراض و انتقاد میکنیم. چرا ماها شدیم مثل قوم موسی که تا دو روز از بیانیه ی موسوی میگذره هی غر میزنیم که چرا اینکارو نمی کنه و چرا اونکارو نمی کنه. مگه خود ماها نبودیم که میگفتیم ما رهبر جنبش هستیم!!! خوب رهبری کنیم. حالا که کار به جای باریک کشیده و دیگه تاب و توان و تحملش رو نداریم میندازیم گردن دیگران!!! بهش ایمان داشته باشیم و به خودمون هم.

ما همیشه بیشمار و پیروزیم.

 

خدانگهدار

راه دشوار دمکراسی در ایران؛ در گفت و گوی جرس با نوام چامسکی

پیش از دستور:

بابا این حاکمان مملکت ما از شعور بیش تر از مرغ به ارث نبردن... یکی نیست بگه آخه مرتیکه ... چرا جیمیل رو فیلتر میکنی؟؟؟؟؟ بر پدر و مادر هر چی مردم آزاره لعنت.

مطلب زیر از سایت جرس با این لینک که البت همین الان (روز جمعه ساعت شش بعد ازظهر) هک شده براتون میارم. خیلی مهم و جالب بود.


سلام


نوام چامسکی برای ایرانیان هم عصر انقلاب، چهره ی آشنایی است. مخالفت چامسکی با سیاست خارجی امریکا در کنارجایگاه آکادمیک وآثارعلمی اش،ازاو شخصیتی پرآوازه در جهان ساخته است. او که در 82 سالگی،ریاست گروه فلسفه و زبان شناسی دانشگاه "ام .آی. تی" امریکا را به عهده دارد، بیش از 60 سال است که در این دانشگاه معتبرامریکا به تدریس و تحقیق اشتغال دارد.

"فرهنگ فیلسوفان مدرن امریکا" در باره ی چامسکی نوشته است که "او علاوه برموقعیت دانشگاهی اش به عنوان یک زبان شناس،به عنوان یک فعال چپ در عرصه ی سیاست نیز شناخته می شود. او در سال 1965 میلادی کمیته ای را به منظورتبلیغ برای خودداری شهروندان امریکایی از پرداخت مالیات در مخالفت با جنگ ویتنام، راه اندازی و اداره کرد و چهار سال بعد اولین کتاب خود را در سیاست با عنوان " قدرت امریکا و ماموران جدید" منتشرنمود. او در سال 1980 به یکی از چهره ها ی شاخص در زبان شناسی امریکا و با نفوذترین منتقد سیاست خارجی امریکا تبدیل شد".

چامسکی تا به امروز بیش از 101 عنوان کتاب منتشر کرده است. "دنیای تازه ی مقاومت بومی" و " امید و چشم انداز" عنوان دو کتاب تازه اوست که قرار است ماه آینده وارد بازار نشر شود. برخی از آثار او نیز به فارسی ترجمه شده است که موارد زیر از جمله ی آنهاست : "بهره کشی از مردم؛نئولیبرالیسم نظم جهانی"،"امریکای بزرگ و حقوق بشر"، دهه ی جنگ سرد"، "مثلث سرنوشت ساز؛فلسطین،امریکا و اسرائیل"،"دمکراسی بازدارنده"، "11سپتامبر"، "سلطه یا بقا ؛ طرح سلطه ی امریکایی" و "کنترل رسانه ها".

چامسکی را درعصر یک روز بسیار سرد زمستانی در دفتر کارش در ام آی تی در شهر کمبریج ملاقات کردم.امیدوار بودم که قرارساعت چهار من ، آخرین قرار ملاقات او باشد تا بتوانم نیم ساعت وقتم را  طولانی ترکنم.اما گپی کوتاه دراتاق انتظار،به معرفی میهمانی دیگر انجامید که از استرالیا آمده بود و برای ساعت چهار و نیم وقت ملاقات داشت. وقتی وارد دفتر کار چامسکی شدم پیرمرد محصوردرانبوه کتابهای روی میزش،به تمیز کردن پوشه ای پراز بریده ی روزنامه مشغول بود. وقتی مشغول عکس گرفتن از او بودم با خود فکر می کردم که این انبوه "بریده ی روزنامه" آنهم در سال 2010 و در طبقه ی هشتم یکی از دهها ساختمانی که به "انیستیتو ی تکنولوژی ماساچوست"(ام.آی .تی) شناخته می شود،آیا می تواند کور سوی امیدی برای تداوم عمر نسخه ی چاپی روزنامه ها در عصری که تحت سلطه ی اینترنت است باشد؟کاش فرصتی هم برای طرح این بحث می بود.

 

چامسکی نیز همچون بسیاری از متفکران و روشنفکران امریکایی از جنبش سبز مردم ایران حمایت می کند. در واقع بخشی از سخنان او در مراسم اعتصاب غذای ایرانیان در مقابل سازمان ملل در نیویورک در ماه جولای سال گذشته میلادی بهانه ی گفت و گوی من با چامسکی شد.او در آن سخنرانی گفته بود که"مردم ایران باید روی یک خط بسیار باریکی که بین مخالفت با نیروهای وحشی یک دیکتاتوری از یک سو  و دوری جستن از دشمنان منطقه ای و بین المللی ایران از سوی دیگر قرار دارد،حرکت کنند". این نگرانی، نقطه ی اشتراک بسیاری از کسانی است که دل در گرو استقلال و آزادی ایران دارند و مقابله با دیکتاتوری برای استقرار دمکراسی را همراه با هوشیاری و توجه به تجربه ها و واقعیت های تاریخی خواستارند.

 

چامسکی در عین ستایش ازشجاعت و تداوم ایستادگی مردم ایران دراحقاق حقوقشان می گوید یک تهدید و خطری وجود دارد مبنی بر اینکه این اعتراضات به سلاحی  تبدیل شود و در دست کسانی قرارگیرد که صرفا به دنبال ضربه زدن به ایران هستند. این نطریه پرداز امریکایی معتقد است که به گواهی تاریخ، در طول  حدود پنجاه وپنج سال گذشته، عملا روزی نبوده که ایالات متحد امریکا مردم ایران را تحت شکنجه قرار نداده باشد. به گفته ی او امریکا از دمکراسی در ایران به شرطی حمایت می کند که آن را درجهت منافع استراتژیک خود ببیند. به اعتقاد او حمایت امریکا از جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران بیشتر آسیب زننده است تا کمک رسان، زیرا این حمایت می تواند مواضع عناصر خشن تر در داخل حکومت ایران را تقویت کند.

 

چامسکی با ترسناک خواندن وضعیت حقوق بشر در ایران، جنبش آزادیخواهی مردم ایران را تنها منبع قدرت ملت ایران می داند و در باره ی شرایط خاص جنبش سبز که از یکسو با رژیمی دیکتاتورخو درگیراست و از سوی دیگر دولتی قدرتمند با سابقه دخالت و دشمنی پنجاه ساله را در برابر خود دارد، می گوید:"مردم ایران از هر کمک ممکن باید استفاده کنند. این همان خط و مسیر دشواری است که مردم ایران باید آن را طی کنند.آنها باید این مساله را درک کنند که ایالات متحد امریکا، یک گروه مبلغ مذهبی و یا گروهی از خیراندیشان نیکوکار نیست که امید داشته باشیم برای دنیا صلح و عدالت را به ارمغان بیاورد".

گفت و گو با نوام چامسکی را در ادامه می خوانید:  

    

 

شما در میان روشنفکران ایرانی به عنوان یکی از بزرگترین متفکران عصر حاضر و همچنین یکی از بارزترین شخصیتهای علمی منتقد سیاست خارجی امریکا شناخته می شوید. اکنون در آستانه ی سی و یکمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران قرار داریم وشما خوب مطلعید که جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران در طول دو دهه ی گذشته فراز و نشیبهای فراوانی داشته است. ارزیابی شما از سیاست خارجی امریکا در برابر ایران چیست و اگر از شما بپرسم که آیا سیاستهای امریکا دریک جمع بندی کلی درجهت کمک به این جنبش  بوده است و یا به آن آسیب رسانده است،پاسخ شما چه خواهد بود؟

 

 

پروفسور نوام چامسکی: سیاست خارجی امریکا اصولا در جهت کمک رساندن ویا ضربه زدن به جنبش های دمکراسی خواهی طراحی وجهت دهی نشده است.بنا براین چنین بحثی اصولا فاقد موضوعیت است. اگر هم نتایجی در این زمینه وجود داشته است، باید آن را نتیجه ی ناخواسته و غیر مستقیم  سیاست خارجی امریکا بدانیم  نه نتیجه ی مستقیم سیاستی که دقیقا برای رسیدن به چنین نتیجه ای طراحی شده باشد. البته امریکا همیشه در حرف و بیان حامی جنبش های دمکراسی خواهی است که نمی توان آن را به حمایت جدی از آنها تعبیر و ترجمه کرد. امریکا همواره ادعا می کند که از دمکراسی و جنبش های دمکراسی خواهانه ی ملت ها حمایت می کند اما شرط لازم آن این است که این جنبش ها نه در قلمرو و حوزه ی تحت سلطه ی امریکا، بلکه صرفا در کشورهایی رخ داده باشد که به نوعی  دشمن امریکا تلقی می شوند.حتی تحلیلگران بسیار محافظه کار نیزبه این باور رسیده اند که امریکا صرفا در جاهایی وارد حمایت از جنبش های دمکراسی خواهی می شود که برای تامین منافع استراتژیکی و اقتصادی ایالات متحد امریکا ضروری باشد. در مورد ایران نیز می توانم بگویم که امریکا از دمکراسی در ایران حمایت می کند به شرط آنکه آن را درجهت  کمک به منافع خود ارزیابی کند.

 

اما در مورد اینکه سیاست های امریکا چه تاثیراتی برجنبش های دمکراسی خواهی داشته است، باید بگویم که ارزیابی آن مشکل است و قطعا کسان دیگر و مراکزی هستند که می توانند ارزیابی هایی بهتر از من ارائه دهند.  اما در مجموع می توانم بگویم که سیاست های امریکا شاید بیشتربه این جنبش ها آسیب رسانده است تا کمکی به آنها کرده باشد. دشمنی امریکا با ایران هیچ ربطی به کارکرد ایران در زمینه ی نقض حقوق بشر ندارد. نقض حقوق بشر در ایران وضعیت ترسناکی دارد،اما این وضعیت در عربستان سعودی به مراتب وحشتناکتر است. عربستان سعودی یک متحد مورد تایید امریکاست. دیکتاتوری بیرحمانه ی  حسنی مبارک در مصر نیز مثال قابل ذکر دیگری دراین زمینه است.یکی دو هفته قبل هنگامی که گروهی از امدادگران و کمک رسانان بین المللی قصد انتقال کمک های دارویی و عذایی را به نوار غزه داشتند از سوی نیروهای امنیتی مصر وحشیانه مورد حمله قرار گرفتند. این حمله در امریکا بازتابی نداشت. اما اگر چنین وضعی در ایران اتفاق افتاده بود، به تیتراول رسانه های امریکایی تبدیل می شد. هنگامی که اوباما برای سخنرانی معروف خود به قاهره رفته بود از سوی رسانه ها -البته نه چندان زیاد- مورد سئوال واقع شد که در مورد دیکتاتوری مبارک و تمایلات تمامیت خواهانه ی او که مورد بی توجهی امریکا واقع شده چه موضعی اتخاذ خواهد کرد؟ پاسخ اوباما این بود که او مایل نیست نامی از افراد ببرد. او گفت من اشاره ای به تمامیت خواهی او نخواهم کرد، او خوب عمل کرده و به امریکا کمک کرده است. بعد از سخنرانی قاهره، اگر برای کسی در این مورد شکی باقی مانده بود نیز اکنون برطرف شده است و نمی توان سخنانی که در باره ی نگرانی امریکا در باره ی حقوق بشر ابراز می شود را جدی گرفت. بله، امریکا موارد نقض حقوق بشر در ایران را در حرف وموضعگیری های کلامی مورد مخالفت قرار می دهد ودلیل آن نیز آن است که به نوعی درجهت مخالفت با دولت ایران است.

 

 

حمایت امریکا به جنبش آزای خواهانه در ایران آسیب می رساند

 

 

در مورد اینکه موضع دشمنی امریکا در برابر ایران چه تاثیری بر جنبش دمکراسی خواهانه ی مردم داشته است، اگر بخواهم منصفانه ارزیابی کنم باید بگویم که احتمالا به آن آسیب رسانده است. دیدگاههای دشمنانه امریکا، مواضع عناصرخشن تر در داخل حکومت ایران را تقویت و محکمترمی کند. به عنوان مثال در سال 2003که به نوعی یک دولت اصلاح طلب در ایران بر سر کار بود، به امریکا پیشنهاد کرد که بر سر تمام موضوعات مورد اختلاف( موضوع هسته ای، مساله ی فلسطین و اسرائیل و دیگر موضوعات) به مذاکره و معامله بپردازد.اگر ایالات متحد امریکا در آن زمان پاسخ مثبتی به این پیشنهاد داده بود،این امکان وجود داشت که پیشرفت هایی در هر دو زمینه حاصل شود؛ هم در جهت حل کردن موضوعات مورد اختلاف وهم در جهت گسترش و پیشبرد چشم اندازهای پیش روی ِ جنبش دمکراسی خواهانه مردم ایران.چنین رویکردی می توانست برای ایران نتیجه ی مثبتی همچون گشوده شدن درهایش به روی دنیا رابه دنبال داشته باشد. جنبش دمکراسی خواهانه ی ایران نیز می توانست از این بازشدن درها برای تقویت و استحکام قدرت خود استفاده کند. اما واکنش امریکا کاملا متفاوت بود. در آن زمان نه تنها دولت وقت امریکا- جورج بوش- پیشنهاد ایران را رد کرد، بلکه نماینده ی دولت سوئیس را نیزبه خاطر انتقال پیام، مورد عتاب قرار داد. این موضعگیری، در واقع به تندروها در ایران می گفت که برای ما  بهتر آنست که این حرکت را شکست دهیم . من حتی فکر می کنم که این موضعگیری، مردم ایران را به این نتیجه رساند که بهتر است از تندروها حمایت کنیم و دلیلشان نیز دشمنی ابراز شده از سوی قدرتی مثل امریکابود. در واقع دیدیم که در دوره ی کوتاهی بعد از این ماجرا، شخصی مثل احمدی نژاد برگزیده شد و دوره ی اصلاحگران معتدل نیز به پایان رسید.

 

به نظر من این ماجرا هنوز هم ادامه دارد.به عنوان مثال می توان به این سئوال اشاره کرد که آیا ایران از حق غنی سازی اورانیوم برخورداراست یا خیر؟امریکا مدعی است که ایران از چنین حقی برخوردار نیست واین خود  به یک موضوع بحث و مشاجره تبدیل شده است. اکثر دنیا دراین ماجرا حق را به ایران می دهند. کشورهای عضو جنبش عدم تعهد – که اکثریت کشورهای دنیا را شامل می شود-  قویا ومکررا از حق ایران درغنی سازی اورانیوم برای مقاصد صلح آمیز، به عنوان یک عضو امضا کننده ی پیمان منع گسترش سلاح های کشتار جمعی، حمایت کرده اند. حتی طبق آخرین نظر سنجی های انجام شده در امریکا، اکثریت امریکاییان نیزبا این حق ایران موافقت نشان داده اند. به نظر می رسد که حتی در داخل ایران نیزاین نظرمورد حمایت قوی مردم باشد. مخالفت امریکا با این حق، حساسیت ها را افزایش می دهد و افزایش حساسیت ها، ظرفیت ها و قابلیت ها ی تندروها را در ایران  برای درهم کوبیدن معترضان و مخالفان، افزایش می دهد. تندروها در برابر این موضع امریکا به خود خواهند گفت که ما باید متحد شده و در برابر این حملات از خود دفاع کنیم.

 

علاوه برآنچه در مورد موضع امریکا در برابر عربستان سعودی و مصرگفتم باید این نکته را نیزاضافه کنم که موضع امریکا در برابر سه کشور اسرائیل، هند و پاکستان - که هیچیک معاهده ی منع گسترش سلاح های کشتار جمعی را امضا نکرده اند- نیز به جدی گرفته نشدن مواضع امریکا کمک می کند. هرسه ی این کشورها دارای سلاح اتمی هستند و ایالات متحد امریکا نیز به برنامه های سلاح های هسته ای هرسه کشور کمک می کند.در مورد اسرائیل که ما نباید صحبت کنیم! اما در مورد پاکستان گفتنی است که  دولت ریگان اینطور وانمود کرد که چیزی در مورد برنامه سلاح های هسته ای آن نمی دانست. در مورد هند نیز دولت جورج بوش پا را از این نیز فراتر گذاشت و با امضای موافقتنامه ای هند را مجاز ساخت تا برنامه ی سلاح  هسته ای خود را با کمک گرفتن از امریکا کرد توسعه دهد.البته موافقتنامه ی یادشده مستقیما از سلاح هسته ای سخن نمی گفت اما توسعه ی  تکنولوژی هسته ای هند را با کمک امریکا مورد تاکید قرار می داد. این کمک در واقع دست هند را برای گسترش برنامه  هسته ای این کشور به سمت توسعه ی سلاح های هسته ای باز می گذارد.

 

در ماه اکتبر سال گذشته قطعنامه ای در شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران تصویب شد که از همه ی کشورها می خواست به پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای بپیوندند که به پیروزی اوباما در مواجهه با ایران ترجمه شد. چنین پروپاگاندایی تنها با منکوب کردن کامل واقعیات ِ کاملا روشن ،به پیروزی می رسد. اما درهمان زمان آژانس بین المللی انرژی اتمی قطعنامه ای را به تصویب رساند که به موجب آن از اسرائیل خواسته شده بود تا با امضای پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای،درهای تاسیسات هسته ای خود را بر روی بازرسان این سازمان بگشاید.این قطعنامه علی رغم تلاش امریکا برای جلوگیری از تصویب آن، به تصویب رسید. خبر تصویب این قطعنامه علی رغم آنکه از سوی خبرگزاری ها مخابره شده بود اما در رسانه های امریکا انعکاس در خور توجهی نداشت. اما بلافاصله بعد از تصویب این قطعنامه، اوباما خارج از روال معمول گامهایی برداشت تا اسرائیل را به طور خصوصی مطمئن سازد که این قطعنامه در سیاست های امریکا نسبت به مسائل هسته ای اسرائیل تاثیری نخواهد داشت. در زمان تصویب قطعنامه ی 1887 شورای امنیت سازمان ملل،هند واکنش معترضانه ای به آن داشت و همزمان با اعتراض خود اعلام کرد که برنامه ی سلاح هسته ای خود را تا آنجا پیشرفت داده که قادراست با قدرتهای بزرگ، امریکا و روسیه، برابری کند. نه تنها این خبردر امریکا بازتابی نداشت، بلکه دولت اوباما هند را مطمئن ساخت که قطعنامه ی تصویب شده تاثیری در سیاست امریکا نسبت به هند نخواهد داشت.

 

به نظر من ادعاهای امریکا در برابر برنامه های هسته ای ایران را بدون تایید سازمان انرژی هسته ای نمی توان جدی گرفت. من از برنامه های هسته ای ایران مطلع نیستم. شاید هم ایرانی ها به دنبال سلاح هسته ای باشند اما اگرآنها چنین قصدی هم داشته باشند، صرفا به خاطراستفاده ازخاصیت بازدارندگی این سلاح ها خواهد بود و امکان استفاده از این سلاح ها و یا تهدید به استفاده از آنها، بسیار کم خواهد بود. ایران اگر از سلاح هسته ای استفاده کند،در عرض دو دقیقه از بین خواهد رفت. علی رغم مواضع نه چندان عاقلانه ی رهبران ایران، آنها تا کنون نشانه هایی مبنی بر تمایل به از بین رفتن کشور و یا از دست دادن موقعیت خود، بروز نداده اند. آنها نیز کم و بیش در این مورد عملگرا بوده و خواهند بود.

 

در این مورد گفتنی است که هفته ی گذشته امریکا اعلام کرد که برنامه ی موشکی خود درخلیج فارس را برای محافظت کشورهای منطقه دربرابرایران،تقویت خواهد کرد.به نظر من تهدیدی به نام حمله ی ایران وجود ندارد. درواقع برآورد اطلاعات جاسوسی آمریکا گویای آنست که بنا به دلایل کاملا روشن،خطرچنین تهدیدی بسیاراندک وغیر قابل توجه است. علاوه برآن، همگی براین باورند که "دفاع موشکی" اسلحه ای برای انجام "اولین حمله"(حمله ی پیشدستانه)است. دفاع موشکی، هیچ کشوری را در برابراولین حمله محافظت نخواهد کرد.اما اگر درست کار کند، می تواند کشورها را در برابر حملات تلافی جویانه محافظت کند.تحلیلگران امور استراتژیک با موضعگیری های سیاسی متفاوت دراین نکته متفق القولند که اگر کشوری قصد حمله ی موشکی داشته باشد، در برابراولین حمله ی آن کاری نمی توان کرد.امریکا با تقویت این سیستم موشکی به ایران می گوید که ما این تهدیدات را به منظور انجام حمله تشدید می کنیم. اسرائیل هم با اعزام زیردریایی هسته ای به دریای سرخ که با توافق مصر صورت گرفت، پیامی مبنی بر حمله به ایران ارسال می کند. مساله ی استقرار سیستم دفاع موشکی دراروپای شرقی هم که در زمان ریاست جمهوری جورج بوش دنبال می شد در همین راستا قابل ارزیابی است.اوباما در ابتدا اعلام کرد که با این برنامه مخالف است اما بعدا گفت که این سیستم را در شمال لهستان مستقر خواهد کرد.استقراراین سیستم در شمال لهستان قادر نخواهدبود که موشک احتمالی شلیک شده از ایران را متوقف کند.ایران مگر به دنبال خودکشی باشد که اروپا را مورد حمله ی موشکی قرار دهد.این سیستم، تهدیدی برای روسیه است و همگان نیزچنین تهدیدی را از استقرار آن در اروپا برداشت می کنند.این عمل باعث ایجاد تنش در روابط بین الملل می شود. در واقع تمام کاندیداهای ریاست جمهوری در امریکا، از جمله اوباما، بر تهدید آشکار ایران اصرار داشتند. همه آنها این عبارت معروف را به کار بردند که "همه گزینه ها روی میزاست" و این به معنای آنست که اگر بخواهیم،قادریم که به حمله ی اتمی علیه ایران دست بزنیم.این تهدید علنا در مغایرت با منشور سازمان ملل متحد قرار دارد که استفاده و یا تهدید به استفاده اززور در روابط بین الملل را منع کرده است. این تهدیدات در واقع اسلحه ی دیگری به دست تندروها درایران خواهد داد و آنها خواهند گفت که ما از هر طرف تحت حمله قرار داریم وباید اعتراضات را سرکوب کنیم. برداشت من این است که مردم هم متمایل به پذیرش این دیدگاه هستند.این طبیعی است که مردم به هنگام احساس خطر، خود را زیر چتر قدرت محفوظ بدارند.این سیاست ها در واقع به جنبش دمکراسی خواهانه ی مردم آسیب می رساند.

 

باید اضافه کنم که در سال 2006 ایران وارد مذاکره با اتحادیه اروپا شد و غنی سازی اورانیوم را معلق گذاشت. درآن زمان ایران موافقت کرد در صورت دریافت تضمین های امنیتی از سوی اتحادیه اروپا در برابر حملات امریکا و اسرائیل ، غنی سازی اورانیوم را متوقف کند.اما اروپایی ها نمی توانستند چنین تضمینی ارائه کنند زیرا قادر نبودند که امریکا و اسرائیل را وادار به توقف تهدید علیه ایران کنند. بنا بر این مذاکرات به شکست انجامید و ایران غنی سازی اورانیوم را از سر گرفت. این رفتارها در داخل ایران اینگونه ترجمه می شود که وقتی کسی نمی تواند جلوی این تهدیدات را بگیرد پس ما باید از خود دفاع کنیم.گرایش به سوی قدرت،عکس العمل طبیعی در برابر تهدید است. واکنش طبیعی مردم در کشورهایی که مورد تهدید قرار دارند نیز پذیرش قدرت حاکمان است. البته ممکن است که تصمیم درستی نباشد اما واکنشی طبیعی است. این واکنش حتی در مورد تهدیدات محدود و ملایم نیز طبیعی است چه رسد به تهدید از سوی قدرت بزرگی چون امریکا. من معتقدم که دقیقا به همین دلیل است که قوانین سختگیرانه علیه مردم  در اغلب کشورها  به تصویب می رسد ودر مورد ایران نیز ما شاهد یک تهدید واقعی هستیم. 

 

 

شجاعت و ایستادگی مردم ایران در احقاق حق شان ستودنی است

 

 

اجازه دهید به بخشی از سخنرانی کوتاه شما در اعتصاب غذای ایرانیان در ماه جولای گذشته در نیویورک اشاره کنم. در آن مراسم که در حمایت ازکشته شدگان و زندانیان جنبش سبز برگزار شده بود شما گفتید که مردم ایران باید روی یک خط بسیار باریکی که بین مخالفت با نیروهای وحشی یک دیکتاتوری از یک سو  و دوری جستن از دشمنان منطقه ای و بین المللی ایران از سوی دیگر قرار دارد، حرکت کنند. مایلم که شما این مساله  ی دشمنان منطقه ای و بین المللی را قدری بیشتر باز کنید وهمچنین توضیح دهید که چگونه مردم ایران باید این خواسته ی بسیار دشوار خود را دنبال کنند؟خطرات سر راه کدام است؟منبع قدرت احتمالی برای مردمی که در چنین شرایطی گرفتار آمده اند چیست؟ 

 

این جنبش مردمی، خود منبع قدرت ملت ایران است. شجاعت وتداوم ِ ایستادگی آنان در احقاق حقوقشان درحالی که درشرایط بسیارسختی قرار دارند، قابل تحسین است.آنها خیلی بهتر از من می دانند که چگونه عمل کنند و در واقع خیلی مضحک خواهد بود که من در این مورد به آنها توصیه کنم. اما می توانم بگویم که یک تهدید و خطری وجود دارد  مبنی بر اینکه این اعتراضات به سلاحی  تبدیل شود و در دست کسانی قرارگیرد که صرفا به دنبال ضربه زدن به ایران هستند. هنگامی که آیت الله ها و روحانیون ایرانی، امریکا را به عنوان دشمنی که خواهان نابودی ایران است معرفی می کنند، قدری بزرگنمایی درحرفهایشان دیده می شود اما در مجموع می توان گفت که این بزرگنمایی در باره ی واقعیتی است که وجود دارد. در این مورد تاریخ گواه است که  در طول  حدود پنجاه وپنج سال گذشته، عملا روزی نبوده که ایالات متحد امریکا مردم ایران را تحت شکنجه قرار نداده باشد. این رفتارها ابتدا با ساقط کردن دولت مصدق و نصب شاه در قدرت شروع شد و سپس با حمایت قوی از دیکتاتوری شاه ادامه یافت. حتی در اواخر حکومت شاه ، جیمی کارتررئیس جمهوری وقت امریکا، او را به خاطر علاقه به مردمش و کارنامه ی درخشانش در حقوق بشر! مورد تقدیر قرار داد. در آن دوره شاه در رسانه های امریکایی یک آدم خوب معرفی می شد و شکنجه ی مردم، مساله ای نبود. اما به محض سرنگونی شاه، ایالات متحد امریکا سریعا به سیاست تحلیل بردن و تضعیف رژیم جدید روی آورد. این سیاست، حتی قبل ازآنکه دشمنی و اقدامات تلافی جویانه بین دو کشوربه یک مساله جدی تبدیل شود، دنبال می شد. جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت امریکا، رابرت هایزر، ژنرال امریکایی عضو"ناتو"(پیمان آتلانتیک شمالی) را به تهران فرستاد تا بررسی کند که آیا امکان استفاده ازارتش ایران - که رابطه ی نزدیکی با پنتاگون داشت- برای ساقط کردن دولت جدید وجود دارد که پاسخ منفی بود.به فاصله ی کمی بعد از آن امریکا اقدام به ارسال سلاح به داخل ایران کرد. این سلاح ها با سرمایه ی عربستان سعودی و از طریق اسرائیل ارسال شد. این اقدام نه برای تقویت ایران بلکه به منظور سقوط دولت جدید صورت گرفت. این یک رویه ی معمول و استاندارد برای سرنگونی دولت های غیر نظامی است. معمولا از طریق ارسال اسلحه به داخل کشورها، ارتباطات لازم با نیروهای مسلح –به عنوان تنها نیرویی که می تواند دولت را ساقط کند- برقرار و تثبیت می شود.این کاربه صورت کاملا آشکار و علنی انجام شد. حتی سفیر اسرائیل در امریکا در این باره خیلی روشن و واضح صحبت کرد.او گفت که از قبل نوعی رابطه با نیروهای نظامی وجود داشته است و ما می خواهیم که این رابطه را تقویت کنیم چرا که آنها می توانند دولت را ساقط کنند.در آن زمان وزارت امور خارجه ی امریکا از سفیر اسرائیل خواست تا در این باره ساکت باشد زیرا امریکا مایل نبود در این باره حرفی زده شود.اما در همان زمان خانم"یوری لوبرانی" نماینده ی وقت دولت اسرائیل در ایران زمان شاه - که رابطه ی خیلی نزدیکی هم با شاه داشت- با بی بی سی صحبت کرد و گفت که ما به این دلیل اقدام به ارسال سلاح به ایران کردیم تا بتوانیم عناصری در بین نیروهای نظامی ایران پیدا کنیم که بتوانیم به وسیله ی آنها این دولت را ساقط کنیم. او گفت شاید برای این کارضروری باشد که ده هزار نفر را در خیابان بکشیم.این طرح در سال 1984 از سوی سازمان اطلاعاتی ایران فاش و خنثی شد.به فاصله ی کمی بعد ازآن مساله ی ارسال سلاح به ایران تحت عنوان "معامله ی اسلحه برای آزادی گروگانها"مطرح شد. من فکر می کنم این مساله هیچ ربطی به گروگانها نداشت. این مساله زمانی شروع شد که گروگانی در کار نبود. در واقع اولین گروگانها در لبنان، ایرانی ها بودند اما کسی در باره ی آنها صحبت نمی کند.آن معامله در واقع ادامه ی برنامه ای بود که از قبل وجود داشت.این مساله نیر لو رفت و تبدیل به افتضاح سیاسی شد.

 

مورد دیگری که قابل ذکر است، حمایت امریکا از عراق در حمله به ایران است. در آن زمان صدام حسین شخصیت مورد علاقه امریکا بود. رونالد ریگان، رئیس جمهوری وقت امریکا، در سال 1982 نام عراق را از فهرست کشورهای حامی تروریسم حذف کرد تا بتواند حمایت های لازم نظامی و غیر نظامی را از او به عمل آورد. "رمزفیلد" به عنوان فرستاده ی ریگان به عراق رفت و با صدام حیسن دست داد. در واقع ایالات متحد امریکا عراق را برنده ی جنگ کرد. در زمانی که به پایان جنگ نزدیک می شدیم، ایالات متحد امریکا خیلی راحت وارد جنگ با ایران شد و از کشتی های عراقی که به وسیله ی ایرانی ها محاصره شده بودند حمایت و پشتیبانی کرد.این مساله ی کوچکی نبود. متعهد بودن امریکا به عراق در واقع با تضمینی که امریکا به صدام داد کاملا مشخص شد.این تصمینی بود که هیچ کشوری به غیر از اسرائیل از آن برخوردار نبود. به او اجازه داده شد که به کشتی جنگی امریکا حمله موشکی انجام دهد و جمعی از سربازان امریکایی را بکشد.

 

بعد از آن مساله ی ناو هواپیما بر" یو اس اس وینسنس" پیش آمد. در آن مورد امریکا یک هواپیمای مسافربری ایران را سرنگون کرد که بیش از 290 مسافر در جریان آن کشته شدند. اعلام شد که مساله، یک تصادف بود که شاید هم بود، اما مسئولان آن ناو به خاطر این کار از رئیس جمهوری بعدی امریکا با اعطای مدال،پاداش گرفتند. این مساله به رهبران ایران گفت که ما نمی توانیم با امریکا بجنگیم. در همان زمان امریکا نیمی از کشتی های نیروی دریایی ایران را غرق کرد و نشان داد که کماکان از صدام در جنگ با ایران حمایت می کند. البته این حمایت با پایان جنگ، نه تنها خاتمه نیافت بلکه گسترش نیز یافت.در سال 1989، جورج بوش از مهندسان هسته ای عراق برای بازدید ازامریکا دعوت به عمل آورد تا درزمینه های موشکی وتولید سلاح های هسته ای آموزش های پیشرفته ببینند. خوب این به غیر از کمک به تثبیت و گسترش قدرت صدام حسین معنای دیگری نداشت و ایران نیز به این نکته پی برده بود. اما درهمان زمان ایران نه تنها تحت تحریمهای اقتصادی قرار داشت بلکه تحریمها نیز سختتر و سختتر می شد.

 

بنا براین اگر به زمان حال برگردیم می توانیم بگوییم که این یک حقیقت است که از سال 1953 تا کنون، لحظه ای نبوده که امریکا از شکنجه و آزار مردم ایران دست برداشته باشد.

 

دراین زمینه موارد دیگری هم هست که می توان به آنها اشاره کرد.مساله ی هسته ای از جمله ی آنهاست.برای مواجه شدن  با بحران هسته ای راه حل بسیارخوب، ایجاد حوزه ی عاری از سلاح های هسته ای درمنطقه است. ایالات متحد امریکا و بریتانیا متعهد به این مساله هستند.قطعنامه ی 687 شورای امنیت سازمان ملل متحد که در سال 1991به تصویب رسید می گوید که عراق باید سلاح های کشتار جمعی خود را از بین ببرد. بند 14 این قطعنامه می گوید که تمام دولتها متعهد به ایجاد حوزه ی عاری از سلاح هسته ای در منطقه هستند. امریکا و بریتانیا،به طور مشخص، خواستارفرجام و تجدید نظردر آن شدند تا برای اشغال عراق پوشش قانونی برای خود ایجاد کنند.(البته این موضوع در رسانه ها گزارش نشد، اما واقعیت دارد) خوب اگر این قطعنامه اجرا می شد، چه اتفاقی می افتاد؟ احتمالا می توانست به بحران سلاح های هسته ای پایان دهد. مردم امریکا شدیدا خواهان آنند. مردم ایران نیز عمیقا خواهان اجرای آن هستند.البته اجرای این قطعنامه به معنای آن خواهد بود که اسرائیل باید درهای تاسیسات و زرادخانه ی سلاح های هسته ای خود را به روی بازرسان بین المللی بازکند و به همین دلیل اجرای این قطعنامه در دستور کار این کشورها قرار نگرفت. این قطعنامه از یک سیاست بسیار معقول سخن می گوید که اکثریت مردم جهان از آن حمایت می کنند. اجرای این قطعنامه می تواند به سرعت بحران هسته ای را در جهان محدود کرده و به بخشی از آن پایان دهد.     

 

فصل مشترک ایران و چین در کنترل رسانه ها

   

همانطور که مطلعید، روزنامه ی حزب کمونیست چین اخیرا اعلام کرد که ایالات متحد امریکا از نوعی جنگ اینترنتی برای تحریک ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران استفاده می کند. این گفته واکنشی بود به سخنان هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه امریکا در باره ی ضرورت استفاده ی آزادانه از اینترنت در چین.برداشت شما از این اعلام روزنامه ی چینی چیست؟آیا آنها ایالات متحد امریکا را به این خاطر متهم می کنند که هردو در شرایطی مشابه قرار دارند و علاوه بر تحت کنترل گرفتن رسانه ها، کشور را با مقامات منصوب شده -ونه انتخاب شده- اداره می کنند و یا آنکه در این بیانیه واقعیت هایی هم وجود دارد؟

 

 

به نظر من قدری از هر دوواقعیت مطرح شده در سئوال را می توان در این بیانیه دید. چنین ادعایی به طور قطع در جهت منافع دولت چین است و می توان آن را از این زاویه مورد ارزیابی قرار داد. اما از سوی دیگر باعث تعجب نخواهد بود اگر ادعای مطرح شده واقعیت داشته باشد. حدس من این است که واقعیت دارد.اما اینکه این اقدامات امریکا چه مقدار  تاثیر خواهد داشت باید بگویم که نمی دانم،شاید هم تاثیر آن هیچ باشد.البته باعث تعجب خواهد بود که امریکا به دنبال تحریک ناآرامی ها در ایران نباشد. در واقع ما می دانیم که امریکا ازحرکتهای شورشی گروههای تروریستی و دیگران حمایت می کرده است. چنین اقدامی برای امریکا یک کار طبیعی است و کاملا مطابق طبع آن است.

 

 

مردم ایران از هر کمک ممکن باید استفاده کنند

 

 

اما برای مردم ایران که در یک موقعیت بسیار پیچیده ای گرفتار آمده اند،باید یک راه درست و منطقی وجود داشته باشد. آنها در شرایطی گرفتار شده اند که از یک طرف با قدرتی مثل امریکا سروکار دارند که آن سابقه ی نه چندان روشن را در رابطه با ایران دارد و از طرف دیگر با رنجهای ناشی از یک حکومت استبدادی دست و پنجه نرم می کنند که آزادی های اولیه را نیز از آنها دریغ می دارد.

 

مردم ایران از هر کمک ممکن باید استفاده کنند. این همان خط و مسیر دشواری است که مردم ایران باید آن را طی کنند.آنها باید این مساله را درک کنند که ایالات متحد امریکا، یک گروه مبلغ مذهبی و یا گروهی از خیراندیشان نیکوکار نیست که امید داشته باشیم برای دنیا صلح و عدالت را به ارمغان بیاورد. امریکا یک دولت قدرتمند است که بر مبنای منافع خود عمل می کند وما می دانیم که کمک به مردم ایران، هیچگاه منفعت ایالات متحد امریکا نبوده است. نیم قرن سند و مدرک در این مورد وجود دارد.از سوی دیگرایالت متحد امریکا  در طول تاریخ از گروههای مختلف در درون کشورهایی که با آنها دشمنی دارد نیزحمایت کرده است.به عنوان مثال امریکا از دمکراسی و آزادی در اروپای شرقی حمایت می کرد. اما در همان حال جنبش های آزادیخواهانه در الساوادور و گواتمالا را سرکوب می کرد. این رفتار و سلوک امریکاست و نباید از آن متعجب شد.

 

از فرصتی که در اختیار من گذاشتید سپاسگزارم. هنوز سئوالهای بسیاری باقی مانده است .امیدوارم که در فرصت و دیداری دیگر، بیش از این در باره ی ایران وامریکا صحبت کنیم.


زلال که باشی آسمان در توست

پیش از دستور: این ایمیلیه که یکی از بچه های امیرکبیر برای گروپ یاهومون فرستاده بوده.


سلام

پرسیدم.... ، ای پر چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ پر با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی ..
پرسیدم ،
آخر ..... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق .... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در توست

خداحافظ

انگیزه های من

سلام

 

یه دفعه داشتیم با ساسان صحبت می کردیم، گفتم چرا آدما زندگی می کنن؟ ساسان چند ثانیه تامل کرد و گفت که دلیل به درد تو نمی خوره، تو انگیزه لازم داری.

البت منظور ساسان به طعنه و شوخی بود. ولی راست میگه، زندگی کردن دلیل نمی خواد. چون کار یا فعلی نیست که بشه براش دلیل آورد. یه واقعیته که برای پذیرش و دوست داشتنش نیاز به انگیزه است.

دو سه روزیه دارم به این موضوع فکر میکنم که آیا وضعیت الانم به این جریان انگیزه ربطی داره؟

آره درسته. من انگیزه ی کمی برای زندگی کردن دارم. تمام انگیزه هایی که الان برام مونده از جنس سلبی هاست (منظورم فقط انگیزه هایی مونده که باعث میشن از مرگ فرار کنم و نه اینکه به خود زندگی بپردازم)

آدمای مختلف انگیزه های متفاوتی دارن. بعضی از اونها در جهت تقویت زندگی و تلاششونه. مثل:

·          رضایت خدا

·          عشق

·          لذت بردن از زیبایی های دنیا

·          امید به آینده

·          بهشت و پاداش روز جزا

بعضی هاشون برای تضعیف مرگ و خسارت اونه مثل:

·          ترس از آینده

·          ترس از مرگ و بعد از اون

·          ترس از مجازات پس از مرگ

·          ترس از خود فروشی به شیطان

·          ترس از بی آبرویی

·          ناراحتی از ناراحت کردن دوستان و دوستداران

·          دوری از سختی های دنیایی

دوست دارم شما این دو تا لیست رو تکمیل کنید. دوست دارم انگیزه های بهتری برای زندگی یا دوری از مرگ رو بشناسم.

ولی برای خود من تقریبا هیچ کدوم از لیست اول اهمیتی ندارن. اینو جدی گفتم. نه اینکه از سر حرف زدن یه چیزی گفته باشم.

از دسته ی دوم هم فقط ناراحت کردن اونهایی که دوستم دارن و خیلی خیلی کم ترس از مجازات روز قیامت باعث میشن که به چیزای ناراحت کننده (مثل خودکشی) فکر نکنم.

چارچوب ارزشی زندگی من از بعد از انتخابات کلا دچار زلزله شد. ییهو کلی از چیزایی که در صحتشون شک نداشتم، در نظرم کم اهمیت شدن.

یه موضوع ترسناک که الان دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم اینه که اگه به قول مسعود فرض کنیم که هیچ خدایی نیست (و البت شکل صحیحش اینه که خدایی هست ولی دخالتی تو وضع زندگی ما نمی کنه) و هیچ دنیای پس از مرگی هم نیست (که این رو هم به شکل درست باید بگیم، دنیای پس از مرگ اونقدر پیچیده هست که هیچ کس از جمله خود ما ندونیم چه کاری اونجا پذیرفته است و چه کاری گناه)، خوب حالا چی کار میکنی؟

واقعا گیر کردم وقتی این سوال رو ازم پرسید. واقعا الان خدا رو تو زندگیم نمی بینم. پس خدا باهام کاری نداره. از طرف دیگه آینده ای هم برام معنی نداره. تا همین امروز هر روز کارهایی رو انجام دادم که فقط می ترسیدم اگه انجامشون ندم فردا بدبخت خواهم شد. هر روز هم خودم رو بیشتر مغروق در روزمرگی میبینم. حالا میخوام چی کار کنم؟

اصلا نمی دونم. هر لحظه ای از روز که به این موضوع فکر میکنم کل انرژی که داشتم رو از دست میدم. همین الان سرعت تایپم به یک پنجم حالت عادی رسیده (به خاطر اینکه دپرس شدم).

بگذریم. خیلی خوشحال می شم وقتی کامنت هاتون رو میبینم. برام کامنت بذارین که تو زندگیتون چه انگیزه هایی باعث ادامه ی تلاشتون میشه.

خداحافظ

نوشتن

سلام

دوست دارم بنویسم. ولی نمی دونم چی بنویسم. دست و دلم به نوشتن نمی ره. حال و حوصله هم ندارم. میشه شما برام بنویسین تا من بخونم.

خداحافظ

تلاش

سلام

 

بیش از دو هفته است که تمام ذهنم مشغول اینه که آدمای بزرگ چه جوری بزرگ شدن و از لحاظ شخصی و اعتقادی (درونیات) چه شکلی بودن. به علاوه چه نیرویی باعث می شده که اینها در سخت ترین شرایط تلاششون رو برای رسیدن به اون چیزی که درست میدونستن، رها نکنن.

هیچی!! اصلا هیچ ایده ای ندارم. به نظرم فقط خواستن. چون که خواستن، رسیدن. ولی خوب خیلی ها هم نخواستن و نرسیدن. ولی تقریبا تنها فرقشون اینه که اسمی از اینها تو تاریخ مونده. چه اهمیتی داره که اسمی بمونه یا نه؟!! من مردم که دیگه چه فرقی میکنه تفکر من، اعتقاداتم، نامم یا هر چیز دیگریم بمونه یا نه؟

بذارید یه جور دیگه بگم. مهندس بازرگان (این چند وقت هر روز داره ارادتم به این شخصیت بیشتر میشه، ولی این به نفع منه نه اون) دغدغه ی زندگیش یه مملکت مستقل، پیشرفته و آزاد بود و برای این تلاش کرد. تا حدی تلاشش موفقیت آمیز بود و بعد از مرگش هم تفکرش الهام بخش دیگرانه که دارن ادامه ی همون تفکر رو میرن (دقت کنید که بعد از مرگش بازم به نفع بقیه است نه خودش). ولی جلال آل احمد شاید آرمانش این بوده که فرهنگ و ادب این مملکت در سایه ی رفاه نوع بشر و همراه آزادی اندیشه پیشرفت کنه. خوب برای این تلاش کرده و تا حدی هم موفقیت داشته و کتابهاش هم بعد از مرگش ادامه ی تفکراتش رو داره. و بقیه هم هر کدوم هر آرمانی که داشتن رو به ثمر رسوندن. خیلی ها هم بودن که آرمانهای بسیار باارزش دیگری داشتن که به ثمر رسوندن و هیچ کسی هم خبر دار نشده که امروز ازشون اسمی بیاره!!

خوب پس موندن اسم ما تو تاریخ خیلی مهم نیست در مقابل اون که آرمانی که داریم رو به ثمر برسونیم. ولی از طرف دیگه مگه آرمان همه ی آدمها یکیه؟؟ شاید یکی بخواد آرمانی نداشته باشه. شاید یکی بخواد هیچ کاری نکنه. چه عیبی داره؟ شاید یکی یه زندگی گیاهی رو به کلی زحمت ترجیح بده. آخه چرا آدما اینقدر بدو این ور بدو اون ور تلاش میکنن؟ آخه مگه میخوان به چی برسن که تو موندن بهش نمی رسن؟؟؟؟؟؟؟ آدما چرا اینقدر تلاش میکنن که شاید به نتیجه منتهی بشه و شایدم نشه؟؟

 

خداحافظ

گذار

سلام

 

شنیدین که گلمر (خوب جداست که جداست، من اینجوری مینویسم. تو هم خواستی مهدی رو جدا بنویس) میگه چون میگذرد باکی نیست!! حالا احوال من برعکسشه: چون میگذرد باک است.

چند وقتی بود که بدجور داغون و دپرس بودم. حالا کم کم داره نشونه هاش کمرنگ میشه. این اصلا خوب نیست. تو این مدت هیچ مشکلیم حل نشد. فقط چون زمان گذشت یه خورده حساسیتم پایین اومد و از اونطرف هم مشکلات دنیایی که سرم ریخته بود (مثل پروژه ی پایانیم) یه خورده سر و سامون پیدا کرد. حالا هم که داره احوالم بر میگرده سرجاش، مطمئنم که چند وقت دیگه اوضاع از اینی هم که بود بدتر میشه.

(با فریاد) بابا نمیخوام اوضاع خوب بشه!! کیو باید ببینم که این دنیای کوفتی دست از سرم برداره!!! چهارتا شکلات شیرینی (منظورم همون موفقیت های الکی و دل خوش کنک دنیویه) دستم میده و به خیال اینکه منم گول خوردم و حالا دیگه آشتی آشتی. نه خیر!! هیچم باهات آشتی نیستم. فقط چون زورت میرسه نمی تونم بهم گیر بدم و مجبورت کنم اونجوری که من میخوام باهام رفتار کنی. هرچند تو منو آدم حساب نمی کنی. حالا که اینجوریه منم تو رو دنیا حساب نمیکنم. برو گمشو. من کار خودمو میکنم تو هم کار خودتو بکن. اگه به من کاری داشته باشی..... امممممم .... چه می دونم خیلی نامردی.

اینایی که گفتم خیلی جدیه. من عمدا روزهای آینده رو دپرس خواهم بود تا سعی کنم که مشکل رو پیدا کنم. سعی میکنم خودمو یاد گرفتاری ها و بدهکاری هام بندازم تا یادم بمونه که مشکل رو باید حل کرد. نه اینکه چون میگذرد باکی نیست. اصلا هم قبول ندارم که The show must go on!! این جمله برای مغروقین توی دنیا خوبه. زورشون که نمیرسه تغییری ایجاد کنن هیچ، میپذیرن که بابا دنیا دوستی هم چندان بد نیست که!!!! خوب بیاین با هم دوست باشیم. بعدش هم میگن اگه مصیبتی سرت آورد اشکالی نداره. اون زورش میرسه با هر کی هر کاری میخواد بکنه. اگه به ناموست هم تجاوز کرد صدات در نیاد. آخه اون خیلی قویه!!!! فقط بذار بگذره. چشم پوشی کن. (تازه اونم نه از روی صبر و بردباری، از روی ضعف و ناتوانی!!!)

گلمر جان منظورم تو نبودی، فقط جمله ای که از تو شنیده بودم رو منظور قرار دادم. به هر حال یه خورده تند بود ببخشید.

 

خداحافظ

چالش های اجتماعی امروز ما

سلام

 

جدیدنا بیشتر از اونکه عصبانی یا ناراحت بشم، غصم میگیره و دلم میسوزه. منظورم وقتیه که یه خبر بد برای جامعه یا اقتصاد یا فرهنگ و تاریخ مملکتم میشنوم. یه خبر با عنوان "انگشت سبابه را گاهی هم به سمت خودمان نشانه رویم" رو داشتم می خوندم که دلم نیومد حس و نظرم رو در موردش ننویسم.

خوشحال میشم که نظرات شما رو هم بدونم. البت اگه بخوام راحت توضیح بدم خیلی طولانی میشه پس خلاصه و تیتر وار مینویسم:

دقت کنید که اینها از نظر عرف جامعه مشکل اجتماعی هستند و از نظر من اکثریتشون نه تنها مشکل نیستن بلکه یه واقعیت یا حتی یه نیاز هستن.

1-     روابط نامشروع از نظر من واقعا یه مشکله. ولی نه هر رابطه با جنس مخالفی!!! تا زمانی که به نیازهای جنسی به شکل صحیح پرداخته نشه و از سالهای کوچکی برای رفع و هدایت صحیح کار نشه، نمیشه انتظار داشت که در بزرگسالی رفتارهای پرخطر شکل نگیره. یه آماری رو رئیس قبل سازمان ملی جوانان ارائه کرده بود که طی اون میگفت بیش از 40 درصد دوستی هایی که بین دختر و پسرها شکل میگیره (که اکثرا بدون اطلاع خانواده هاست) در سال اول ارتباط همراه با ارتباط جنسیه!!

2-     آزارهای جنسی و تجاوز به عنف بسیار زشت تر از روابط نامشروعه و خیلی هم خطرناک تر ولی تا راه درست مشکل قبلی پیدا نشه و امنیت اجتماعی هم برقرار نباشه بالطبع این مشکل هم برطرف نخواهد شد.

3-     مواد مخدر به انواع و اقسام فقط با آموزش به کودکان و سپس نوجوانان در جامعه کنترل میشه. البت باید جلوی توزیعش رو هم گرفت و البت تر اینکه رفع مشکلات عمومی (مثل کار و مشکلات جنسی و مشکلات عاطفی) هم نقش به سزایی داره.

4-     مشروبات الکلی هم هر چند خودش از نظر من مشکل نیست ولی نیاز به فرهنگ سازی داره. چند روز پیش تو فیلم هایی که تا حالا دقت کردم دیدم که تو 2-3 سال اخیر تو آمریکا شدیدا تو فیلم ها تبلیغ میکنن که در حال مستی رانندگی نکنید. حالا تو مملکت ما برعکس یارو تو بدترین وضع اعصاب خورد پشت رول میشینه و تازه کمربندش رو هم نمی بنده!!!!

5-     اساسا این مشکل ارتباط با جنس مخالف به خاطر لزوم بسیار زیادش و نیاز شدیدی که داشته و در 20-25 سالی که از انقلاب گذشت، یه تابو بود که اصلا درموردش صحبت نمی شد و انکار میشد، یه بحران جدی هست که خیالتون راحت، اگه از همین امروز زور بزنیم و فعالیت کنیم،خوب هم کار کنیم، تا 10 سال دیگه بحران اول اجتماعی مملکتمون خواهد بود.

6-       ازدواج موقت هم کلا یه مسخره بازیه که باید راهکار اساسی ارتباط با جنس مخالف رو پیدا کرد و این ازدواج موقت رو یه بخشی از اون در نظر گرفت.

7-       قتل های خانوادگی، چه به دلایل ناموسی و چه اقتصادی معلوله و باید اول دلایل (که همون مسائل جنسی و اقتصادی و فرهنگی هست) رو پیدا و رفع کرد.

8-     مصرف گرایی یه مشکل نیست. یه رونده، یه واقعیته که معلوله روزمرگیه. این روزمرگی وقتی با تکنولوژی قاطی شده فرزندش مصرف گرایی در اومده. با روزمرگی نمیشه مقابله کرد. پس مصرف گرایی ناگزیر خواهد بود.

9-     خوب آلات قمار و بازیهای دیگه برعکس بالایی ها مشکل که نیست هیچ، خیلی هم باحاله و لازم. بالاخره سرگرمیه. فقط باید قوانین و فرهنگ صحیحش آموزش داده بشه.

10-   در مورد مهاجرت روستاییان به شهر ها خیلی صحبت شده. به نظر من هم باید اول زیرساخت هارو توی روستاها تقویت کرد. بعدش به صورت خودکار روند مهاجرت کند یا معکوس میشه. البت خصوصی سازی لازمه تا بتونه کار سریعتر (و البته بسیار بهتر) پیش بره.

11-   این فرار مغزها (180 هزار نخبه تحصیلکرده در سال معادل 50 میلیارد دلار سرمایه!!) مشخصا به خاطر فضای بسته ی سیاسی-فرهنگیه. همون چیزی که به خاطرش جنبش سبز تشکیل شده. خود همین موضوع نشون میده که یکی از مشکلاتی که ما داریم رو با پیروزی جنبش سبز برطرف خواهیم کرد. و از همین الان باید به فکر بقیه ی مشکلات باشیم.

تازه به نظر من کلی چالش هست که هیچ اشاره ای بهش نشده و برای شخص من کلی دغدغه است:

1-     افسردگی و سرخوردگی های اجتماعی و بیماری های روانی متعدد (که البت من هم معتقدم معلول است ولی خودش هم علت بسیاری از مشکلات و بیماری های دیگه هستند)

2-       مشکلات ایتام، زنان سرپرست خانواده، از کار افتادگان بدون مستمری

3-       روسپیگری، بچه های خیابانی، تکدی گری، دستفروشی و به طور کلی برهم زدن نظم و ریخت شهری

4-       مشکل اساسی طلاق و بعد از اون و همچنین مشکلات زنان در طلاق گرفتن

5-     فسادهای خرد (مثل رشوه، دروغ گویی، زیر آب زنی، بدبینی، دزدی از کار، گرانفروشی، احتکار، کارچاق کنی، فرار مالیاتی، بداخلاقیهای کاری و ارتباطی) کارمندان و کارگران در بدنه ی دولت و در ادامه تمامی اعضای جامعه

6-       پائین بودن شدید سرانه ی مطالعه و کسب دانش های کاربردی

7-     مشکل بسیار اساسی نابودی و تخریب محیط زیست، جنگلها، مراتع، آبهای رو زمینی و زیر زمینی و آلودگی های آب و خاک و هوا که علت بسیاری از بیماریهای عجیب و غریب امروزه

8-       مشکل فاجعه بار نابودی میراث های فرهنگی (آخر سر همین موضوع دق خواهم کرد)

9-       خرافه پرستی و خرافه پروری در جامعه به نام دین

10-    عدم آشنایی با حقوق شهروندی و عدم تلاش برای احقاق این حقوق از افراد یا ارگان ها و از طرف مقابل احترام نگذاشتن به حقوق دیگران و به تعبیری زیاده خواهی

11-    خلاف ها رانندگی و رفتارهای پرخطر در رانندگی که کلی خسارات مادی و معنوی برای ما سالانه به همراه داره.

12-   شعار به جای عمل، ایراد گرفتن به جای تلاش برای رفع مشکل، پوپولیسم به جای بنیاد گرایی، تخریب شخصیت و اتهام زنی به جای احترام به تخصص، فقیر پروری به جای فقر زدایی و در یک کلام ظاهر به جای باطن

13-    لاپوشانی و ماله کشی اشتباهات خود و دیگران در هر سطحی (پدر و مادر تا رئیس جمهور و رهبر)-در تمام موارد ایشالله که گربه است!!!

14-   و بزرگترین مشکل اجتماعی ما از نظر من، عدم مسئولیت پذیری و فرافکنی در مورد رفتارهای اشتباهمون هست که تقریبا همه ی حوزه های بالا تحت تاثیر همین بی عاری مردم به بحران تبدیل شده است. همه ی مشکلاتمون رو از دیگران می بینیم. همه چیز رو میندازیم گردن دیگران. آمریکا، استکبار جهانی، تهاجم فرهنگی، انقلاب مخملی، ضد انقلاب، مخالف، منتقد، همسایه، دشمن، دولت، بالادست، پایین دست، رئیس، مدیر و هر عنصر دیگری راهی است برای شانه خالی کردن از مسئولیت اشتباهی که انجام دادیم.

15-    راستی یادم رفت، شیوه ی زندگی (همون Life Style) غلط مایه ی کلی از بیماری ها و عوارض جسمی و همینطور امید به زندگی پایین تو مملکت ماست.

ولی یه سری اخبار هست که عرف سعی میکنیه اونها رو مشکل نشون بده ولی با اینکه وجود دارند من قبول ندارم که اینها بد یا مشکل هستند:

1-       دین گریزی جوانان و دین زدایی از حکومت

2-       کشف حجاب

3-       ابتذال هنری

4-       ترویج بی بند و باری

5-       تهاجم فرهنگی

6-       پول پول می آورد یا هر کسی که پولدار است، حتما دزدی یا اختلاص کرده!!!!

7-       دوستی های دخترها و پسرها (البت گفتم که با رفتارهای پرخطر مخالفم) و اجتماعات مختلط

تازه تمام اینها فقط مواردی هستند که به مردم و جامعه مربوط میشه و دستگاههای دولتی و قضایی و مشکلات اقتصادی و سیاسی رو جدا کردیم که آن خود یک مثنوی هفتاد من است.

 

خداحافظ

استراتژی و تاکتیک جنبش سبز

پیش از دستور: این پست سیاسی است. ولی نه از اونایی که برادرا بخوان بیان دنبالم.

 

سلام

 

یه طرف جریان:

وقتی که نامه‌ی مهندس سحابی را خونده بودم هم به درستی صحبت هاش صحه گذاشتم و هم از طرف مقابل احساس کردم خیلی محافظ کارانه است. الان داشتم نامه‌ی "نامه یک هموطن خارج از کشور به عزت الله سحابی" رو میخوندم می گفت که اتفاقا برعکس این که مهندس سحابی می گوید که نباید به آتش این جنبش نفت ریخت، به نظر نویسنده ی نامه باید درک صحیحی از وضعیت و شرایط جنبش داشت و تقاضایی که مردم دارند و دلیلی که به خاطرش دارند اینقدر زحمت و رنج رو برای خودشون میخرند، و این مطالب اتفاقا تاکید میکنن که مردم چیزی بیشتر از یک مذاکره با 2 تا نتیجه‌ی متوسط رو میخواد (هرچند که به زعم خیلی ها هر نتیجه ای بهتر از هیچیه).

یه طرف دیگه ی جریان:

مهندس موسوی تو بیانیه ی هفدهم یه سری درخواست حداقلی رو مطرح کرده بود که کلی بحث برانگیز شد. بعضی ها میگفتن قبول کردن همین ها هم غیر ممکنه و درصورت اتفاق افتادن بسیار رویاییه. بعضی دیگه که لزوما آدمای جوگیر هم نبودن (مثل حمید دباشی) میگفتن که باید مهندس محکم تر بیانیه میداد و یا اینکه این ها از حداقل های مردم هم پایین تره و غیره.

جالب اینه که همه ی این حرفا به نظرم درست میاد. ولی خوب متناقضن پس تو یک جا جمع نمیشن.

اینها باعث شد یه مطلبی به نظرم برسه. دلیل اینکه همه ی این حرفا درستن اینه که از دو موضع مختلف دارن طرح میشن. بذارید اینجوری بهتون بگم که در درون خود من یه بخش هست که از جنبش سبز میخواد که بساط هر نوع تبعیض، ظلم و بدی رو بکنه، و از طرف دیگه یه بخش پر تجربه ترم هست که میگه هر کار بزرگی مطلقا باید تبدیل بشه به تعدادی پله که طی کردن به ترتیب اونها من رو به مقصد برسونه.

همه ی کسانی که دوست دارن این جنبش سریعتر و قویتر به راهش ادامه بده از موضع اقتدار صحبت میکنن و شاید این صحبت ها لازم باشه تا مردم انرژی و هیجانشون رو از دست ندن و همچنین آرزوهای جنبششون رو فراموش نکنن. همیشه انتهای کار جلوی چشمشون باشه تا نا امید نشن.

کسانی هم که میخوان جنبش پله ها ترقی رو طی کنه و به انحراف نره، تو بیانیه هاشون و صحبت هاشون مردم رو به آرامش و استمرار دعوت میکنن ( و همون طور که خود مهندس سحابی گفته، تحمل استمرار از گلوله خوردن هم سخت تره) و تنها راه اینکه یه نتیجه‌ی فوق العاده بدست بیاد اینه که این پله های کوچک رو طی کنیم.

دیدگاه اول استراتژی جنبش رو معرفی میکنه و دیدگاه دوم تاکتیک جنبش رو طرح میکنه. جالبه که هدایت یک جنبشی به این عظمت از دست آدمایی به عظمت سحابی و موسوی برمیاد و نه کس دیگری. باید دقت داشته باشیم که هر کدام از این حرفها در کدوم بخش مطرح میشن و کارکردشون چیه و اگه این دقت رو داشته باشیم، جایی نمیمونه که دو طرف جریان ما به هم گیر بدن و به هم ایراد بگیرن که این تند رویه و یا کند روی. فقط لازمه که برویم. با هم برویم. اگه به سازوکار دنیا و خدا (برای خداپرستا گفتم) اعتماد داریم، این همه نظر متفاوت و متناقض بی خود تو جنبش سبز کنار هم قرار نگرفتن. همشون به جای خودشون لازمن. بهشون اعتماد کنیم و احترام بذاریم.

 

خداحافظ


به قول دختر بابایی پ.ن. (با عصبانیت) آقا بعضی از این مردم چرا هیچ وقت فهم اعتماد کردن به جا رو درک نمی کنن و هی اینجوری میگن. بابا یا یارو رو به عنوان رهبر کار قبول دارید پس حرفشو گوش بدین و اینقدر بهانه های بنی اسراییلی نیارید. یا اینکه طرف رو قبول ندارید پس ولش کنید بذارید به کارش برای اونایی که قبولش دارن برسه.