پیش از دستور: چند وقتیه تعجب کردم و نگرانم که من که سالی یکی دوبار سردرد میگرفتم، چی شده که تو دو سه ماه اخیر یه دفعهای رسیده به هفتهای یکی دوبار!!
سلام
رفتیم فیلم من مادر هستم رو دیدیم. البت که من از قبلش هم به بچه ها گفته بودم که دوست ندارم و این فیلم به درد من نمی خوره، ولی در حین تماشای فیلم هم بیشتر به این نتیجه رسیدم. آخه من الان تو فاز دپرشن نیستم و تا حد امکان هم از غم و اندوه فرار میکنم. لذا این فیلم که پر از آه و ناله بود، اصلا به مذاقم خوش نیومد. ولی نظری روی نقدی که رضا در مورد این فیلم نوشته بود دارم و یه حرفایی با کسانی که دیده بودن رد و بدل شد که یه خورده اشو اینجا مینویسم.
این فیلم از نظر بازی کاملا قابل قبول بود و تو همهی بازیها، هنگامه قاضیانی و پانته آ بهرام رو از همه بیشتر پسندیدم. آقای اصلانی رو با اینکه بازیش خوب بود، ولی کلا از سبک اجراش خوشم نمیاد.
از نظر فیلم برداری، کارگردانی، تدوین، موسیقی هم فیلم قابل قبولی بود ولی نمیتونم نقطه قوت قابل توجهی رو براش بیان کنم.
ولی نقطهی افتراق نقادین و تحسین کنندگان این فیلم، فیلمنامهاش هست. از نظر فیلم نامه نویسی باید انصاف بدیم که خوب داستان رو پرورش داده بود و تقریبا هیچ جزییاش باور ناپذیر نیست. شخصیت ها همون طور که از یه فیلم اعتراض اجتماعی انتظار میره به شخصیت های واقعی نزدیک بود و ریاکشنها هم منطقی. ولی چند تا مشکل وجود داشت:
اول اینکه این فیلم دغدغه ی درصد بسیار کمی از جامعه است. ردهی آدمهای پولداری که در دورهی جوانیشون، گروه دوستان آزادی داشتن و به قولی هر غلطی که دلشون خواسته کردن و سر آخر با یکی از همینها یا یکی از خارج از این گروه ازدواج میکنن و اون فرد هم این اشتباهات دوران جوانی رو از ایشون نپذیرفته و باعث شده در ادامه ی زندگی به مشکل بر بخورند. تم فیلم مشابه فیلم سعادت آباد هست. ولی فکر نمیکنم تعداد خانوادههای بازی که حاضرند با یکی که با این طرز تفکر مشکل داره ازدواج کنند، اینقدرها زیاد باشه. معمولا طرز تفکرهای مشابه همدیگه رو جذب میکنند و اگه یارو مشکل داشت اصلا در دایرهی انتخابهای این فرد قرار نمیگرفت و اصلا هم نمیپذیرفت.
ولی از این مطلب بگذریم، هم این فیلم و هم سعادت آباد مشکلشون اینه که دارن یه مشکلی رو روایت میکنن بدون اینکه اصلا بپردازن که این مشکل چرا به وجود آمده یا چه طور میشه درمان کرد. یا حداقل از جنبه های مختلف بررسی بشه.
مشکل دیگه اینکه من مادر هستم، اصرار داره که آدم بدهای فیلم (که تقریبا همه رو شامل میشه) به نحوی به مشروب مربوط هستن (یا میخورن، یا میخوردن، یا قراره بخورن، یا با خورنده هاش مشکل دارن) و حتما کلیهی مشکلات مطرح شده هم به این مسئله مربوطه!!
من هم موافقم که امروز جامعهی ما دچار یک نوع انکار و واماندگی همزمان نسبت به بحث مشروبات الکلی شده، ولی اینکه الکل رو دلیل بر این اتفاقات بدونیم نوعی فرافکنی و احمق فرض کردن خودمونه. الکل، مواد مخدر و دیگر اعتیاد ها همگی در یک جنبه مشترک هستن و اون هم اینه که نیازی از مصرف کننده رو ارضا میکنن وگرنه خودشون علت اصلی نیستن.
خلاصه این فیلم تلاشی نمیکنه که سازندگی داشته باشه و بخواد که یا ریشه یابی کنه مشکل رو و یا راه حل ارایه کنه. برای افراد هدفگرایی مثل من این جور فیلمها (ازجمله سعادت آباد، درباره الی، یک حبه قند و ...) چندان جذاب نیست و تهش چیزی دستمون رو نمیگیره.
خداحافظ
سلام
دوست دارم بنویسم. دارم خودمو مجبور میکنم که فکر کنم و یه چیزی
بنویسم. سخته، اخه الان به مدت سه ساعت و نیم درحال صحبت های بسیار سنگین و
بحثهای فرسایشی بودم که لازم بود. مثل آمپول بود، درد داشت ولی لازم بود. الان تنها
چیزی که حس میکنم اینه که دوست دارم بخوابم. احساس میکنم زندگیم به طور
کلی از روال خارج شده و هیچ کنترلی روش ندارم. نمیدونم این خوبه یا بد.
شاید از این روال خارج شده تا توی یه روال درست بیوفته. ولی در هر حال تو
این چند وقت دفعاتی اتفاق افتاده که عزیزانم رو، اونایی که جونمم براشون در
میره رو هم رنجوندم. و این برام خوب نیست. دوست ندارم این اتفاق رو.
نمیدونم نتیجه چی میشه. امیدوارم ولی مضطرب. هماورد قدره وگرنه ما تلاشمون
رو، تمام تلاشمون رو میکنیم. وقتی ایمان داشته باشی که تقدیرت اینه که یه
مسیری رو بری، فقط مهم اینه که چه جوری اون مسیر رو طی کنی. ایمان دارم که هیچ اتفاق بدی نمیوفته و ته تهش یه موفقیت چشمگیر منتظرمونه.
ولی مهم الان اینه که حواسم باشه که خرابش نکنم. حواسم باشه که از فرصتی
که دارم بهره حداکثر رو ببرم. حواسم باشه که هیچ لذتی رو از خودمون دریغ
نکنم. آخه زندگی فقط وفقط یکباره. یک بار! و وقتی تموم بشه، دیگه نیست!
خداحافظ
پیش از دستور:
این متن رو چند شب پیش نوشتم و فرصت نکرده بودم آپ کنم.
سلام
تو
این چند وقت چند بار اصطلاح "تعطیل کردن مغز" یا "خاموش کردن عقل"
رو استفاده کردم. دیشب متوجه شدم (در واقع به زبون گفتنش رو متوجه شدم) که منظورم
از این حرف چیه. موضوع این نیست که در این حالت عقل شما کار نمیکنه. اتفاقا کاملا
هم کار میکنه و شما اصلا شبیه آدمای مست، نشئه، یا دیوانه نیستید که عقلشون کار
نمیکنه. بلکه با وجودی که عقل کار میکنه، هیچ نگرانی از عاقبت کارتون ندارید.
پس
یعنی فکر کردن به نتایج رفتارتون رو خاموش میکنید. جوری فکر میکنید، جوری تصمیم
میگیرید و جوری عمل میکنید که انگار هیچ نتیجه ای پس از اینها نیست. آخره در
لحظه زندگی کردن اینه.
در
یک نگاه، خاموش کردن عقل با این تعریف تفاوتی با حماقت نداره. آخه آدم احمق هم
مشکلش اینه که نمیتونه به آیندهی رفتارش فکر کنه. کاملا درسته. حماقت هم همینه،
شجاعت هم همینه چون آدم شجاع هم میدونه که ممکنه یه بلایی به سرش بیاد ولی به دلیل
بالاتری این آینده رو در نظر نمیگیره.
ولی
من تو خاموش کردن عقل منافعی دیدم که بعضی وقتها لازمه. البت بسته به شرایط، این
میتونه از طریق زیاد مشغول کردن خودمون مثلا به فیلم دیدن یا بازی کردن، یا
استفاده از مشروبات الکلی و مواد توهم زا و مخدر، و یا تغیر رویهی فکری به صورت
درونی اتفاق بیوفته.
اولی
خیلی ساده کم خطر و کم هزینه است. دومی از نظر شرعی و عرفی ممنوعه و فقط به درد
کسی میخوره که در این قیود نباشه. سومی اتفاقیه که برای من افتاده و در طی اون بخشی
از شخصیتم تحت تاثیر قرار گرفته و بخش ترس از آینده و تحلیل رفتارم رو از کار
انداختم. در واقع تمام رفتارهام رو جوری انجام میدادم که فقط انگار یک نتیجه داره
و اونم همونیه که من دوست دارم. این دقیقا یعنی قمار کردن و پیوند میخوره به پست "پاسخی به یک سوال بزرگ".
برای
آدمایی مثل من که عقلشون زیاده از حد تو زندگیشون دخالت میکنه، این کار (خاموش
کردن عقل) گاهی خیلی خوشاینده، به علاوه گاهی اجباریه (مثل وقتایی که باید تغییرات
بزرگی رو تو زندگی ایجاد کنم). ولی چرا خطر زیادی در اینکار وجود نداره؟ اولش
اینکه هرکاری کنیم هم، کاملا عقل خاموش نمیشه و یه جاهایی اخطارهایی به موقع میده.
ثانیا درسته که عقل آینده نگریش رو از دست میده ولی ناخودآگاه من، حواسش هست و
بدون اینکه دودوتا چارتای عقلایی بکنه، فقط حسی به این نتیجه میرسه که این ریسک
برای من قابل تحمل هست یا نه. یعنی اگر بخوام یه کار دیوانه وار انجام بدم، عقلم
هم که خاموش باشه، ناخودآگاهم اجازه نمیده (تفاوت بین آدمها در زمان مستی از این
ناخودآگاه بروز میکنه. هرکسی در زمان مستی اون کارایی رو میکنه که ناخودآگاهش
میخواد.). مثلا دیدید تو بعضی فیلمها، داماد یه دفعه
شب عروسی به این نتیجه میرسه عجب غلطی کرده!!! فرار میکنه!! این به خاطر اینه که
تو مدت نامزدی عقلشو خاموش کرده بوده و ترجیح میداده فکر کنه که همه چی آرومه و
چقدر خوشحاله. در حالی که یه دفعه شب عروسی ناخودآگاهش تلنگری میخوره و سامانهی
روانی اش رو به هم میریزه و نمیذاره که این ریسک رو انجام بده (این یعنی اون فرد
واقعا آمادهی ازدواج نبوده و فقط خودشو مجبور میکرده که جلو بره).
ولی
سوال مهم اینه که چرا باید آدم عقلشو خاموش بکنه؟
عقل
و احساس دو کارکرد متناقض در وجود آدم دارن. انذار و تبشیر، مانع و محرک، فرمون و
موتور، مدیریت و خواستن.
وقتی
یکی به عقلش بیشتر بها بده و اجازه بده زندگیش رو تحت کنترل خودش در بیاره (مثل
اون اتفاقی که برای من افتاده) عقل شروع میکنه به رد کردن درخواستهای احساس، برای
همه چیز با بهانههای واهی اجازه ی هیچ تغییری رو نمیده، همه جور تجربه ی جدید رو
مذمت میکنه و اجازه ی ریسک رو از آدم میگیره. اینکارو از طریق ایجاد ترس از
آینده، ایجاد ترس از نتایج کارها و کلا ترسوندن ماها از چیزهایی که نمیدونیم انجام
میده ( مثل همه ی مباداهایی که هیچ پایه و اساسی تو ذهن ما ندارن از جمله ترس از
از دست دادن و ترس از نفرین و ترس از مقدسات و ...).
نتیجه اش این میشه که همه چیز تحت کنترلت هست ولی هیچ
انرژی، هیچ انگیزهای، هیچ ذوق و شوقی وجود نداره. پس هیچ جهشی وجود نداره. پس هیچ
موفقیت خیرهکننده ای وجود نداره.
تنها
راه اینکه این روال باطل رو از بین ببریم اینه که عقل رو خاموش کنیم. وقتی عقلت خاموشه، فکر نمیکنی
که فردا چی میشه. فکر نمیکنی که عاقبت فلان کارم چی میشه. فقط آنچه دوست داری رو
انجام میدی. اگر در این حالت قرار نگیری هیچ وقت جرات ایجاد تغییرات بزرگ رو تو
زندگیت نخواهی داشت. هیچ وقت جرات زدن حرفای مهمت رو پیدا نخواهی کرد. هیچ وقت
فرصتی برای انجام دادن ریسکهایی که دوستشون داری پیدا نخواهی کرد. به خاطر
اینهاست که من عقلم رو خاموش کردم.
نکته
ی تکمیلی: وقتی عقلت رو دوباره به کار میاندازی، بابت همهی بی توجهیهایی که بهش
کردی ملامتت میکنه. هر اتفاق هرچقدر کوچکی رو به پای تصمیم غلطه تو در خاموش کردنش
میذاره و بابت اونها سرزنشت میکنه. اینقدر بهت سرکوفت میزنه که فکر میکنی همهی
بدبختیهای عالم از این حرکت تو نتیجه شده.
اینجاست
که بعضیها ترجیح میدن برای همیشه عقلشون رو خاموش کنن. برای همیشه داءم الخمر
میمونن. برای همیشه معتاد میشن. برای همیشه دیوانه میشن. به همین خاطره که میگم
معتاد، داءم الخمر و دیوانه روزگاری آدمای خوبی بودن که برای ایجاد تغییر و تحول
در زندگیشون تصمیم به تست یک روش جدید گرفتن. ولی نتونستن تحمل کنن. زورشون نرسید
که این مسئولیت رو درست به دوش بکشن و زیر این بار له شدن.
به
اینجور آدما نهیب و سرکوفت و فحش و ناسزا گفتن تاثیری نداره. کمکی نمیکنه. اونها
عقلشون رو خاموش کردن که خودشون و مشکلاتشون رو نبینن. فقط آیندهی مورد علاقه شون
رو تخیل میکنن. ولی همهی اینها از یه خواست برای بهتر شدن شروع شده. اینو یادتون
باشه.
خداحافظ
خوبم