دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

ما دینداران سنتی در جامعه ی متجدد امروز

پیش از دستور: این پست ماله جوانان دینداریه که همه ی اعتقادات پدرانشون رو قبول ندارن. در داخل گفتمان دینی این حرفا معنی داره.سلام
یه راس میرم سر اصل مطلب. آیا این درسته که سرتو بندازی پایین و تو صورت کسی نگاه نکنی ولی درعین حال چون دلت غنج میره که دخترا رو دید بزنی، یواشکی بدون اینکه کسی بفهمه زیر چشمی نگاشون میکنی? تازه همه هم میگن به به چه آدم چشم پاکی!!!آیا درسته که هر روز به زور خودتو مجبور کنی و پاشی نماز بخونی و در تمام مدتی که داری نماز میخونی تو این فکری که کی تموم میشه تا بعدش برم پلی استیشن 3ام رو بازی کنم!!!آیا درسته که هر وقت یکی یه سیگار بهت تعارف میکنه بهش بگی من سیگاری نیستم و درهمین زمان با تمام وجود داری با خودت کلنجار میری که چه جوری جلوی خودت رو بگیری که سیگارو قبول نکنی و تمام وجودت در حسرت یه پک سیگاره!!آیا هر خلاف دیگه ای که انجام نمیدیم و هر واجب دیگه ای که انجام میدیم وقتی به زور داریم خودمون رو وادار میکنیم تا با تکرار این اعمال مثلا صالح در خودمون اصلاحی انجام بدیم، کار درستی هستن!!! یعنی مصداق اون شعری که میگه «سبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از شوق گناه . . . معصیت را خنده میآید ز استغفار ما» این آدم کاملیه!!! دیندار خوبیه!!!! کافیه!!!آیا هر روز کلی از انرژی ما در درونمون صرف خنثی کردن اغواهای شیطانی نمیشه? آیا این روش آدم شدنه!!? یعنی آیا واقعا خدا از ما میخواد با تکرار این همه کارهایی که دوست نداریم و ترک این همه کارهایی که بهشون گرایش داریم، خودمون رو تربیت کنیم و به تعادل برسیم? آیا هیچ دینداری از این روش رو دیدید که به تعادل رسیده باشه? یعنی آیا کلا همیشه ما باید با خودمون تو جنگ باشیم!!!؟
همه ی این سوالا و سوالات مشابهش برای من یه نتیجه داشت. اینکه روش تربیت دینی ما خرابه. ما داریم فرزندانمون رو به طرز ناصحیحی با دین آشنا میکنیم و نتیجه اش هم جز ضرر دوطرفه هیچ چیز نیست!!
اینکه چه جوری شد به این نتایج رسیدم بماند ولی اینها روشهای پیشنهادی منه:
1-
هر ترسی داری بپر توش! این روش رو گهگاه توی بقیه ی زندگیمون داریم، خوب توی دینمون هم داشته باشیم! مگه چه اشکالی داره? میترسی نمازتو ترک کنی? چند روز اینکارو بکن ببین از چی میترسیدی?! میترسی از مشروب و الکل و شرابخواری? دو دفعه و دقیقا دو دفعه بخور و بعدش تا آخر عمر نخور و همه رو منع کن! از هم نگاه شدن با نامحرم میترسی? چند روز مثل آدمهای چشم چرون، خیره ذل بزن به نامحرم ببین بازم برات جذابیت داره!!! آخه واقعا این کارا اینقدر خطرناکن که ممکنه اسلام به خطر بیوفته!!

2- اگه در مورد چیزی در گذشته در محرومیت بودی، حتما نظر افراطی در اون مورد خواهی داشت، پس تا برات عادی نشده، اظهار نظری در اون مورد نکن و تصمیم درموردش نگیر! مثلا از بزرگترین مشکلات جامعه ی ما ارتباط با جنس مخالفه. خوب چرا به وجود اومده? چون یه سری نظرات افراطی رو در جامعه مون اجرا کردیم (و به نظر من هر افراطی برای اصلاح نیاز به تفریطی مشابه و با میزان کمتر داره) و بین دو جنس دیوار کشیدیم، و نتیجه اش این شد که دو جنس نسبت به هم بیگانه و در عین حال حریص شدند. حالا چه جوری میشه درستش کرد? فقط وقتی درست میشه که این حرص از بین بره، و حرص وقتی از بین میره که همه اون چیزی که دو طرف رو ازش منع میکردیم رو تجربه کنن و ببینن که هیچی نیست!!! مصداق این حرف اینه که اکثر جوانانی که یک سال از ازدواجشون میگذره به شدت صحیح تر و سالمتر از همون آدمها پیش از ازدواجشون به جنس مخالف نگاه میکنن!!! از این حرف برداشت به اشاعه فحشا نشه لطفا! بدیهیات رو هممون میفهمیم. از محکم ترین دستورات قرآن اینه که به زنا نزدیک نشوید. حتی نگفته انجامش ندید. گفته بهش فکر هم نکنید!! این یعنی بدیهی. ولی اینکه حالا رفتم بیرون دست دوست دخترم رو بگیرم یا نه، فکر نکنم پرده ی کعبه دریده بشه با اینکار!!!بعضیا میگن خوب این تست کردن، قباحت گناه رو میریزه. اولا چون داری تست میکنی خودتم حواست هست که این آزمایشه و داره تو فضای آزمایشی انجام میشه، پس قباحت گناه رو نمیریزه. ثانیا، قباحت از جنس ترسه و هرچیزی که از جنس ترس باشه واقعی نیست (ارجاع به کتاب تفکر زاید) و تا وقتی به خاطر قباحت گناه کاری رو انجام نمیدی (و نه به خاطر زشتیش!) به هیچ وجه به دلیل خوبی ترک گناه نکردی و هر لحظه ممکنه به خطا بیوفتی و خبری از تعادل و سلامت روان تو زندگیت نخواهد بود!!!هیچ کسی از یه بچه انتظار نداره چیزی که یاد نگرفته رو درست انجام بده، باید چند دفعه خراب کنه و بعدش کم کم یادش بدی. خدا هم توبه رو برای این گذاشته که تو کاری که فکر میکنی نادرسته رو تست کنی، اگه اشتباه میکردی که اصلاح میشی،وگرنه توبه میکنی و برمیگردی! گناه کردن نابخشودنی نیست، در گناه موندن نابخشودنیه!ممکنه یکی بگه، هر عادی شدنی درست نیست و همین عادی شدنها باعث میشه دین ما استحاله بشه و بعدش هم غرق در فساد بشیم. جوابش اینه که، شما بگو حالا که عادی نشده در تعادل کامل روحی به سر میبری و هیچ تمایلی هم به گناه نداری? غرق در فساد هم نیستی? برای اینکه روزه تو نگهداری، همه ی غذاخوری های مملکت رو تعطیل نمیکنی? برای اینکه به گناه نیوفتی رو سر همه ی زنان به زور حجاب نمیکشی? برای اینکه مبادا دینت بخطر نیوفته جواب مخالف دینی رو با تودهنی و چوب چماق نمیدی?(اگه به اتهام ارتداد اعدامش نکنی). یعنی بقیه ی دنیا که این حساسیت ها نیست رو نمیبینی که چقدر تعادل هست!!!مثل مالزی و ترکیه و . . .

از همه این حرفا گذشته، آیا واقعا خودمون مقصود و هدف کارهامون رو نمیفهمیم؟!! یعنی در دستور حرمت تماس با نامحرم فرقی بین تلاش بر کسب لذت از طریق تماس فیزیکی با نامحرم به دلیل هرزگی جنسی با دست دادن با دوستان جنس مخالف یا ارتباط فیزیکی با دوست دختر یا نامزدی که ارتباط عاطفی عمیقی باهاش داریم وجود نداره!!!!!!!!!!!!!!! خوب همین مقصود هست که پزشک رو بر بیمار محرم میکنه!! وگرنه اگه همون پزشک هم مقصود ناپاکی داشته باشه، ولو برای درمان باشه، تماس فیزیکش آلوده و گناه خواهد بود!!!کل حرفی که میخوام بزنم اینه که یه خورده از جزییات بیخود بیایم بیرون. و منظورم از جزییات بیخود اون چیزاییه که به اصل انسان بودنمون صدمه نمیزنه. وقتی دلیل دستورات خدا رو در نظر بگیریم برامون مشخص میشه که جزییات چی هستن و کلیات چی!! واقعا توجه به اینکه فرقی هست بین دلیل منع رشوه و ربا با شکل و شرایطش که امروزه تو جامعه ی ما سخت روشون بحث هست کارگشای مشکل نیست؟!! رشوه از بین برنده ی نظم جامعه و ضایع کننده ی حقوق افراد هست و ربا هم دقیقا مثل قمار و رانت و زمین خواری و دلالی و خیلی کارهای اقتصادی دیگه باعث هرزگی مالی و کسب درآمد بادآورده و نهایتا اقبال مردم عامی به ریسک های ناصحیح مالی میشه. واقعا آیا این دلیله مهمه یا اینکه سودبانکی ربا هست یا نیست؟؟؟؟؟ توجه کردن به دلیل به سادگی میگه که سود بانکی کم لازمه و سود بانکی زیاد مثل ربا و قمار میمونه!! پس سود بانکی برقرار کننده ی تعادل اقتصادیه!! حالا سالیان ساله که آخوندهای ما میگن سود بانکی حرامه و دولتمون هم هر روز سود بانکی رو بالاتر میبره!!!

حرف همون حرف اوله. موضوع از بین بردن شوق گناه و ایجاد گرایش به ثواب تو دلمونه. نه اینکه یه ظاهری که به نظر ما یا به نظر سنت کهنه ی عقب مونده ی بی تفکر غلطه رو معیار بهشت و جهنم کارهای دیگران قرار بدیم.

یه دوستی از آمریکا اومده بود. حجاب نداشت، با پسرا دست میداد و شوخی میکرد، ولی به وقتش نماز میخوند و روزه میگرفت. فوق‌العاده ایمان محکمی داشت. وقتی باهاش صحبت میکردم می‌گفت زمانی که داشتم از ایران میرفتم متنفر بودم از دین اسلام و مملکتم!! ولی وقتی تو آمریکا بدون هیچ اجباری با دینم دوباره روبرو شدم، اولش شروع کردم و هر کثافت کاری که دلم میخواست انجام دادم. ولی کم کم که آروم شدم زیبایی‌های دینم رو با عمق وجود درک کردم. حالا هم توی انجمن اسلامی محله ام از اعضای فعال هستم.

هر کدوم از ما جوانان دیندار سنتی مجبور به بازبینی اعتقاداتمون با این نگرش هستیم. وگرنه همون راه اشتباهی رو میریم که نسل گذشته انجام دادند و دینی به مراتب پوچ‌تر به فرزندانمون تحویل میدیم!!


خداحافظ

لوث

پیش از دستور: با هر کی هر مشکلی که داری باید بری به خودش بگی. شاید خوشش نیاد، شاید راحت نباشی، شاید هزارتا مشکل دیگه، ولی تنها راهی که مشکلت حل شه و آرام بشی اینه. بهش بگو، نترس نتیجه میگیری.

پیش از دستور 2: اعتراف میکنم: من یک احمقم. چراش به خودم مربوطه.

 

سلام

 

چرا ما آدما و علی‌الخصوص ما ایرانی‌ها اینقدر علاقه داریم همه چیز رو لوث کنیم. لوث کردن یعنی اینقدر یه چیز رو جای نامناسب، شرایط نادرست، به شکل ناصحیح، و درموارد غیر ضروری به‌کار ببریم که ذهنیت عمومی رو نسبت بهش خراب کنیم.

مثلا چرا "کارآفرینی" رو لوث کردیم تا کسی الان دیگه تره هم برای یه کارآفرین خرد نکنه.

چرا اینقدر به خیک همه "مهندس" و "حاجی" بستیم که امروز اگه به یکی بگی حاجی میگه باباته!! یا به کسی که بگی مهندس فکر میکنه داری بهش میگی عمله‌ی آچار به دست!!

چرا چک رو لوث کردیم تا یکی از روش‌های اساسی انتقال پول اونقدر بهش بی اعتمادی باشه که کسی که با دسته چک میره تو فروشگاه رو به چشم دزد و کلاش نگاه کنن!!

چرا "عشق" رو اونقدر لوث کردیم که تو همه‌ی ترانه‌ها وقتی یه معشوقی بهت چپ نگاه کرد فوری یکی دیگه رو جاش میذاری و اسمشم میذاری عشق تازه!!

چرا هیچ وقت عمق کلمات رو درک نمی‌کنیم وقتی داریم به زبون میاریم. و این باعث میشه نه اونی که میگه واقعا منظورش حرفاش باشه و برای حرفاش ارزشی قائل باشه و نه اونی که میشنوه واقعا باور کنه و برای حرفای طرف مقابل ارزشی قائل باشه!!

آخه چرا من اینقده به چیزایی گیر میدم که هیشکی ذره‌ای حتی اهمیت نداره براش!! حتی شمایی که داری این متنو میخونی هم اکثرا فقط میخونی که خونده باشی پست جدیدم رو. تا وقتی دیدی اشاره بدی که خوندی. ولی دریغ که اکثر اوقات اصل موضوع لابه لای تک تک کلمات قایم شدن و وقتی سرسری ازشون میگذری و سعی نمیکنی خودتو بذاری جای فکر من، فقط یه سری جمله و کلمه میشنوی و دغدغه‌ای که باعث شده این حرفا نگارش بشه رو از دست می‌دی!

به نظرم باید یه خورده ارزش بذاریم برای عمق!!! اگه عمق رو در نظر نگیریم فقط چند تا عدد باقی میمونه! فقط مهمه چند سالمونه تا حرفمون ارزش داشته باشه. فقط مهمه لباس تنمون چیه تا تو جلسه چقدر اعتبار داشته باشیم. فقط مهمه حساب بانکیمون چندتا صفر داره تا مشخص بشه ما چقدر ثروتمندیم. فقط مهمه مدرک تحصیلیمون چیه تا به حرفامون چقدر میشه استناد کرد! فقط مهمه که کی داره تاییدمون می‌کنه تا معلوم بشه چقدر کاربلد هستیم!!

عمق مهمه. البت عمق فقط وقتی مشخص میشه که تامل کنیم. عجله نداشته باشیم. با حوصله برخورد کنیم.

وقتی یه درصدی میگی، حتما مطمئن بشو که این درصد واقعا وجود داره. نه اینکه چون خیلی زیاده بگی 99%!!

وقتی از یه نفر میپرسی حالت چطوره، واقعا منظورت این باشه که از احوالش خبردار بشی، نه اینکه فقط یه چیزی گفته باشی و اون بدبخت رو یاد بدهکاریهاش بندازی.

وقتی یک قولی میدی، واقعا واقعا حساب و کتاب کرده باشی که میتونی قولت رو عمل کنی. وگرنه خودت رو بدقول کردی و بقیه رو مظنون به قول دادن دیگران.

وقتی میگی دوستت دارم واقعا منظورت این باشه که دوستش داری. نه برای اینکه خوشش بیاد و ازت راضی باشه اینطور بگی.

واقعا این جزئیات چقدر مهم اند که من اینقدر وقت خودمو شما رو دارم بابتشون میگیرم؟؟ نمیدونم!!

 

خداحافظ

یه حرفایی همیشه هست...

سلام


چشمم درد میکنه. باید با یه چشم به مانیتور نگاه کنم و رانندگی کنم. چقدر کار سختیه!!

گوش چپم هم گرفته و باید برم شستشو بدم. الان صداها رو نصفه میشنوم.

حساسیتم هم به خاطر رفتن شمال عود کرده و همش گلاب به روتون آبریزش دارم و تنم میخاره (به خاطر حموم نیستا، هر روز دوش میگیرم).

خسته ام. فیزیکی و شیمیایی!! 

ماشینم از مرز 60.000 کیلومتر عبور کرده و باید ببرمش یه خدمات دوره ای اساسی که کلی خرج داره برام!!

احساس میکنم ناخودآگاهم هنوز دوست داره شکست بخوره. هنوز کافیش نیست. هنوزم رویاهام غمگینه. هنوزم فانتزیهای ذهنیم به تنهایی ختم میشه. هنوزم احساس پر کشیدن ندارم.


خداحافظ


تفکر زاید

سلام

امروز بالاخره خوندن کتاب تفکر زاید رو تموم کردم. تا حالا 4-5 بار از اول شروع کرده بودم به خوندن و بعد از 50-60صفحه حداکثر ولش میکردم. آخه احساس میکردم خیلی مطلبش برام سنگین و ثقیله.
این دفعه که خوندم متوجه شدم این کتاب داره روال یکی دو سال اخیر زندگی منو میگه. همه نتایجی که تو این چند وقت تو زندگیم بهشون رسیدم تو این کتاب هست. از اون تجربیاتی بود این کتاب که پیش خودت فکر میکنی که عجب آدم خفنی هستم من که به این نتایج مهم و بدیع رسیدم، ییهو میفهمی یکی دیگه نه تنها اینها رو قبل از تو میدونه، نه تنها قبل از تو کتاب در موردشون نوشته، بلکه قبل از تو حتی در زندگیش اجرایی کرده و داره از نتایج اجراییش میگه. و تو فقط بهشون فکر کردی و چند تا سعی و خطا داشتی.
به هر حال این کتاب یقینا خفن ترین کتاب در زمینه های فلسفی و عرفانی و شناخت هستش که میتونم تصور کنم. بقیه مکاتب و کتابها یه نقطه ضعف مشترک دارن. اینکه در داخل حصار فلسفه ی کلاسیک و انسان شناسی اومانیستی یا الهی صحبت میکنن و هر دو شون اصل موضوع رو فراموش کردن.
این کتاب چارچوب جدیدی رو با عنوان بی چارچوبی تعریف میکنه. هرچقدر مکاتب دیگه به ارزش فکر تکیه میکنن این کتاب تاکید داره که فکر فقط کاربرد مادی داره و به هیچ روی نباید وارد مسایل معنوی یا عرفانی یا احساسی بشه.
به هیچ کسی توصیه نمی کنم این کتاب رو بخونه. چون ارزش این کتاب خیلی بالاتر از اونیه که ناقص فهمیده بشه. اینکه کسی با نیمه فهمی مطلب ادبیاتش رو لوث کنه خیانت به این تفکره. پس هرکی اونقدر دلش گرفته بود که نه ماتریالیسم آرومش میکرد، نه اسلام پاسخش رو میداد و نه کار دیگه ای از خودش ممکن میدید، این کتاب به عنوان آخرین تیر عالیه.
به درخشان و روزهای بی بازگشت میتونم بگم رو این کتاب سرمایه گذاری کنید. ارزششو داره

خداحافظ

تحمل

سلام


گاهی اوقات فقط باید تحمل کرد. وقتی این مواقع کاری انجام میدی، اوضاع خراب تر میشه.


خداحافظ


یه ایمیل بازی

پیش از دستور: این یه ایمیل بازیه (با کمی تلخیص) که با یکی از دوستام داشتم. اونقدر مهم بود که با اینکه میدونم خیلی ها متوجهش نمیشن ولی بازم اینجا میذارم شاید به درد کسانی خورد. بازم ازت معذرت میخوام که ایمیل خصوصی رو تو وبلاگم گذاشتم ولی مجبور بودم.

سلام

 

دوستم:

[...]
تو که فوق لیسانست رو گرفتی، سربازیت رو هم رفتی، احتمالا کارم داری. خب خوبه دیگه. چرا انرژی منفی هست تو خیلی از پست‌هات؟ اصلا چرا تو باید دغدغه داشته باشی؟ البته خب گرفتن دکتری. این می تونه یه دغدغه باشه. ولی در کل الان باید بری از زندگیت لذت ببری! نه استرس امتحان داری، نه اینکه درست رو نخونده باشی و نگران باشی. تازشم دووو سه‌ه‌ه تا دوست خیلی صمیمی داری، از غیر صمیمی‌هاش هم فاکتور می گیرم.

 

من:  پست آخرم یه خورده از اینکه همه ی آدما مثل هم هستن گفتم. مثلا همین چیزی که میگی، من درسم تموم شده، فوقم رو هم گرفتم. کارم دارم. زندگیمم داره میگذره ولی ناراحت و ناراضی ام....
تو هم تو همچین احساسی هستی ولی شرایطت فرق میکنه.
این همون چیزیه که میگم دغدغه های آدمهای بزرگتر  و کوچیکتر از ما هر دوشون مثل خود ماست. این زندگی مثل فراکتاله. زود و دیر، جلو و عقب، من و تو نداره. همه تو یه چیز گیر کردیم و به یه شکل.

من هم شکستن رو تجربه کردم. اون چنان شکستنی که فک کنم کمتر کسی اینجوری همه‌ی پایه های زندگیشو یک دفعه از دست بده!! برای من سه سال زندگیم طول کشید تا از اون وضع با کلی کمک اطرافیانم دربیام. فقط باید بگم که باید رفت. فقط نباید خسته شد. نباید نشست. اگه بری درست میشه. ولی اگه بشینی که زمان درستش کنه، هیچ وقت درست نمیشه.

 

دوستم:

اووووه. سه‌ه‌ه ساااال!؟ چقدر بد که انقدر طول کشید اما خوشحالم که تموم شد.
راستش نمی تونم هضمش کنم. آخه سه سال. خیلیه. چه طور دووم آوردی!؟ (آره. خوندم با کمک اطرافیان. اما بازم...)
اما من خسته ام (ببخش تو ایمیلم موج منفی هست). واسه همینه که دلم می خواد برم. خیلی بعیده من از پس درست کردن اوضاع بر بیام. نمی‌خوام به اصطلاح آیه یاس بخونم اما، هر جور که فکر می کنم به همین نتیجه می رسم.
ممنونم. نمی خوام ناامیدت کنم. اما امیدواری‌هات رو برای چیزایی بذار که بهشون امیدی باشه.

 

من: سه سال خیلی بود. اینقدر بود که از خیلی از چیزا دست کشیدم. حتی به خودکشی هم فکر میکردم. تازه فرض کن تو این وضع خواهرزاده‌ام هم مریض بود و فوت کرد.
نمیدونم واقعا چه جوری دوام آوردم. شاید فقط تحمل کردم. متن پست هایی که تو این مدت نوشتم تو وبلاگمه. میتونی از روشون متوجه بشی که  چقدر به دنیا و خدا و همه چیز فحش میدادم.
همه تو این شرایط خسته و نا امید میشن. این طبیعیه. من تنها شانسی که آوردم این بود که همه ی اعتقاداتم رو دور ریختم به جز یکی: اینکه خدا رو تو دلم حس کردم. باور کردم آخر آخر آخرش خدایی هست که اگه لازم باشه تو زندگیمون دخالت میکنه و ما رو از وضع فاجعه بار درمیاره اگه بخوایم. باور کردم که برای پایان دادن به زندگیم همیشه وقت دارم. هر زمانی که اونقدر وضع و شرایطم بد شد که دیگه راهی برای درست شدنش نبود، اون وقتی که دیگه هیچ چیز این دنیا برام حس خوبی ایجاد نمیکرد، اون وقتی که هیچ کسی رو نداشتم هنوز راهی به نام خودکشی هست که من رو از این وضع نجات بده.
این که همیشه در پشتی رو برای خودت باز بذاری بهت اطمینان میده که بقیه ی زندگی یه بازیه. یه بازی که تا وقتی خواستم بهش ادامه میدم. وقتی هم اونقدر خسته شدم که دیگه ارزشش رو نداشت از در پشتی فرار میکنم.
این شاید فقط یه حس باشه و واقعا این کار رو نکنم یا حتی با خودکشی خودمو به ته جهنم بفرستم. ولی برای من استرس رو حذف کرد و بهم اطمینان داد که اوضاع بهتر خواهد شد. یه روزی بهتر خواهد شد.
گفتم که تغییر شرایط با آروم شدن روحم با این تفکرات فرصت کردم اعتقاداتم رو باز بینی کنم و به نتیجه برسم کدومشون رو میخوام و کدوم رو نمیخوام. باور کنم که فقط و فقط و فقط یکبار زندگی میکنم!!! پس باید اونجوری زندگی کنم که خودم میخوام و نه اونجوری که بهم دیکته میکنن!! پس با خانواده ام و اطرافیانم هم کنتاکت پیدا کردم. ولی خیلی سریع پذیرفتن که این زندگی منه!
الان هم نمیتونم بگم عادی ام! نسبت به یک سال دو سال پیش عادیم. ولی نسبت به آدمای دیگه هیچ وقت عادی نخواهم شد!! آخه من مسیری رو رفتم که خیلی ها نرفتن و نمیرن. پس حرفای من رو نمیفهمن و تجربه ی من رو ندارن. دنیا رو اون جوری که من میبینم نمیبینن.
برای تو هم اتفاق میوفته. برای هر کسی که دلش پاک و حقیقت جو باشه اتفاق میوفته ولی به شکل خودش. نیاز تو چیز دیگه ایه و اون رو خدا پاسخ میده. مال من این بود اینو پاسخ داد. فقط لازمه از خدا ناامید نشیم. باور داشته باشیم که خدا بیشتر از ما میفهمه و میتونه!!! فقط لازمه بریم. فقط لازمه یه جا نشینیم.
غر بزن، نق بزن، فحش بده، شیطنت کن، عذاب بکش، گریه کن، سیاه نمایی کن، از آدمها دل ببر، بهشون الکی دل ببند و شکست بخور ولی فقط وفقط یکجا نایست!!

 
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
 
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

این عصاره ی زندگی من تا به امروزه. اینکه حرفام مثل نصیحته به این خاطره که اینقدر از این اتفاقاتی که برام افتاده خوشحالم و احساس بزرگی و عظمت میکنم که دوست دارم همه این حس رو داشته باشن و درک کنن. حداقل کسانی رو اطرافم داشته باشم که تجربه ی مشترکمون این ها باشه و بتونم باهاشون در این موارد درد دل کنم.
انرژی منفیت مال من و دوستای دیگه ات. بریز بیرون. تو وبلاگت بنویس. رو کاغذ بنویس و آتیش بزن، رو شن ساحل بنویس و ببین که آب دریا میبرتش. تو جنگل و کوه داد بزن دغدغه هات رو. بریزشون بیرون تا دلت خالی شه. دلت خالی شه از سالیان سال غم و اندوهی که هیچ کس نفهمید خورده خورده تو دلت جمع شد. حتی خودتم نمیدونستی این همه بار دلت سنگین شده.


خداحافظ

یه نگرانی ساده

پیش از دستور: عطف به پست تتم که ماله اوایل راه اندازی این وبلاگه، تتم من به عبارت زیر تغیر پیدا کرده است:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
سلام

همیشه مواظب باشید وقتی از کسی میپرسید مشکلت چیه، چه سوالی دارید می پرسید و مطمئن بشید که حتما جوابش رو می خواهید بدونید. چون گاهی وقتا جوابی که میشنوید اصلا اون چیزی نبوده که انتظارشو میکشیدید. پیش خودتون خواهید گفت ای کاش جواب رو نمی دونستم، حداقل مسئولیتش رو نداشتم. اگه نمیدونستم بدون اینکه لازم باشه حواسم به چیزی باشه مثل یه بچه ی معصوم بی خبر از همه چی، رفتار میکردم. حداقل نیاز نبود خودمو سانسور کنم برای اون چیزایی که ممکنه با دونستن این جواب معنای دیگری هم پیدا کنن! دیگه نمی تونید به خودتون بگید ایشالله که هیچی نیست و من اشتباه میکنم. دیگه نمی تونید عادی باشید.
ولی خوبیش اینه که با دونستن غصه می خوری. نه اینکه تو این نگرانی باشی که این مشکل چیه و چه جوری به من مربوط میشه? اصلا به من مربوط میشه، اصلا من میتونم براش کاری کنم. و جالب اینکه اکثرا کاری نمی تونی بکنی! شاید تنها کاری که از دستت بر بیاد اینه که کاری نکنی که طرف رو ناراحت کنه. اون شاید حتی ندونه و توجه نکنه که تو داری مراعاتش رو میکنی. شاید بتونی با آدمایی که به مشکل مربوط میشن صحبت هایی بکنی که غیر مستقیم کمکش کنن. شاید فقط بهش زمان بدی و اجازه بدی تو خودش باشه و مشکلش رو با خودش حل کنه، و وای که چقدر دوست نداری که بشینی و تماشاچی این بازی ای باشی که یکی که برات مهم داره توش تنهایی دست و پا میزنه! چقدر سخته دیدن عذاب کشیدن اونایی که دوستشون داریم چقدر سخته!
ولی این که زجر کشیدنش رو ببینی و ندونی که از چیه، اگه از بالایی سخت تر نباشه راحتتر هم نیست!
پیش خودت میگی، بپرسم? نپرسم? بذارم خودش به وقتش بگه? اصلا شاید چیزی نباشه و من توهم برم داشته!
پیش خودش میگه، خداکنه این موضوع روپیش نکشه? اصلا حوصله ندارم در موردش صحبت کنم. اصلا باهاش نمی تونم در این مورد صحبت کنم. خواهش میکنم گیر نده!
شایدم بگه، پس چرا موضوع رو پیش نمیکشی! مگه اوضاع و احوال منو نمیبینی! من نمی تونم بی مقدمه بشینم از مشکلم حرف بزنم! دوست دارم حرف بزنم، ولی باید شرایطش رو تو فراهم کنی!
ولی تو حرفاشو با خودش نمیشنوی و همچنان نگرانی که پرسیدن یا نپرسیدن، مسءله این است!
و وقتی نمی تونی از پس خودت بر بیای، میپرسی و می فهمی که نگرانیت بی مورد بود . . . . . .
و اون میفهمه که تو درکش میکنی و قضاوتش نمیکنی . . . . . .

خداحافظ