دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

جور دیگر ببینیم

سلام

 

من چند وقتیه (حدودا 2 سال) که به این نتیجه رسیدم که دین، به اون شکلی که تا امروز سردمداران مملکت و اسلام ادعا میکنن، هیچ کاربردی که نداره به کنار، باعث گمراهی هم میشه. چون این مسائلی که دارم مطرح میکنم، برای خودم مدتها طول کشید تا باور کنم و همینطور خیلی هم خارج از عرف و گفتمان دینی حال حاضر هست، مطمئنم مخالفین زیادی داره و ممکنه بهم انگ کافر هم بزنن. ولی دارم اینجا می نویسمشون تا هم برای خودم جمع بندی و آرشیوی باشه و هم احیانا دیگران هم بدونن که جور دیگری هم به دین میشه نگاه کرد. جوری که دین بتونه فاصله ی جامعه ی تکنولوژی زده ی امروز رو با خدا پر کنه. نه اینکه فقط بشینه و دستور بده و کسی اجراش نکنه.

از این به بعد یه دسته بندی جدید به وبلاگم اضافه شده با عنوان "نگاهی دیگر" و حاوی سلسله مطالبیه که موضوعات موجود تو گفتمان دینی رو مورد بررسی قرار میدم و سعی میکنم با کمترین تغییرات نسبت به اصول موضوعه ی دینی که امروزه تو جامعه ی ما پذیرفته شده تحلیل رو انجام بدم تا اگر کسی موافق با تفکر منه ولی نمیتونه با والدینش خارج از گفتمان دینی مذاکره داشته باشه، بتونه استناداتی از همین دین داشته باشه. این مطلبی که میخونید رو من فقط برای باز کردن بحث نوشتم و خیلی نادقیق هست. لطفا به داستان گویی های من گیر ندید.

جلسه ی اول اینکه خود دین چیه؟

مقدمه

خدا به هر دلیلی که انسانها رو خلق کرده، میخواد که آدم بشن (هرچند خود آدم هم آدم نشد!!!). ولی گویا راه آدم شدن بسیار طولانی و سخته. اونقدر که چند هزار سال پیش انسانها همدیگر رو میخوردن و به خاطر هر اشتباه کوچکی تاوانش رو با جونشون میپرداختن. جنگ و خونریزی بخش جدایی ناپذیر زندگی انسانها بود، برده داری یک عرف جا افتاده تو جوامع بشری بود و بسیاری دیگر از خلق‌های زشتی که خودتون هم میتونین لیست کنین.

خدا سعی کرد به این بشر بفهمونه که باید فرق بین خوبی و بدی رو بفهمی و سعی کنی که به خوبی گرایش داشته باشی. پس اصل اول دینی رو تو همه ی ادیان اتصال دستورات و حرفها و توصیه ها به منبع قدرتمند و پاکیزه‌ای مثل خداوند قرار داد تا شنوندگان دستورات به دلایل مختلف (ترس از عذاب، عشق الهی، معامله با خدا و ...) حاضر باشند کارهایی که دوست ندارند و خلاف عرف روزگار خودشونه رو انجام بدن.

پس اصل اول توحید.

بدون پذیرفتن خداوندی الله امکان آدم کردن بشریت ممکن نبود. خدایی بدون اثر اجرایی تو جامعه میشه یه چیزی شبیه بت‌هایی که به نام خداوندگارها پرستیده میشدن. پس خدا گفت که روز معادی هست که هر کاری که شما میکنید رو تو اون روز درستی و نادرستی اش رو بهتون میگم و پاداش و جزای مربوطه رو هم تقدیم خواهم کرد. معاد و ترس از اون هم شد ضمانت اجرای دستورات الهی.

پس اصل دوم معاد.

خدا که میخواست انسانها راه آدم شدن رو طی کنن، برای ارشاد اونها هم فکری کرد. پیامبران رو فرستاد که هم به انسانها دستورات خدا رو منتقل کنن. هم اینکه بهانه‌ای باقی نذاره که کسی بگه من نمی دونستم و بلد نبودم که آدم بشم. منتها پیامبران قلابی هم پیدا شدن. پس خدا به پیامبران یه تردستی هایی یاد داد که کسی دیگر بلد نبود. طبیعت انسان هم در مقابل کسی که کاری خارج از توانش بلد باشه تعظیم کردنه. پس دست خدا روی زمین هم شد پیامبران.

پس اصل سوم نبوت.

تا اینجا خدا ساز و کارهاش رو به وجود آورده تا انسانها رو آدم کنه. ولی همیشه آدمهای سرکشی وجود دارند که بزنن زیر همه چیز. پیامبران رو مسخره کنن. دستورات الهی رو به مسخره بگیرن و اجرا نکنن و از اجرای این دستورات توسط دیگران هم جلوگیری کنن. خدا هم برای اینکه زهرچشمی بگیره و درس عبرتی باشه برای دیگران، چند تایی از این اقوام رو با ذلت عذاب میکنه تا نمونه هایی از قدرتنمایی رو هم داشته باشه که بگه "ببینید اگه دستورات من رو اجرا نکنید و سعی کنید دیگران رو به گمراهی بکشونید و نذارید که من کارم رو بکنم، اینجوری دهنتون رو سرویس میکنم."

حالا دین چیه؟

دین مجموعه‌ای از پیشنهادات خداست برای اینکه راهی رو نشون بده که انسان‌های عامی بتونن با اجرای اون پیشنهادات به سطح نسبی از آدمیت برسن. از این تعریف برمیاد که :

1.       دستورات دینی پیشنهاده و نه اجبار!!!!!! تنها اجبار و وظیفه، تلاش ما برای آدم شدنه و نه تلاش برای اجرای دستورات دینی!!!!! کانت میگه "عبادات مقدمه اعمال صالحند نه خود عمل صالح." عبادات باید در انسان شرایطی ایجاد کنه که انسان به اعمال صالح علاقمندی پیدا کنه نه اینکه کلا اعمال صالح رو تو عبادات خلاصه کنیم.

2.       دین اساسا هدفش عوامه. هرچند هر کسی از دین به میزان توانش برداشت میکنه، ولی مثل رژیم ورزشی هست که به یه آدم معمولی بدی. برای اون آدم یک ساعت در روز ورزش کردن باعث میشه سلامت باشه و هیکلش رو فرم بیاد. ولی یه ورزشکار حرفه‌ای که نمیتونه به همین دستور قناعت کنه. هر چند میتونه با مقایسه‌ی این رژیم با رژیم خودش بهبودهایی در رژیم خودش ایجاد کنه.

دلیل اینکه خدا عوام رو مد نظر قرارداده هم که خیلی بدیهیه. خواص با تلاش خودشون میتونن راه درست رو پیدا کنن. چنانچه تو جامعه‌ی بت‌پرست زمان پیامبر اسلام، ایشون یکتاپرست بود و نماز میخوند و یک ماه در غار عبادت میکرد. ولی عوام هر لحظه به دنبال زندگی روزمره‌ی خودشون هستن و فرصتی برای تفکر در این موارد ندارن. پس Life Style دینی کمک میکنه، بدون اینکه فکر کنی، یه سری دستوراتی رو اجرا کنی و تا حدی برای خودت و دیگران مفید باشی و تا حدی آدم بشی.

3.       نتیجه‌ی اجرای دستورات دینی آدمیت نسبیه!!!! اکثر کسایی که ما به عنوان آدم‌های خیلی فوق‌العاده و بسیار خوب میدونیم در چارچوب‌های دستورات عمومی دین نمی‌گنجند. چه دانشمندا و متفکرین رو در نظر بگیرین و چه عرفا رو، مشخصه که اینها یا کلا راهی جداگانه از دین رفتن و آدم شدن و یا علاوه بر دین کارهای دیگری کردن و آدم شدن.

میخوام بگم که دین نتیجه‌ی تاحدی مقبول رو داره و نه بهترین نتیجه رو. مثل عرف که چون آدمای زیادی اون رو تست کردن و جوابگویی نسبی اون راه رو مطمئن هستن، شما اگه نمیخوای خطر کنی، از همون راه عرفی استفاده میکنی ولی اگه راه دیگه‌ای رفتی ممکنه بسیار بهتر رو بدست بیاری و ممکنه به قهقرا بری.

جمع‌بندی

پس مرحله‌ی اول از آدم شدن، درک مفهوم خوبی و بدی و تلاش برای گرایش به خوبی و گریز از بدی. دقت کنید که این فقط مرحله‌ی اوله و خدا تمام این زحمت‌ها رو کشید تا انسان‌ها یه سری عادات صحیح رو تو زندگیشون جا بندازن. عاداتی مثل، حفظ سلامت، عدم دروغ‌گویی و تقلب و خیانت و عهدشکنی، سپاسگذاری و قدرشناسی و دیگر موارد. اینها فقط بعد شخصی آدم شدنه. فکر کنید که جامعه‌ای داشته باشیم که توش هیچ آدمی دروغ نمیگه و خیانت نمیکنه و عهدشکنی نمیکنه. فکر میکنید نمیشه تو این جامعه پیشرفت دیگری حاصل کرد!! من فکر کنم وقتی این اخلاق‌ها جا افتاد تازه میشه رو این جامعه حساب کرد تا باهاش کلی کار بزرگ انجام داد.

جدا فکر کنید که بعد از اینکه این عادات صحیح جا افتاد اون وقت مرحله‌ی دوم آدم شدن و جامعه‌ی انسانی آرمانی رو ساختن چه خواهد بود؟

 

خداحافظ

سال نو و من

سلام

 

بعد از 4 ماه می‌خوام بنویسم. تو این مدت خیلی خیلی وقت‌ها بود که دوست داشتم می‌نوشتم. می‌نوشتم تا سبک بشم. می‌نوشتم تا حرفای دلم رو بدونید. ولی نمی‌شد؛ نمی‌دونم چرا ولی هر وقت می‌خواستم بشینم پای تایپ کردن، تمام انرژیم رو از دست می‌دادم.

از همه‌ی چیزایی که دوست دارم براتون بنویسم بسنده می‌کنم به چند تا مهمترش:

سالی که گذشت، طولانی‌ترین سال زندگیم تا الان بوده. واقعا الان که دارم فکر می‌کنم یادم نمیاد ابتدای سال گذشته کی بوده؟!! حتی اتفاقات رخ داده تو این سال به نظرم خیلی دور میان. دوست دارم برای خودم خلاصه کنم که امسال چه رویدادهایی برام بوده که تو ذهنم مونده:

1-       فوق لیسانسم رو تموم کردم.

2-       شرکتمون رو عملا جمع کردیم.

3-       دچار یک بحران فلسفی-اعتقادی بسیار پیچیده شده بودم که بدون نتیجه خاتمه‌ی نسبی یافت.

4-       برای اولین بار تو زندگیم، پدرم رو به گریه انداختم و از دست خودم رنجوندم.

5-       برای اولین بار به وجود خدا شک کردم و بعد از کلی درگیری با خودم توافق کردم که بپذیرم خدا هست. ولی اونو از زندگی روزمره جدا کنم و تو قلبم جایی براش در نظر بگیرم.

6-       برای اولین بار تو 14 سال گذشته نماز خوندن رو ترک کردم.

7-       برای اولین بار نوشیدنی الکلی نوشیدم.

8-       به این نتیجه رسیدم که افسردگی دارم و برای اولین بار قرص‌های فرح‌بخش مصرف کردم (که به نظرم چندان تاثیری نداشت).

9-       خواهرزاده‌ام فوت کرد. خیلی خیلی خیلی براش و برای خودم گریه کردم. دلم براش یه ذره شده. هر وقتی که بیش از 20 ثانیه بهش فکر می‌کنم، اشک از چشمام سرازیر میشه مثل الان. در این مورد یه پست جدا می‌ذارم.

10-   برادرم مراحل ازدواج رو شروع کرد.

11-   ساسان ازدواج کرد.

12-   یکی از دوستان رو تو تظاهرات دستگیر کردن.

13-   مدارکم رو برای سربازی ارسال کردم و اول اردیبهشت‌ماه هم اعزام هستم.

14-   اولین تار موی سفید (ناشی از بالا رفتن سن) توی موهام پدیدار شد.

15-   برای اولین بار تو زندگیم به این باور رسیدم که "باید پارو نزد وا داد؛ باید دل رو به دریا داد"

16-   اولین بازگشت از دوستی‌هام رو به چشمم دیدم. تو وقتی که خیلی تنها بودم و غمگین، وقتی که حتی خانوادم هم نمی‌تونستن کمکی بهم بکنن، دوست‌هام بودن که من رو از غرق شدن تو اعماق تنهاییم نجات دادن. به خصوص از رضا خیلی ممنونم. رضا جان، من هیچ وقت باور نداشتم که ارزشش رو داشته باشم. ولی تو گویا این باور رو داشتی و به من خیلی بیش از ارزشم، لطف داشتی و داری. ممنونم از بودنت.

راستی هاااا.... من چه جوری این رضا و البت بقیه دوستای ارزشمندم رو پیدا کردم و دارم؟؟!!!! واقعا هر مسیر دیگه‌ای تو زندگیم می‌رفتم هیچ کدوم از این آدم‌ها کنارم نبودن!!!

آماده‌ام که یه ماراتن سخت و سنگین دیگه رو تو سال جدید داشته باشم. گویا تو این دنیا راهی به جز جان کندن وجود نداره. باید تا روزی که جونمون در بره، جون بکنیم. برای یکسال جان کندن آماده‌ام. باید این تعفن رو یک سال دیگه تحمل کرد. لبخندی می‌زنم، کمربندم رو محکم می‌کنم و پاشنه‌هام رو بالا می‌کشم و به دنیا می‌گم "با بهترین ضربه‌ات شروع کن؛ مسابقه تازه شروع شده. تازه دارم قوانین بازی رو می‌فهمم."

یه چیز جالب.... چند ماهه وقتی به تولد و سن و سال و این‌جور چیزا فکر می‌کنم با خودم می‌گم 30 سالم شده و ... هیچی نشده پیر شدیم‌هااا. ای بابا دیگه فلان کار از سن من گذشته و ... . این‌قدر که دیروز باور داشتم که من 30 سالمه و کلی از این مشکلاتم ناشی از بحران 30 سالگیه!! ولی هنوز من 27 سالم هم تموم نشده!!!!! بهتره به این عددهای به درد نخور فکر نکنم.

 

سالی خوب، پر از موفقیت، پر از شادی و پر از شانس‌های بزرگ رو برای همتون و همه‌ی ایرانی‌های عزیز و برای تمام انسان‌های خوش قلب و مهربون دنیا آرزو می‌کنم.

 

خدانگهدار همتون