دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

همه ی موفقیت های من

پیش از دستور 1: تو این پست میخوام از خودم تعریف کنم. هرکی حال و حوصله ی خوندنشو نداره، لطفا نخونه!!

پیش از دستور 2: نمیدونم اینو قبلا نوشته بودم یا نه. اونقدر برام مهمه که نمیخوام سرچ کنم و مطمئن بشم که تکراری نیست:

سلام

 

تیر ماهی ها یه سری خلق مشترک دارن. اینکه میگم مشترک یعنی بین اکثرشون مشترکه، نه اینکه لزوما همه همینطور باشن. ازجمله این اخلاق، اینه که بهشون بگی نمیشه فلان کار رو کرد و اونها هم برای اینکه اثبات کنن اشتباه میکنی (ولی با خلوص نیت و نه با لجبازی) این ادعا رو به چالش بکشن ونشون بدن که میشه!!

حالا من میخوام بگم که یه تیرماهی واقعی ام. همیشه برام اینگونه بوده که کارهایی که نشدنی بودند رو انتخاب میکردم برای انجام دادن. نمیگم آدم خفنی هستم. اگه توان من 10 تا بوده و کار 12 تایی برام نشدنی بوده رفتم سراغش، گویی اینکه شاید یکی توانش تو همین شرایط 500 بوده واین کار براش آب خوردن بوده؛ برای من نشدنی بوده، حداقل از نظر خودم یا اطرافیانم!! اینها چیزاییه که تو زندگیم بهشون افتخار میکنم و عصاره ی زندگیمن:

قبول شدن تو امتحان ورودی تمامی دبیرستانهای خفن منطقه 2 و 5 (هرچند به دلیل عدم آشنایی به شرایط مصاحبه در مدارس نمونه و استعدادهای درخشان و انرژی اتمی و امام صادق و ... با ساده لوحی هام جوابهای صادقانه و البته غلط (!!!) داده بودم و رد شدم.)

قبول شدن تو مرحله ی اول المپیاد ریاضی که کلا تو کشور فکر کنم زیر 50 نفر رو انتخاب کرده بودن و یه دوره ی 3 ماهه گذاشته بودن برای آموزششون و البته قبول دارم که اونقدر توانایی نداشتم که جزء 12 نفر اول باشم.

قبول شدن در آزمون ورودی دانشگاههای لیسانس به عنوان اولین فرد فامیل (مهم نیست که دانشگاهم شد یه غیرانتفاعی توی شهرستان. مهم اینه که اولین بودم)

راه اندازی آزمایشگاه تحقیقاتی (یا حداقل تقریبا تحقیقاتی) و ادامه دادنش در یک دانشگاه غیرانتفاعی شهرستان!!(شاید تنها نبودم، ولی از مهمترینهاش بودم)

انجام متعدد همایشها و مسابقات درسطح منطقه و کشور که هرکدومش به نظر شرکت کنندگان و بینندگان بهترین در سطح خودش بوده (بازم من همه اش نبودم، ولی جزء مهمترینهاش بودم)

راه اندازی اولین و تنها اعتصاب در دانشگاهی که اکثر هیئت امناش یا اطلاعاتی بودن یا وزیر و وکیل (فقط با کمک یکی دونفر، از جمله خدابیامرز -:دی- شاهین مهدی پور)

اولین فوق لیسانس فامیل (مهم نیست که دوره ی مجازی بود. مهم این بود که امیرکبیر تهران بود.)

راه اندازی شرکت پارس آسان افزار بدون هیچ تجربه، هیچ سرمایه و هیچ پشتوانه ی کاری (مهم نیست که جمعش کردیم، مهم اینه که تجربه، خاطره و موفقیت چشمگیری با توجه به توانمون بدست آوردیم)

ولی همه ی اینها یک طرف، یه چیز دیگه ای هست که شاید برام از اینها بزرگتر باشه. چون اینها همه قابل اندازه گیری و برنامه ریزی بودن و این یکی هیچ متری نداره:

از ترمهای اول دانشگاه تمامی دوستانم در ارتباطات عاشقانه شون، همگی یک نتیجه مشترک داشتن؛ از 17 تا دوست صمیمی ام که در جریان این ارتباطاتشون بودم، 16 تاشون در مدت دانشگاه و یکی بعد از دانشگاه در ارتباط اولشون به مشکل برخوردن و دچار شکست شدن.

برام مهم نیست که خیلی صبر کردم، مهم اینه که بالاخره اثبات کردم که همیشه ارتباط اول عاشقانه (چیزی که در اون واقعا احساس وجود کنی) منجر به شکست نیست و باید زمان مناسب، طرف مناسب و آمادگی مناسب رو ایجاد و پیدا کنی تا قابل حصول باشه.

این موضوع خیلی مهمه. چون نتیجه ی هر شکست، نابودی بخشی از احساسات آدمهاست و برخی از آدمها اساسا تحمل شکست عاشقانه رو ندارن (مثلا من قطعا نداشتم!!).

 

خداحافظ

شمال

سلام

 

تمام تنم میخاره

پشه گزیدتم قدر گاز مار پیتون

موهام بعد یه ربع از حموم شده اسکاچ تو هم فرخورده

صورتم بعد دو ساعت از حموم چرب شده عین کف ماهیتابه ی سرخ کردنی

نفسم بند اومده تو این هوای شرجی

متنفررررررررررررررررررررم از شمال!!!!

 

خداحافظ