دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

تولدیه

سلام

 

چقدر سخته شروع صحبت در مورد یه چیز مهم. مثل وقتی که برای اولین بار می خوای به کسی ابراز علاقه کنی. تمام کلمات از ذهنت خارج میشن. یا وقتی می خوای برای اولین بار تو کلاس درس به کسی درس بدی. یا وقتی برای اولین بار می‌خوای در مورد ترسهات صحبت کنی.

الان هم یه چیز خیلی مهم دارم که نمی‌تونم در موردش شروع به حرف زدن بکنم. این مقدمه رو نوشتم که نوشتنم بیاد. زندگی چیه؟ نمی خوام ... شعر فلسفی بگم. یه فیلمی همین الان دیدم که سخت تحت تاثیرش قرار گرفتم. اسمش Dedication هست و در مورد یه آدم نسبتا با استعدادیه که مثل من گیر دنیاست. گیر زندگیه. میگه:

Life is nothing but the echo of joy disappearing into the great chasm of misery.

Life is nothing but the occasional burst of laughter rising above the interminable wail of grief.

Life is pain.

و همزمان یاد یه جمله از چه گوارا می افتم که یکی برام ایمیل کرده بود که:

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت.

یا به قول شاعر که میگه (راستی اگه میدونید بگید ماله کیه) :

آن‌قدر زیباست این بی‌بازگشت --- کز برایش می‌توان از جان گذشت

 

زندگی چیه؟ بعضی ها اون‌قدر تو زندگی کردن غرق شدن که یادشون رفته دارن واسه چی زندگی میکنن و بعضی مثل من اون‌قدر تو سوال زندگی چیه غرق شدن که یادشون رفته زندگی کنن.

امروز روز تولدم بود. با روزهای دیگه سه تا تفاوت داشت:

1-                   شاهین بعد از مدتها بهم زنگ زد و تبریک گفت و چقدر خوشحال شدم که صداشو شنیدم و مطمئن شدم که حالش خوبه.

2-                   بابا هم شیرینی و هم کیک خریده بود برام.

3-                   مامانم سر نهار صورتم رو بوسید و گفت تولدت مبارک.

ولی خودم، ... برای من هیچ فرقی بین امروز و روزهای دیگه نبود. اینکه نمی فهمم خدا داره باهام چه بازی میکنه (یا تعبیر ماتریالیستیش میشه، قراره چه بلایی در آینده به سرم بیاد) ...................(هر چی دوست دارید جاش بذارید)

نمی دونم. وقتی در تمام زندگیت یک اصلی رو می پذیری و زندگی و تفکرت رو روش بنا می‌کنی، اتفاق بدی می افته وقتی تو شرایطی قرار بگیری که باور کنی که اون اصل اشتباه بوده. فکر کنم هر کسی یه چند تایی از این اصول داشته باشه. مثل:

·                     خدایی وجود داره که وقتی لازم باشه کمکت میکنه.

·                     یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت.

·                     هر سوالی تو زندگی یه پاسخی داره. اگه پیداش نکردی باید بیشتر بگردی.

·                     و چیزای دیگه

این اصول خیلی محکم به نظر میان. به همین دلیله که ماها زندگیمون رو روشون بنا میکنیم و به همین دلیله که فرو ریختنشون معادل فرو ریختن ماست. تو زندگیم اولین باره که تقریبا هر اصلی که زندگیم رو روش سوار کرده بودم متزلزل شده و فرو ریخته. حالا من موندم و یه خرابه که هیچ ستونی نیست که این ساختمون خراب رو روش بشه سر هم بندی کرد. هیچ تکیه‌گاهی ندارم. هیچ نقطه‌ی شروعی ندارم. هیچ انرژی ندارم. هیچ نظری ندارم که چه میشود کرد. نمی دونم. عمق این کلمه رو درک کردم. فهمیدم که نمی‌دونم یعنی چقدر نمی دونم!!!!!

بگذریم. یه آدم از روز تولدش چی میخواد؟ کادو؟ تبریک؟ جشن تولد؟ شادی و بزن برقص؟ یه کم توجه؟ شایدم همش؟

من چی میخوام؟ چند روز پیش فکر کردم که یه پست بذارم و بگم که برای به دنیا اومدنم اینقدر حق دارم که از دوستام بخوام که یه کاری برام انجام بدن. اون کار اینه که لطف کنید چند جمله برام بنویسید. هر چی دوست داشتید بنویسید. هر چقدر که دوست داشتید بنویسید. کاملا به انتخاب خودتون. فقط برای خودم ایمیل کنید و لطفا کسی اینجا کامنت نذاره مطلبش رو!!!! این هدیه ی منه و نه دیگر دوستان. ایمیلم برای اونایی که ندارن: Mahdi.kereshteh@gmail.com

هر کی اینکار رو بکنه یه هدیه ی خیلی خوب بهم داده. راستی تحت تاثیر مطلب این پست نصیحتم نکنید هاااا!!!!!

پیشاپیش از همتون ممنونم.

 

خداحافظ

داغ نامه

سلام

 

این پست مسیح علی نژاد رو خوندم : جنبش، عرف و حسرت بوسیدن یک شهید؛گفتگو با دوست و یار امیر جوادی فر

ای کاش کمی طولانی تر بود تا کلی اشک که مدتهاست تو دلم نگه داشتم و کلی بغض که گلوم رو مدتهاست فشرده میکنه رو می تونستم بیرون بریزم. این روزها وقتی خبری از یکی از شهدا یا دستگیرشدگان فتنه‌ی اخیر رو می شنوم، فقط این برام مهمه که این فردی که در موردش حرف میزنیم یه آآآآدمه. یه آدم مثل من مثل تو. وقتی میشنویم که 10 نفر توی روز شنبه 30 خرداد 88 کشته میشن، این برای ما آماره، عدده. ولی برای خانواده های اونها چی؟؟؟ خودمو میذارم جای یکی از اعضای خانواده‌ی اونها. همه ی دنیا رو سرشون خراب میشه وقتی خبر از دست دادن عزیزشون رو میشنون. اون هم توسط کی؟ برای چی؟ چه جوری؟

واقعا کشتن یک انسان کشتن نوع بشره (مطابق آیه‌ی قرآن).

مردن یه لحظه است، ولی تحمل داغ از دست دادن یک عزیز یه عمره. هر جایی که نگاه میکنی می بینیش و ناخودآگاه یادش می افتی و میزنی زیر گریه. خودتو کنترل میکنی. بازم فریم‌های فیلم زندگیت باهاش جلوی چشمات رد میشه. یه فلش بک دیگه. بازم بغضه که گلوتو میگیره. قلبت از غصه درد میگیره. به خودت میگی ای کاش من جاش مرده بودم. ای کاش من هم مرده بودم و این درد رو نمی کشیدم. خشم از عاملان این مصیبت همه ی قلبت رو پر میکنه ولی خیلی طولی نمیکشه که بازم یاد خاطراتش جای تمام عصبانیتت رو میگیره و فقط حسرت از دست دادنشه که برات باقی می مونه. این حسرت تمام انرژی و روح زندگیت رو می بلعه و هیچ لذتی رو تو زندگیت باقی نمیذاره. با هیچ لطیفه ای لبخند روی لبهات نمیاد. هیچ هدیه ای خوشحالت نمیکنه. هیچ موفقیتی جای خالی که تو قلبت هست رو پر نمیکنه. هیچ مرهمی زخمی که روی قلبت نشسته رو ترمیم نمیکنه…

 

خداحافظ