دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دسته بندی

پیش از دستور: پست قبلی بهترین نوشته‌ی من بود. از وقتی اون پست رو نوشتم برای خودم کلی امتیاز اضافه در نظر گرفتم. حتی وقتی دوباره خوندمش از شاهکار خودم متعجب شدم. برام جالب بود که اون پست خیلی هم مورد توجه بقیه قرار نگرفت.

سلام
چرا ما دسته‌بندی می کنیم؟
یه جور دیگه: چرا ما آدمها رو دسته‌بندی می کنیم؟
تا حالا شده از کسی در جواب حرف شما که می گین "آدما n دسته اند..." بشنوید که "تو چرا آدمها رو دسته بندی می کنی" و یه قیافه ی همچین متجدد و روشنفکری هم به خودش بگیره و فکر کنه تمام مشکلات عالم رو با این استدلال زفرتی حل کرده. دو نقطه دی
من خودم یکی از کسایی هستم که خیلی آدما و موضوعات رو دسته‌بندی می‌کنم. اینکه چرا ما دسته‌بندی می‌کنیم یه دلیل خیلی ساده ولی مهم داره. اینکه با دسته‌بندی پیدا کردن یک قاعده‌ی مشترک بین اعضای دسته بسیار ساده‌تر می‌شه و پیش‌بینی در مورد رفتار این دسته دقیق‌تر و ساده‌تر می‌شه. چون مثال‌هایی که ما داریم به اندازه‌ی همه‌ی موضوعات توی زندگیمون نیست پس باید از تشابه تجربیات قبلیمون با تجربیات آینده استفاده کنیم. یکی از فراقانون‌های دنیا که من خیلی دوستش دارم و به نظرم یکی از مهم‌ترین الطاف خدا به ماها توی زندگی دنیاست اینه که: "تجربیات مشابه دنیا، کمابیش نتایج مشابه دارند."
این فراقانون بسیار پرکاربرده. فقط توجه کنید که اگر این فراقانون نبود توی دنیا هیچ پیشرفت علمی بوجود نمی‌آمد. هیچ وقت آدما نمی‌تونستن دلایل اتفاقات رو بفهمند و همیشه در سردرگمی بودند که حالا چی می‌شه. اصلا موجودات دیگه‌ی دنیا هم نمی‌تونستن زندگی کنن. مثلا اگه خورشید هر روز یه ساعتی و از یه جایی بیرون می‌اومد، فکر کنین تو دنیا چه بلبشویی می‌شد.
برگردیم سر دسته‌بندی. پس دسته‌بندی چیز خیلی خوب و پرکاربردیه. اونایی که نمی‌تونن تو دسته‌بندی ما ارتباط پیدا کنن و خودشون هم نمی‌تونن بر اساس روابط موضوعات دسته‌بندی رو انجام بدن معمولا از دسته‌بندی خوششون نمی‌آد و با ماها مخالفت می‌کنن.Classifying یکی از ابزار‌های مهم تحلیله که بر اساس مقاله‌ی انواع هوش، آدمایی که هوش منطقی – ریاضی خوبی دارند، می‌تونن ازش استفاده کنن. خیلی چیزای دیگه هم تو زندگی ما همینجوریه. یه نگاه به دور و اطرافتون بندازید، می‌بینید که آدمایی که فهمشون به چیزی نمی‌رسه، متاسفانه اونو مسخره می‌کنن. متاسفانه هر چی مسئله مهم‌تر می‌شه آدمایی که می‌فهمن کمتر می‌شن. مثلا دلیل‌گرایی برای موضوعات چیزیه که خودم دیدم آدمایی رو که چون خودشون توانایی درک دلایل و استخراج اونا رو ندارن به من طعنه می‌زنن و مسخره‌ام می‌کنن. ولی مشکل از اوناست. پیامبران و آدمای خوب هم همین مشکل رو داشتن که آدما حرفشون رو نمی‌فهمیدن و چون نمی‌فهمیدن مسخره‌شون می‌کردن. جالب اینه که اونایی که مسخره می‌کنن، خودشون در درونشون به حقانیت رفتارشون شک دارن و از اینکه جواب درستی ندارن حرص می‌خورن. بعضی‌ها هم موضوعات رو می‌فهمن ولی چون جواب منطقی ندارن، خودشون رو می‌زنن به نفهمی که اینا دیگه آخرشن.
با خودم کلی حال کردم که این همه مطلب مهم رو با چندتا جمله‌ی کوتاه گفتم.
خداحافظ شما باشه.

خودم

سلام

 

امروز حال می‌کنم در مورد خودم بنویسم. اون چیزایی که دوست دارم و دوست ندارم.

اول اینکه یه خورده خودمو معرفی می‌کنم برای اونایی که منو نمی‌شناسن.

مهدی کرشته

متولد سال 1362

فارغ‌التحصیل از پیش‌دانشگاهی غیرانتفاعی تلاش سال 1380

ورودی بهمن دانشگاه علوم و فنون مازندران رشته‌ی کامپیوتر گرایش نرم‌افزار

فارغ‌التحصیل 1385 از دوره‌ی لیسانس

ورودی بهمن دوره‌ی مجازی کارشناسی ارشد فناوری اطلاعات و مدیریت دانشگاه امیرکبیر

خصوصیات ظاهری که خیلی از آدما منو با اونا می‌شناسن ایناست.

·          دارای روابط اجتماعی نسبتا ضعیف

·          حراف و فلسفه‌گرا

·          تنبل

·          خجالتی

·          اصولگرا

·          محجوب

·          مهربان و بامرام

·          بی مزه

·          مغرور و کله شق

و اما خصوصیاتی از خودم که به نظرم چون درونی‌اند معمولا دیگران باهاش برخورد نمی‌کنن و خودم اینا رو خیلی مهمتر می‌دونم.

·          خیرخواه

·          ریزبین و نکته سنج

·          ضعف کلام مفرط

·          مسئولیت پذیر و با وجدان

·          دلیل‌گرا و کنجکاو

·          خودخواه

·          روراست و صادق

·          ترسو

·          صبور

کلا تعریفی که می‌تونم بگم از خودم اینه: "معمولی ولی با کلی تضاد"

تو تمام دنیا یه آرزوی قابل گفتن دارم. خیلی دوست دارم که تو یه جای ساکت و سرسبز و خوش آب و هوا دور از تمامی آدما یه خونه‌ی راحت و تر و تمیز داشته باشم و از سکوتش لذت ببرم و تو رودخونه‌ای که از نزدیکیاش می‌گذره بپرم. تو سبزه‌زارش بخوابم و ساعت‌ها آسمون آبیش رو تماشا کنم و شکل ابراشو به شکل‌های خوشکلی که دوست دارم ربط بدم. زمستونای سردشو با دم آتیش شومینه نشستن و نگاه کردن به برفی که بیرون از پنجره می‌آد بگذرونم. برای خودم مثل تو فیلما سوپ درست کنم. واییییییییییی چقدر باحاله.

بگذریم. این تنها آرزوی مادی برای منه. بقیه‌ی آرزوهام یا غیر مادین یا اینکه خیلی مهم نیستن. مثل پولدار شدن. تو تمام دنیا هیچ‌چیزو با قورمه‌سبزی مامانم عوض نمی‌کنم. بهترین دوستم برادرمه. بهترین استادم پدرم. کسی که جونم براش در میره مامانمه. جایی که دوست دارم تو تفریحاتم برم جنگله. توی وسایل مادی، به قلقلیم بیشتر از همه چیز وابستگی دارم. قلقلی یه متکا است. از تمیزی و نظافت نظم و ترتیب خیلی خوشم می‌آد. سفره‌آرایی و سالادآرایی قشنگ‌ترین کارای خونه‌داریه. از رنگ قرمز خوشم می‌آد. تو میوه‌ها خربزه و هندونه رو خیلی دوست دارم. از بدقولی و مسخره کردن و دروغ متنفرم. دوستی برام خیلی مهمه. به نظرم عشق بالاترین درجه‌ی رشد و تعالیه. خیلی دوست دارم نواختن گیتار رو یاد بگیرم. از بازی‌های استراتژیک خوشم می‌آد. فوتبال و ورجه وورجه رو دوست دارم. از آب‌بازی خیلی خوشم می‌آد. می‌میرم برای گِل‌بازی. سرو کله زدن با بچه‌ها رو خیلی دوست دارم. خیلی خوش خوابم. اینکه قبل و بعد از خواب تو رویا و احوال خودم باشم خیلی بهم آرامش می‌ده. هیچی رو نمی‌تونم بدون دلیل و منطق بپذیرم. اونم منطق خودم. مگر اینکه از آدمی بشنوم که حرف اون آدم نیاز به دلیل نداشه باشه مثل مامانم. دوست داشتن رو بیشتر از دوست داشته شدن دوست دارم. دلم برای آدما زیاد می‌سوزه. برای خودم بیشتر دلم می‌سوزه. متاسفانه نتونستم واقعیت کاملم رو به آدما نشون بدم. به همین خاطره که اون چیزی که بقیه از من می‌شناسن با اون چیزی که من از خودم می‌شناسم خیلی خیلی زیاد فرق می‌کنه. کلی چیزه که دوست دارم بگم. ولی دیگه وقت خداحافظیه. راستی تو کارتونا گربه سگ رو بیشتر از همه دوست دارم. شازده کوچولو هم دلیل کتاب نخوندنمه. از وقتی اونو خوندم کتابای دیگه به نظرم بی‌ارزش می‌آن.

 

خداحافظ

 

ارزش دوست

پیش از دستور

فایل مقاله ی دو پست قبل رو برای اونایی که دوست دارن داشته باشن در این لینک قراردادم. یک مقاله هم در همین مورد در این لینک هست که اگه کسی خواست می تونه دانلود کنه.

 

سلام

 

شما دوستی‌هاتون براتون چقدر مهم‌اند؟ فکر می‌کنین هر کدوم از دوستاتون براتون چقدر ارزش دارن؟ جو گیر نشین.! نگین من برای دوستام خیلی ارزش قائلم. برای من دوستم از خانواده‌ام مهم‌ترن. جدی به این فکر کنین که مثلا مهدی کرشته برای شما چقدر ارزش داره.

شاید بپرسین که خوب من می‌دونم که فلان دوستم چقدر برام ارزش داره ولی این که گفتنی نیست. درسته میزان ارزش آدما گفتنی نیست. ولی من خوشم می‌آد که معیار‌های غیر عددی رو به عدد تبدیل کنم. اینجوری اطلاعاتم از اون معیار قابل بیان و قابل مقایسه می‌شه.

اگه شما هم موافقین، فکر کنین که دوستی با همه‌ی آدمای دنیا قابل خریدنه. شما هم به حدی پول دارین که خودتون برای خودتون از دوستی تو این دنیا حق قائلید. ولی این شرایط برای همه‌ی آدماست یعنی آدمی که محبوب‌تره مردم پول بیشتری برای دوستی با اون می‌دن. البته مشخصه که هر کسی تعداد دوستاش محدوده. حالا شما حاضرید چقدر پول بابت دوستی با هر کس بدید. (دوستی رو که خریدید مطمئنید که باهاتون می‌مونه.)

مثلا شما 10 میلیون پول دارید و همه‌ی دوستی‌هاتون رو با این پول باید بخرید. شما حاضرید چقدر بابت مهدی کرشته بدید؟

 

خداحافظ

انواع هوش-2

دیگر انواع هوش از نظر روانشناسان

 

هوش طبیعت شناسی (Naturalistics Intelligence):

همان توانایی فرد در شناخت تقسیم بندی با طبیعت. محیط اطرافش است. آدم های این گروه خیلی خوب با حیوانات گیاهان و سایر چیزهای طبیعت نظیر کوه یا دریا ارتباط برقرار می کنند. این نوع هوش را بعدا گاردنر معرفی کرد ولی در جمع هفت هوش نظریه‌ی هوش چندگانه قرار نگرفته است. گاردنر معتقد است که این نوع هوش حتی قابل تعمیم از طبیعت به ساخته های دست بشر هم هست.

 

هوش احساسی - هیجانی (Emotional Intelligence):

به معنی توانایی فرد در دریافت، ارزیابی، کنترل و مدیریت صحیح احساسات خود و اطرافیانش است. هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است. یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف بتواند امید را در خود همیشه زنده نگه دارد، با دیگران همدلی نماید، احساسات دیگران را بشنود، برای به دست آوردن پاداش بزرگتر، پاداش‌های کوچک را نادیده انگارد، نگذارد نگرانی قدرت تفکر و استدلال او را مختل نماید، در برابر مشکلات پایداری نماید و در همه حال انگیزه خود را حفظ نماید. هوش احساسی عامل اصلی در موفقیت فرد در عرصه تعامل با سایر آدمها در اجتماع می باشد. از موفقیت شغلی گرفته تا موفقیت در یک رابطه زناشویی. برای سنجش هوش احساسی از معیار EQ مخففEmotional Intelligence Quotient استفاده می شود. امروزه به تحقیق ثابت شده که عامل موفقیت افراد خیلی بیشتر بستگی به میزان EQ آنها دارد تا میزان IQ آنها. مثلا در زمینه شغلی، میزان EQ فرد خیلی مهم تر از عواملی نظیر تجربه کاری، مدرک تحصیلی و یا تخصص اوست.

گلمن در توصیف از هوش هیجانی به ۵ توانایی اصلی اشاره می‌نماید:

1-       شناخت عواطف شخصی

2-        به کارگیری درست هیجان‌ها

3-       برانگیختن خود

4-       شناخت عواطف دیگران

5-       حفظ ارتباط‌ ها

 

هوش سازمانی (معرف: کارل آلبرچت):

وقتی افراد با هوش در یک سازمان استخدام میشوند تمایل به بی‌علاقگی‌ دسته جمعی یا حماقت گروهی (Collective Stupidity) پیدا می کنند. عموماً سازمانها بیش از آنکه توسط رقبایشان مورد آسیب قرار گیرند خودشان بخود آسیب میزنند. عدم تبحر اجرایی، جنگهای اداری، مبارزات سیاسی در همه سطوح، اختلال سازماندهی، قوانین و رویه های بی معنی، همه توطئه هایی برای جلوگیری یک تجارت و بکارگیری همه نیروی مغزی است که برای آن پول میپردازد.

ممکنست انسان‌ها خیلی باهوش باشند و خیلی توانا برای انجام دادن کارهای بزرگ، اما این نیروی تجمعی مغزی آنها است که باعث انجام فعالیت‌های بزرگ می‌شود.

هوش سازمانی عبارتست از ظرفیت یک بنگاه برای بکارگیری همه نیروی مغزی اش، و تمرکز آن نیروی مغزی بر انجام مأموریتش.

از نظر ریاضی، هوش سازمانی (OI) عبارتست از:

هوش خالص = نیروی مغزی در دسترس(مجموع IQها) – آنتروپی(بی‌نظمی) + سینتروپی(سینرژی)

برای عملیاتی کردن این ایده:

1-       ابتدا مدیران از خود سوال کنند که چگونه می توانیم هوشمندانه تر عمل نمائیم؟

2-       گام بعدی اینست که به افراد اجازه دهیم که فکر کنند. زمانیکه حتی پائین ترین کارگر ما بداند که ایده ها، تجربیات، بصیرت ها، و پیشنهادات او شنیده خواهد شد و قدردانی خواهد شد، ما در واقع دانش بیشتری از آنچه را که استخدام کرده ایم بکار میگیریم و نیروی مغزی را بیش از آن مقدار که برای آن پول میپردازیم بدست میآوریم.

3-       گام سوم یک حمله سیستماتیک، پیوسته و بی پایان به علل حماقت تجمعی است.

باهوش ترین سازمان‌ها باور دارند که: " هیچوقت خوب، باندازه کافی خوب نیست".

 

هوش معنوی

اشاره دارد به مهارتها، توانائیها و رفتارهای لازم برای:

-           توسعه و حفظ ارتباط با منشأ غایی همه موجودات

-           کامیابی در جستجوی معنی زندگی

-           یافتن یک مسیر اخلاقی که به هدایت ما در زندگی کمک نماید

-           درک معنویات و ارزشها در زندگی شخصی و روابط بین فردی

برای هوش معنوی 10 جزء را مطرح نموده اند:

1- عقل شهودی Intuitive Wisdom : نور بصیرت که به ما اجازه میدهد در مورد جنبه های خاصی از واقعیت، خیالبافی کنیم. همچنین این ویژگی حس درک هیبت و عظمت خلقت و حس خود شناسی را امکانپذیر می نماید.

2- ادراک مستدل Reasoned Understanding: نقطه مقابل عقل شهودی است. این فرآیند شامل ترسیم، توسعه و تحلیل بصیرت بدست آمده از طریق شهود بخاطر روشن کردن معنا و جزئیات خاص بصیرت ما است.

3- آگاهی بر خواست و نیت: با ترکیب عقل شهودی و ادراک مستدل ما قادر خواهیم بود که به یک حالت دانستن وارد شویم، دانستن کامل هدف خواستهایمان.

4- عشق و شفقت Compassion and Love: نعمت عشق بیانگر جریان نامحدود عشق و انرژی الهی است.

5- قدرت و عدالت متمرکز Focused Power and Justice: نقطه مقابل عشق، زور و محدودیت است. زمانیکه در شکل مثبت ظهور یابد نشاندهنده عدالت و انصاف خواهد بود. این ویژگی، ایجاد کننده نظم و احساس مسئولیت، و توانایی کنترل و ارزشیابی رفتارهای خود شخص است.

6- شفا و بخشش Healing and Forgiveness: وقتی عشق و زور و محدودیت بطور مطلوب، متعادل شوند نتیجه عبارتست از بهبود و تعدیل انرژی های متعادل نشده. شامل بخشش خود و دیگران، ابراز دلسوزی، خارج کردن عصبانیت بدون شکستن حریم دیگران.

7- زندگی با شوق Living with Zeal: بروز کامل عشق در شخصیت فرد توانایی برای زندگی با شادی و شوق است.

8- زندگی با وقار، یکدلی و تعهد Living with Dignity, Empathy and Commitment: بصورت پایبندی به اصول شخصی و نیروی متعالی خودش است. بدون این حس شخص دچار لاقیدی میشود. در اینحالت شخص می تواند وسوسه را رد کند و در رفتارها و صحبت هایش تعهد به ارزشهای شخصی را نشان دهد و مسیر اخلاقی راهنمای وی در زندگی و کسب و کار خواهد بود.

9- پیوند و خدمت خلاق Creative Connection & Service: این ویژگی بر دو عملکرد اشاره دارد. یکی داشتن خلاقیت و دیگری ارتباط و پیوند داشتن با دیگران. در اینجا شخص ترکیبی از حضور خداوند، عشق و وقار را در امور عادی زندگی روزانه اش از خود نشان می دهد و رفتارهای او براساس کارهای مثبت و متعهدانه است.

10- پادشاهی خداوند/ شادی و تکمیل/ زندگی با هوش معنوی مطلوب Kingdom of God:

یعنی شخص هرچه را در زندگی با آن سروکار دارد یا اساساً در دنیا وجود دارد را نشئه ای از وجود خداوند و حضور خداوند و نظارت او بر اعمالش بداند و اینکه همه چیز به خواست و اراده خداوند انجام میگیرد.

 

هوش اخلاقی‌ (Moral Intelligence)

ما چگونه به کودکانمان درست و غلط را آموزش می دهیم ؟آنها چگونه و از کجا دلسوزی ،مهربانی و دیگر ارزش های اخلاقی مهم را یاد می گیرند؟آیا روش های علمی وجود دارد تا والدین جهت شکل دهی ویژگیهای کودکانشان ،از آنها بهره گیرند؟ اینها برخی از سوالاتی هستند که معمولا به ذهن والدین و دست اندرکاران پرورش و تربیت کودکان می رسد. یکی از ابعاد رشد و تحول ، که از دوران کودکی تا بزرگسالی، در کنار دیگر ابعاد رشد شکل می گیرد، رشد اخلاقی کودکان است . وقتی مردم درباره رشد اخلاقی صحبت می کنند، آنها به رفتار و نگرش های خودشان نسبت به سایر مردم در جامعه اشاره دارند،به عبارتی آنها به پیروی ما از هنجارهای اجتماعی ،مقررات و قوانین ،عرف و آداب و رسوم توجه می کنند .البته به زبان ساده و در مورد کودکان ،ما توانایی آنها را در تمایز درست از غلط توصیف می کنیم .

از نظر دکتر مایکل بوریا ، خانه بهترین مدرسه برای آموزش رفتارهای اخلاقی است .در این راستا ،او ده نکته را جهت ایجاد هوش اخلاقی به والدین پیشنهاد می دهد.

1- احساس تعهد در جهت پرورش کودکی اخلاقی

2- تلاش برای آن که الگویی نمونه یا یک مثال اخلاقی قوی باشید

3-شناخت باورها و عقاید خودتان ضمن سهیم کردن آنها با دیگران

4-از لحظات آموختن به خوبی بهره بگیرید

5-انضباط را به عنوان یک درس اخلاقی به کار بندید

6-توقع رفتارهای اخلاقی داشته باشید

7-نسبت به آثار رفتارها واکنش نشان دهید

8-رفتارهای اخلاقی کودک را تقویت کرده و پاداش دهید

9-هر روز اصول اخلاقی را اولویت بندی کنید.

10-مشارکت و ثبت قانون طلایی (شعار اخلاقی)

 

هوش روحانی (spiritual Intelligence)

 

هوش وجودی‌ (Existential Intelligence)

 

هوش تجربی (existential Intelligence)

 

انواع هوش از دیدگاه دیگر روانشناسان

 

انواع هوش از دیدگاه ثرندایک

1-       هوش انتزاعی: این نوع از هوش با اندیشه و نهادها سروکار دارد. در ک روابط اجزا و پدیده‌ها با این نوع از هوش ارتباط دارد. توان درک نظریه‌ها ، ریاضیات و ... به این نوع هوش مرتبط است.

2-       هوش مکانیکی: به ویژگیهایی ارتباط دارد که به بهره‌گیری موثر از ابزارها و انجام اعمال و فعالیتها مربوط می‌شود. افرادی که از نظر انجام فعالیتها و مهارتهای عملی بازده خوبی دارند، از هوش مکانیکی بالایی برخورداند.

3-       هوش اجتماعی: به توناییهای فرد که ایجاد روابط اجتماعی مناسب را میسر می‌سازد اطلاق می‌شود.

 

انواع هوش از دیدگاه اسپیرمن
اسپیرمن معتقد است که در همه کارکردهای روانی یک حامل کلی هوشی (g) و شماری از عوامل اختصاصی هوشی (s) وجود دارد. به عبارتی او هوش را به یک نوع هوش کلی و تعدادی هوش اختصاصی تقسیم می‌کند.

انواع هوش از دیدگاه ترستون
ترستون معتقد است که هوش از انواعی از استعدادهای نخستین روانی تشکیل یافته است، که شامل هوش کلامی ، استعداد عددی ، درک روابط فضایی ، درک معنای کلامی ، حافظه ، استدلال و ادراک را شامل می‌شود. هوش کلامی روابط واژگان ارتباط کلامی و استعداد عددی سرعت و دقت در عملیات حساب را شامل می‌شود. درک روابط فضایی به استعداد پی بردن به بازشناسی و همگونی شکلها به یاری بینایی اطلاق می‌شود و منظور از درک معنای کلامی عبارت از به خاطر سپردن واژه‌های منحصر به فرد است.منظور از حافظه ، حفظ کردن هر گونه طرح و نقشه ، شعر و قطعه یا اعداد و ارقامی ، به صورت طولی‌وار است و استدلال به استنتاج قاعده و اصول از موارد مختلف و همچنین توانایی در حل مسائل اطلاق می‌شود. ادراک عبارت است از تمییز دادن اختلافهای اندازه ، شکل ، طول و عرض یا جای خالی واژه‌ها و اندامها در شکلها.

انواع هوش از دیدگاه اشترن برگ

1-       هوش کلامی: در این نوع هوش فرد مطالب را به سرعت می‌خواند و می‌فهمد و در سخن گویی واژگان بیشتر و دقیقتری بکار می‌برد.

2-       هوش کاربردی: با استفاده از این نوع هوش فرد هوشمند همواره موقعیتها را خوب بررسی می‌کند و مسائل خود را به نحو مطلوب و موفقیت آمیز حل می‌کند.

3-       هوش اجتماعی: فرد هوشمند با این نوع از هوش را آن گونه که هستند می‌پذیرد، پیش از سخن گفتن می‌اندیشد و رفتار و کردارش با سنجیدگی و ژرف نگری همراه است.


تقسیم بندی هوش به انواع کلامی و عملی (غیر کلامی)
این نوع تقسیم بندی در آزمونهایی چون استنفر و پیته و آزمون هوشی وکسر دیده می‌شود. در سال 1937 ترمن با همکاری مریل تجدید نظری در آزمون هوش استنفرد - بینه به عمل آوردند و آنرا به دو دسته‌ی M و C (کلامی و عملی) تقسیم نمودند. هر چند این دسته بندی در تجدید نظر سال 1960 چهار گستره عمده استدلال کلامی ، استدلال انتزاعی ، استدلال کمی و حافظه کوتاه مدت را در انواع هوش که مورد سنجش قرار می‌داد شامل شد.

انواع هوش - 1

پیش از دستور
1- اول از همه از رضا، مریم و مزدک عذرخواهی می‌کنم که نظراتشون رو پاک کردم. بدونید که من برای نظراتتون ارزش قائلم و همشون رو برای خودم ذخیره می‌کنم. ولی چون قواعدی برای وبلاگم دارم مجبور می‌شم گاهی این کارو بکنم.
2- یه نکته در مورد پست قبل اینکه من از شما نخواسته بودم جواب سوالامو بدین. همه‌ی اونایی که جواب دادن با عرض معذرت کار بیهوده‌ای کردن. چون حداقل من اعتقاد دارم بخش عمده‌ای از این سوالات جواب ندارن، یا بهتر بگم جوابشون تو این دنیا جا نمی‌شه. ضمنا من دلایل خیلی زیادی داشتم و دارم که این پست رو نوشتم.
3- اگه جواب کسی رو ندادم معنیش این نیست که جوابی ندارم که بدم.

سلام
هوش یا چیزی که به صورت تخصصی‌تر بین مردم IQ رایج شده عبارت از یک نوع از انواع هوش است که تاکنون بشر از انواع توانایی‌های ذاتی و خدادادی انسان کشف کرده است. ولی از آنجا که در دوران گذشته ریاضیات و حساب و منطق پایه‌ی همه‌ی کشفیات و علوم بوده و اصولا می‌توان گفت بزرگ‌ترین دلیل برای شناختن رتبه بر مبنای معیار IQ به عنوان دلیل برتری انسان‌ها از نظرگاه علمی، سیطره‌ی ریاضیدانان و فلاسفه بر دنیای علم است. زیرا که معیار IQ نشان دهنده‌ی توانایی افراد در در حل مسائل ریاضی و منطقی است. با رشد علوم و توجه به جنبه‌های دیگر از توانایی‌های انسانی دیگر انواع توانایی پایه در انسان مورد توجه بیشتر قرار گرفته و باعث پیشرفت‌های شگرفی در علوم انسانی و روانشناختی شده است. حال انواع هوش را با توجه به نظر کلی روانشناسان بررسی می‌نماییم.

هوش چندگانه چیست؟
هوارد گاردنر آمریکایی آلمانی‌الاصل متولد 1943 پنسیلوانیا است. او در دانشگاه هاروارد در سال 1965 با عنوان دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل شد در 1971 دکترای خود را گرفت و با دیوید پرکینز در پروژه زیرو همکار شد و در ضمن به کرسی استادی آموزش در هاروارد رسید. از مهمترین کارهای او می توان به چارچوب های ذهن و نظریه هوشهای چندگانه اشاره کرد.
تحقیقات وی و دیگر دانشمندان در این زمینه نشان می دهد که در انسان بر خلاف باور عمومی که انسان‌ها را مانند لوح سفیدی فرض می‌کنند که هر چیزی را می ‌توان به شیوه‌ای به وی آموزش داد، هوش‌های چندگانه وجود دارد که کاملا از یکدیگر مستقل هستند.

انواع هوش چندگانه از نظر گاردنر:
1- هوش زبانی
2- هوش ریاضی - منطقی
3- هوش فضایی - دیداری
4- هوش بدنی
5- هوش موسیقیایی
6- هوش درون فردی
7- هوش برون فردی

هوش کلامی - زبانی(Verbal - Linguistic Intelligence): این نوع هوش یعنی توانایی استفاده از کلمات و زبان. این یادگیرنده ها مهارت های شنیداری تکامل یافته ای دارند و معمولا سخنوران برجسته ای هستند. آنها به جای تصاویر، با کلمات فکر می کنند. مهارت های آنها شامل موارد زیر می شود: گوش دادن، حرف زدن، قصه گویی، توضیح دادن، تدریس، استفاده از طنز، درک قالب و معنی کلمه ها، یادآوری اطلاعات، قانع کردن دیگران به پذیرفتن نقطه نظر آنها، تحلیل کاربرد زبان شغل های مناسب برای آنها عبارتند از: شاعر، روزنامه نگار، نویسنده، معلم، وکیل، سیاستمدار، مترجم

هوش منطقی - ریاضی(Logical - Mathematical Intelligence): هوش منطقی - ریاضی یعنی توانایی استفاده از استدلال، منطق و اعداد. این یادگیرنده ها به صورت مفهومی با استفاده از الگوهای عددی و منطقی فکر می کنند و از این طریق بین اطلاعات مختلف رابطه برقرار می کنند. آنها همواره در مورد دنیای اطرافشان کنجکاوند، سوال های زیادی می پرسند و دوست دارند آزمایش کنند. مهارت های آنها شامل این موارد می شود: مسئله حل کردن، تقسیم بندی و طبقه بندی اطلاعات، کار کردن با مفاهیم انتزاعی برای درک رابطه شان با یکدیگر، به کاربرددن زنجیره طولانی از استدلالها برای پیشرفت، انجام آزمایش های کنترل شده، سوال وکنجکاوی در پدیده های طبیعی، انجام محاسبات پیچیده ریاضی، کار کردن با شکل های هندسی رشته های شغلی مورد علاقه آنها عبارتند از : دانشمند، مهندس، برنامه نویس کامپیوتر، پژوهشگر، حسابدار، ریاضی دان

هوش دیداری - فضایی (Visual - Spatial Intelligence): این نوع هوش توانایی درک پدیده های بصری است. یادگیرنده های دارای این نوع هوش ، گرایش دارند که با تصاویر فکر کنند و برای به دست آوردن اطلاعات نیاز دارند یک تصویر ذهنی واضح ایجاد کنند. آنها از نگاه کردن به نقشه ها، نمودارها، تصاویر، ویدیو و فیلم خوششان می آید. مهارت های آنها شامل موارد زیر است: ساختن پازل، خواندن، نوشتن، درک نمودارها و شکل ها، حس جهت شناسی خوب، طراحی، نقاشی، ساختن استعاره ها و تمثیل های تصویری (احتمالا از طریق هنرهای تجسمی)،دستکاری کردن تصاویر، ساختن، تعمیر کردن و طراحی وسایل عملی، تفسیر تصاویر دیداری. شغل های مناسب برای آنها عبارتند از: دریانورد،مجسمه ساز، هنرمند تجسمی، مخترع، کاشف، معمار، طراح داخلی، مکانیک، مهندس

هوش بدنی - جنبشی (Body - Kinesthetic Intelligence): این هوش یعنی توانایی کنترل ماهرانه حرکات بدن و استفاده از اشیا. این یادگیرنده ها خودشان را از طریق حرکت بیان می کنند. آنها درک خوبی از حس تعادل و هماهنگی دست و چشم دارند (به عنوان مثال در بازی با توپ، یا استفاده از تیرهای تعادل مهارت دارند)انها از طریق تعامل با فضای اطرافشان قادر به یادآوری و فرآوری اطلاعات هستند. مهارت های آنها شامل این موارد می شود: رقص، هماهنگی بدنی، ورزش، استفاده از زبان بدن، صنایع دستی، هنرپیشگی، تقلید حرکات، استفاده از دست هایشان برای ساختن یا خلق کردن، ابراز احساسات از طریق بدن شغل های مورد علاقه آنها عبارتند از : ورزشکار، معلم تربیت بدنی، رقصنده، هنرپیشه، آتش نشان، صنعتگر

هوش موسیقی - ریتمیک (Musical Intelligence): این نوع هوش یعنی توانایی تولید و درک موسیقی. این یادگیرنده های متمایل به موسیقی با استفاده از صداها، ریتم ها و الگوهای موسیقی فکر می کنند. آنها بلافاصله چه با تعریف و چه با انتقاد، به موسیقی عکس العمل نشان می دهند. خیلی از این یادگیرنده ها بسیار به صداهای محیطی (مانند صدای زنگ، صدای جیرجیرک و چکه کردن شیرهای آب) حساس هستند. مهارت های آنها شامل موارد زیر می شود: آواز خواندن ، سوت زدن، نواختن آلات موسیقی، تشخیص الگوهای آهنگین، آهنگ سازی، به یاد آوردن ملودی ها، درک ساختار و ریتم موسیقی شغل های مناسب برای آنها عبارتند از : موسیقی دان، خواننده، آهنگساز

هوش بین فردی (Interpersonal intelligence): یعنی توانایی ارتباط برقرار کردن و فهم دیگران. این یادگیرنده ها سعی می کنند چیزها را از نقطه نظر آدم های دیگر ببینند تا بفهمند آنها چگونه می اندیشند و احساس می کنند. آنها معمولا توانایی خارق العاده ای در درک احساسات، مقاصد و انگیزه ها دارند. آنها سازمان دهنده های خیلی خوبی هستند، هرچند بعضی وقت ها به دخالت متوسل می شوند. آنها معمولا سعی می کنند که در گروه آرامش را برقرار کنند و همکاری را تشویق کنند. آنها هم از مهارت های کلامی (مانند حرف زدن) و هم مهارت های غیرکلامی (مانند تماس چشمی، زبان بدن) استفاده می کنند تا کانال های ارتباطی با دیگران برقرار کنند. مهارت های آنها شامل موارد زیر می شود: دیدن مسائل از نقطه نظر دیگران (نقطه نظر دوگانه)، گوش کردن، همدلی، درک خلق و احساسات دیگران، مشورت، همکاری با گروه، توجه به خلق و خو ، انگیزه ها و نیت های مردم، رابطه برقرار کردن چه از طریق کلامی چه غیر کلامی، اعتماد سازی، حل و فصل آرام درگیری ها، برقراری روابط مثبت با دیگر مردم شغل های مناسب برای آنها عبارتند از : مشاور، فروشنده، سیاست مدار، تاجر

هوش درون فردی (Emotional Intelligence): این هوش یعنی توانایی درک خود و آگاه بودن از حالت درونی خود. این یادگیرنده ها سعی می کنند احساسات درونی، رویاها، روابط با دیگران و نقاط ضعف و قوت خود را درک کنند. مهارت های آنها شامل موارد زیر می شود: تشخیص نقاط ضعف و قوت خود، درک و بررسی خود، آگاهی از احساسات درونی، تمایلات و رویاها، ارزیابی الگوهای فکری خود، باخود استدلال و فکر کردن ، درک نقش خود در روابط با دیگران مسیرهای شغلی ممکن برای آنها عبارتند از: پژوهشگر، نظریه پرداز، فیلسوف
ادامه دارد...
خداحافظ

زندگی

سلام

حالتون چطوره؟ زندگی خوبه؟ دنیا به کامه؟ از کاروبار چه خبر؟

اینا سوالاییه که هر روز می‌پرسیم و جواب می‌دیم. اصلا براتون مهم هست که چرا زندگی می‌کنین؟ به نظرتون زندگی چقدر ارزش داره؟ شما فکر می‌کنین عمر انسان زیاده یا کمه؟ اصلا حرف زدن و فکر کردن در مورد این حرفا وقت تلف کردن نیست.

من نظرات خودمو می‌گم. کاری ندارم کسی قبولش داره یا به نظرش مسخره‌اس. چیزایی که می‌گم یه خورده پراکنده و درهم برهمه. چون کلی چیز می‌خوام بگم ولی همشون تو قالب یه موضوع جا نمی‌شن.

زندگی یه توهم از زنده بودنه. درسته توهم. چیزی که ماتریکس در موردش صحبت می‌کنه نه به کیفیتی که می‌گه ولی در کل درسته. زنده بودن چیه؟ آیا زنده بودن غیر از اینه که ما یه سری حسگر‌های مادی داریم که محرک‌ها رو دریافت می‌کنن و یه سری ماهیچه داریم که به اونا پاسخ می‌دن. آیا غیر از اینه که انسان داره کم‌کم به جایی می‌رسه که هم حسگر‌های به این دقت می‌سازه و هم ماهیچه‌های به این خوبی. حتی مکانیکی، نه از جنس گوشت. پس زنده بودن یعنی چی؟ این چیزایی که شما بهش می‌گین تفکر هم یه چیز مادی دیگه‌اس که دانشمندا گفتن جابجایی و برقراری ارتباط بین دو سلول از طریق جریانات الکتریکی بسیار کوچک است. تازه اگر به مغز انسان بخش تفکرش نگاه کنین موضوع بدتر هم هست. اینکه مغز انسان هر چی می‌خواد باشه، کارشو کامپیوتر داره انجام می‌ده. الان نه n سال دیگه بالاخره کامپیوتری ساخته می‌شه که می‌تونه به اندازه‌ی مغز انسان کارایی داشته باشه. پس زنده بودن یعنی چی؟ زنده بودن یعنی مجموعه‌ی همه‌ی اینایی که گفتم. ولی موضوع اینجاست که با این تعریف زنده بودن اونقدرها هم که انسان‌ها فکر می‌کنن مهم نیست. پس مردن هم اونقدرها مهم نیست. تا حالا شده که سعی کنین خودتونو با چیزی که قبلا نشنیدید یا ندیدید یا بهش فکر نکردید و ازش اطلاعی ندارید متعجب کنین؟ اینجوری بگم که مگه می‌شه من در مورد چیزی فکر کنم که در تفکر جا نشه؟ این کلید اینه که بفهمید خدا باهاتون بازی بدی رو شروع کرده. خدا انسان‌ها رو اونجوری آفریده که خودش قانون گذاشته. انسان تو این دنیا نه، تو کل عوالم موجود، نمی‌تونه کاری خارج از اونایی که خدا براش تعیین می‌کنه انجام بده. حتی نمی‌تونه به چیزی غیر از اونکه خدا می‌خواد فکر کنه. جالب‌تر اینکه خلاقیت که اوج توانایی انسان در بوجود آوردنه یه کشف ساده‌ی روابط از دنیای مادی یا معنویه. (چیزی به نام خلاقیت وجود نداره!!)

خدا می‌خواد مارو امتحان کنه.

به چی؟ آخه این حرف منطقیه که شما یه ربات درست کنین و بگین که من تو رو می‌خوام امتحانت کنم. برای چی؟ برای اینکه بهت نشون بدم که تو توی شرایط مختلف چه تصمیمی می‌گیری؟ آیا به دستورات من عمل می‌کنی؟ یا اینکه هر کاری دلت خواست انجام می‌دی. شما خنده‌تون نگرفت. خیلی مسخره‌اس که رباتی که من درستش کردم بتونه عملی رو انجام بده که من براش تعریف نکرده باشم. دقیقا همون چیزی که فیلمای دهه‌ی 90 رو با موضوع تسخیر انسان توسط ساخته‌های دستش نشون می‌ده.

خدا هم مارو آفریده. برامون محدوده‌ای تعیین کرده و ما نمی‌تونیم خارج از اون محدوده پا بذاریم.

حالا افتادیم تو این دنیا. چی کار کنیم؟

جواب این مذهبیون ساده انگار اینه که شما خوبی کنین. شما صداقت داشته باشین. شما خداپرست باشین، خدا هم شما رو هدایت می‌کنه. اگر شما خوب باشید بهشت در انتظار شماست و اگر بدی کنین جهنم جواب طبیعی کاریه که انجام دادین.

اولش بگم که همون‌طور که این دنیا یه عالم مجازی از حسگر‌ها و عملگر‌هاست، عوالم دیگر هم خواه نا خواه همچین چیزی خواهند بود. پس اگر بهشت و جهنم هم احساسات مجازی مثل احساسات مجازی این دنیا باشن، که من این‌طور برداشت می‌کنم، پس مشکل اینجاست که ما اصولا یه سری عروسک خیمه شب بازی هستیم که خدا اونجوری که می‌خواد مارو می‌گردونه و اونجوری که می‌خواد با ما بازی می‌کنه و ... . و درست خلاف اینکه عروسک‌های یه دختر کوچولو که باهاشون بازی می‌کنه، عنصری به نام احساس ندارن، ما داریم. ولی این احساسه هم مثل چشم داشتنه. هیچ فرقی نمی‌کنه. یعنی اینکه اگه عروسک اون دختره چشمشو ببنده و باز کنه اون دختر چه لذتی دریافت می‌کنه؟ اگه ما هم غمگین بشیم خدا لذت می‌بره که یه قسمت دیگه از داستان عروسکی انسانیش پیشرفت کرد.

و اما اگر به نظر شما احترام بگذاریم و بگیم که اون دنیا مثل این دنیا نیست و اونجا همه چیز واقعیه و ... (با آب بستن تو استدلالات، خودمون رو راضی کنیم که نه بابا آفرینش ما هدفی داره و اون هدف بالذاته خوب و مقدسه و ذات ما هم مثل خدا مجرد از این عوالمه). اینجا مشکل بیشتر می‌شه. اینکه بهشت و جهنم برای چه کسانی هست؟ برای کسانیه که اصولا چیزی به نام اختیار و تفکر در اونها چیزی جز قوانین ساده و مشخصیه که هر آدمی بنا به شرایط ورودی‌اش، یه خروجی مشخص می‌ده که همیشه هم ثابته (به شرطی که شرایط یکسان باشه). پس خدا مارو می‌خواد برای چیزایی مجازات کنه که در انجام اونها هیچ کسی تعیین کننده نیست غیر از خودش؟!!! (چیزی به نام اختیار و انتخاب وجود نداره!!!)

این است زندگی که همه‌ی ماها فکر می‌کنیم که توش چه اتفاقات مهمی داره می‌افته. همین الان که اینجا هستم و دارم تایپ می‌کنم، آرزو می‌‌کنم که ای کاش هیچ وقت آفریده نمی‌شدم. ای کاش هیچ وقت تو این دنیا با این همه حجاب گیر نمی‌افتادم که نهایت کارم این باشه که وجود خودم رو نفی کنم و آفرینش همه‌ی موجودات رو هم بیهوده بدونم. چیزایی که هیچ کس دوست نداره اونا رو بپذیره. ولی بپذیرید که هیچ‌کدومتون نمی‌تونین کاری رو انجام بدین که خودتون فکر نمی‌کنین بتونین انجامش بدین.

نیو به اوراکل می‌گه: تو از کجا می‌دونی من چه تصمیمی می‌گیرم.

اوراکل جواب می‌ده: تو تصمیمتو گرفتی، داری دنبال دلیل می‌گردی که چرا این تصمیمو گرفتی.

و من می‌گم: خدا برات این تصمیمو گرفته، تو داری دنبال دلیل می‌گردی که چرا این تصمیمو گرفتی. این کار بیهوده‌ایه.

متاسفم که به همه‌ی پایه‌های فکری و اعتقادی خودمو و کلی از آدمایه دیگه تبر زدم. ولی این نتیجه‌ی تفکر همین مغز ماشینیه که سال‌ها تلاش کرده تا بفهمه که این فهمیدنش از خودش نیست. از خداییه که وجود نداره.

خداحافظ

خداحافظی

سلام

 

اصلا به فکرتون خطور نکنه که من اینجا رو ول می کنم و به این زودی ها جا می زنما. نه ! این پست در مورد خدا حافظیه ولی نه از وبلاگ نویسی. جالبه که پست خداحافظی با سلام شروع می شه نه.!

قبول دارید که خداحافظی در درونش یه بار معنایی غمگین داره؟ خداحافظی می تونه خوشایند باشه یا ناخوشایند. معمولا ما آدما چون تو خوشی هامون به هیچی توجه نمی کنیم، به خداحافظیش هم توجه نمی کنیم. به همین خاطره که اکثر آدما فقط خداحافظی رو با غم و اندوه اجین می دونن. مثلا توجه کنین، وقتی داریم از بیمارستان یا زندان یا سربازی یا دانشگاه (البته برای اونایی که دوستشون ندارن) بیرون می آیم، خداحافظی خیلی هم خوشاینده. بعضی از خداحافظی ها رو میشه پیش آورد یا به تاخیر انداخت. ولی بعضی هاش لاجرم و بدون دخالت آدم پیش میان.

ولی الان که این پست رو دارم می نویسم، دارم سعی می کنم از یه خداحافظی فرار کنم. یه خداحافظی که می تونه تلخ یا شیرین باشه. ولی از تلخی و شیرینیش مهم تر لزومشه. خداحافظی از یک دوست، از یک عزیز که خاطرات زیادی رو باهاش داشتم. خیلی سعی کردم که به اینجا نرسه. ولی نشد. اون عزیز ممکنه مثل شما این پست رو بخونه به همین خاطر بهش می گم که من نمی خواستم و نمی خوام ناراحت بشه. ولی چاره ای نیست. به قول مولن روژ Show must go on. نمی دونین که تو سه ماه اخیر چقدر فشار روحی رو به خاطر این موضوع تحمل کردم. من تو زندگیم یاد گرفتم که اگه باید قورباغه ای رو قورت بدی پس قورت بده. نذار اون قدر اذیتت کنه که با حداکثر تلخی قورتش بدی. ولی این دفعه واقعا تمام تلاشم رو کردم که از پیش آمدن این خداحافظی جلوگیری کنم. ولی نشد. امیدوارم هیچ کدومتون به جایی که من رسیدم نرسید. من قبلا هم این تجربه رو داشتم. خیلی سخته تحمل کردنش. وقتی که بدونی که خودت با دست خودت داری یه نفر رو که شاید نخواد، از دایره ی دوستی و محبتت بیرون می کنی. ممکنه بعد از این هر روز مجبور باشی ببینیش. فکر کن که چه جوری با چه رویی می تونی تو چشمش نگاه کنی. الان که دارم اینا رو می نویسم یه غم خیلی خیلی بزرگ تو قلبمه که دوست دارم بشینم زار زار گریه کنم. ولی به قول ساسان: "مرد که گریه نمی کنه". ولی به ساسان هم گفتم: "مرد هم گریه می کنه. فقط مهمه که اونی که تو دامنش گریه می کنی کیه". خیلی دوست دارم 20 صفحه دیگه هم بنویسم. چون واقعا نمی تونم احساس واقعیم و اصل موضوعی رو که به خاطرش این پست رو شروع کردم رو بگم. اینجا اونجاییه که می گم: "بعضی حرفا تو این دنیا جا نمی شن". شاید به نظر بعضیا مثل بابک اینایی که نوشتم جو زدگی بود. شایدم بعضیا فکر کنن که مهدی با اون هیکل گنده و بی ریختش رو چه به این حرفا. ولی هر کسی دل داره. حتی من.

 

خداحافظ

من صادق هستم

سلام

پیرو پست جواب کلمات همون موقع گلمر تو وبلاگش یه پست دیگه گذاشته بود که وقت گذاشته بودم و بهش فکر کرده بودم. الان می خوام جواب اون پست رو بدم ولی این بار جواب من جواب سوالات تو پست بیاید صادق باشیم گلمره. برا اینکه راحت تر باشید سوالا رو هم نوشتم

راستی این آخرین باریه که من براتون آف می ذارم که وبلاگم رو آپ کردم. فکر کنم اگه کسی واقعا از خوندن وبلاگ من خوشش بیاد خودش هفته ای یه بار سر میزنه.

خوب بریم سراغ سوال و جواب ها:

چقدر از وقتتون رو به خودتون اختصاص می دید؟

روزی 1-2 ساعت.

چقدر از وقتتون رو به فکر کردن به خودتون اختصاص می دید؟

هفته ای بیش از 5 ساعت.

چقدر تو فکر کردن راجع به خودتون صادقید؟

خیلی. به نظر من بدون صداقت فکر کردن ارزشی نداره.

چقدر در قضاوت در مورد دیگران عادلید؟

تقریبا. شاید 50%.

چقدر در پیش قضاوتهاتون یک طرفه به قاضی می رید؟

سعی می کنم کم باشه. واقع گرایانه 30%.

چقدر در روابطتون حق به جانب عمل می کنید؟

شاید 50%.

چقدر پیش اومده که بعد از این که یک نظری درمورد کسی دادید پشیمون شدید؟

به ندرت.

چقدر پیش اومده از حرفی که زدید شرمنده شدید؟

کم. البته نه خیلی کم.

چقدر خانوادتون رو فدای غریبه ها کردید؟

تا حالا نکردم. احتمالش هم کمه که اینکارو زیاد بکنم.

چقدر دل مادرتون رو شکسشتید؟

به تعداد انگشتای یه دست نمی رسه.

چقدر برای خواهر یا برادرتون ارزش قائلید؟

خیلی زیاد.

چقدر از وقت خودتون رو برای خانوادتون به صورت داوطلبانه تخصیص می دید؟

اهم اونو. البته اگه خونه باشم.

چقدر کتاب می خونید؟

به ندرت.

چقدر از خونده هاتون استفاده می کنید؟

بسیار زیاد. به نظر من اگه چیزی رو بخونی و استفاده نکنی بدتر از اینه که نخونی، چون هزینه کردی ولی سودی نگرفتی. به قول اون بزرگی که می گه: دو کس رنج بیهوده برد و سعی بی فایده کرد . آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد.

چقدر احساساتتون رو بیان می کنید؟

خیلی دوست دارم. ولی انتظار آدمای دیگه بهم اجازه نمی ده.

چقدر باطن و ظاهرتون یکسانه؟

حداقل 50%.

چقدر در روابطون به سیاست متوصل می شید؟

کم. وقتی احساس امنیت نکنم یا شرایط خاص.

چقدر حاضرید از ضعف هاتون برای دیگران بگید؟

این یک روش قوی برای توجیه کردن اشتباهات است. منم ازش زیاد استفاده می کنم. البته غیر از این وبلاگ.

چقدر ترس تو وجودتون هست؟

درون وجودم یک کمی هست. ولی خیلی بهم فشار می آره.

چقدر نفرت و کینه تو وجوتون هست؟

کم. ولی به شدت تو نظرم می آد.

چقدر می تونید انسانها رو ببخشید؟

زیاد.

چقدر حرف می زنید؟

خیلی بیش از اونکه نیاز باشه.

چقدر گوش می دید؟

زیاد. ولی کمتر از اونی که حرف می زنم.

چقدر اشتباهاتتون رو قبول می کنید؟

تا حدودی. اگر در شرایط و مودش باشم نسبتا کافیه.

چقدر حاضرید انتقادات دیگران رو بپذیرید و بهشون فکر کنید؟

سعی می کنم زیاد باشه. ولی معمولا زیاد نیست. البته کم هم نیست.

چقدر به دیگران انتقاد می کنید؟

خیلی بیش از اونکه نیاز هست.

چقدر دهن بین هستید و حرف مردم براتون مهمه؟

دهن بین که نه. ولی حرف آدما حاوی حقیقتیه که باید ازش استفاده کنم. هر چه آدمش مهمتر حرفش مقبول تر.

چقدر عشق رو باور دارید؟

به قول مولن روژ:"عشق مثل اکسیژنه. همه چیز با عشق رنگ دیگه ای می گیره." ولی به شرطی که اشتباهش نگیریم. [این عشق موضوع مهم و بسیار وسیعیه. به همین خاطر یکی از پست های آینده ام در مورد عشق خواهد بود. م.]

چقدر توی روابط عاطفیتون رو راستید؟

تمام سعی ام رو می کنم. بسیار هم موفق هستم.

چقدر توقع توی روابطتون جا داره؟

زیاد. ولی از بجا نیاوردنش ناراحت نمی شم.

چقدر به خاطر سوء تفاهم ها روابطتون رو از دست دادید؟

اتفاق افتاده ولی از وقتی که عقلم رسیده نداشتم.

چقدر روزای 43 غروبه و پر از غم داشتید؟

زیاد یادم نمی آد. زندگی من کم هیجان تر این حرفاست.

چقدر روزای شاد داشتید؟

بوده ولی شادی و غم تو ذهنم نمی مونه. خاطراتی از اونا برام باقی می مونه.

چقدر از خاطرات غمگینتون رو به یاد میارید؟

بعضی هاشو. به ندرت برام اتفاق بد افتاده.

چقدر خاطرات شادیهاتون رو به یاد میارید؟

شاید از غم ها کمتر.

چقدر در لحظه زندگی می کنید؟

زندگی من بیشتر در گذشته می گذره. ولی تلاشم رو برای زندگی در حال می کنم. عددی 50-60%

چقدر با خاطره هاتون زنده اید؟

خیلی. همش یاد گذشته هستم.

چقدر خودتون رو دوست دارید؟

کمی بیش تر از معمولی.

چقدر به خودتون احترام می ذارید؟

خیلی زیاد.

چقدر به وجود یک خدا ایمان دارید؟

از وجود خودم بیشتر باورش دارم. ممکنه ماتریکس درست باشه ولی توحید امکان نداره غلط باشه.

چقدر و چه زمانهایی یاد خدا می کنید؟

خیلی یادش می افتم. ولی تاثیرش رو زیاد حس نمی کنم.

چقدر ارزشهای زندگیتون رو شناختید؟

فکر کنم زیاد. بازم تلاش می کنم.

چقدر چقدر چقدر؟؟؟؟

خیلی. کم. خیلی. ای. نسبتا. ...

بیاید به جواب این سوالها فکر کنیم و این بار با خودمون صادق باشیم.

من با خودم صادق بودم. به این سوال ها هم فکر کردم. می تونم بهتون قول بدم که حتی یه ذره هم این سوالا تاثیری تو زندگی من نداره. حتی تو زندگی اکثر شما هم نخواهد داشت. فقط اینجوری می تونم بهتون کمک کنم که منو بیشتر بشناسین. البته اونایی که می خوان منو بشناسن. شما هم فکر کنید. هیچ کسی از فکر کردن ضرر ندیده جز من.

خداحافظ