سلام
به دو روش تحول در شخصیت بوجود میاد:
1. تحول بر اثر خستگی و ناراحتی و تنفر از چیزی که هستیم. این تحول بعد از یک دوره ی طولانی که آدم از خودش بدش میاد و فیدبک های منفی در مورد خودش میگیره و به نظرش خیلی آدم ضایعی هست رخ میده و تمام تلاشش رو میکنه که اونی نباشه تا الان بوده. نتیجه اش این میشه که این فرد تبدیل میشه به نقطه ی مقابل چیزی که بوده. تمام اعتقاداتی که داشته رو دور میریزه و دقیقا اعتقادات مقابلش رو انتخاب میکنه. مشکل بدیهیش اینه که این اعتقادات جدید اصلا با نحوه ی زندگیش شباهت نداره، اصلا با خانواده اش شباهت نداره، اصلا با جامعه اش شباهت نداره و تبدیل میشه به یک آدم کاملا متفاوت که مثل تکهای کاملا جدا از آدمای دیگه تو ذوق میخوره. اگه بخواد به همین روش ادامه بده معمولا مجبور هست زندگی، خانواده، محل اقامت و بقیه ی زندگیش رو هم تغییر بده تا با اعتقادات جدید هماهنگ بشه. ولی اگه نتونه همه چیز رو تغییر بده نتیجه اش اینه که یا برای تمام عمر انگشت نما و تنها خواهد بود، یا برمیگرده به همون اعتقادات گذشته و در تاریکی بسیار بیشتر از روز اولش غرق خواهد شد!!!! معمولا این اتفاق برای فرزندان خانواده های ضعیف، دارای مشکل و بدبخت پیش میاد. معمولا این آدمها گذشتهاشون رو پاک میکنن و هرچیزی که به گذشتهاشون مرتبط میشه رو زشت میدونن و ازش متنفرن. مثل خانوادهشون. مثل دوستاشون. ولی در عین حال کارهای اونها رو در زرورق اعتقادات جدید انجام میدن. خلاصه آدمهایی میشن که از درون پوسیدهاند ولی از بیرون سعی میکنن شکیل به نظر بیان. همیشه با خودشون درگیر هستن. هیچ وقت به صلح نمیرسن و بسیار زیاد پیش میاد که پرخاشگر باشن.
2. تحول بر اثر عشق به بهتر شدن. این تحول بر اثر این به وجود میاد که طرف از درون به این نتیجه میرسه که من ضعیفم، من ضایعم، من بدبختم، ولی موظفم نباشم!! معمولا از بیرون فیدبک منفی زیادی نمیگیره. حداقل نه به صورت مستقیم. شاید خودش بعضی فیدبکها رو تحلیل بکنه، ولی معمولا اطرافیان دوستش دارن. اینجا اولین اتفاقی که میوفته، اینه که فرد با یه تلنگر به این نتیجه میرسه که باید خودش رو پیدا کنه. یعنی اینکه ببینه چی هست؟ چه اعتقاداتی داره؟ کجای اعتقاداتش ضایع است؟ آیا همه ی اعتقاداتش مشکل داره یا بخشیش؟ بعدش معمولا یه بازبینی کلی روی همه ی اعتقادات انجام میشه و یه تحول اساسی روی برخی از اعتقادات!! اصل این تحول بر عشق به خود هست!! باید خودت رو دوست داشته باشی، عاشق چیزی که هستی باشی تا بتونی ازش چیز بهتری بیرون بیاری!!! معمولا اتفاقی که تو این راه میوفته اینه که تو یه دوره ای به درون خودت فرو میری، از همه دل میبری، احساس تنهایی میکنی، به همه چیز فحش میدی و داد و بیداد میکنی و عمدتا هم کسی رو پیدا نمیکنی که حرفات رو بفهمه. نتیجه اش این میشه که تصمیم میگیری همه چیز رو پیش خودت نگه داری. از اینجا به بعد دو خطر وجود داره. اول اینکه ممکنه برای تمام عمر تو این وضع بمونی، چرا که نمیتونی از پس تغییر اعتقاداتت بر بیای. آخه هم دوستشون داری و هم ازشون بدت میاد. باید بریزیشون دور تا بتونی چیز بهتری جایگزینشون کنی. ولی ترس از اینکه مبادا دور ریختن اینها باعث بشه که همین چیزی که هستم رو از دست بدم، دست و پات رو میبنده و با احتیاط به بازبینی اعتقاداتت میپردازی، چیزی که دقیقا در این مرحله مهلک خواهد بود. کلا این میشه که با اینکه از وضعی که داری ناراحتی، ولی جرات تغییرش رو هم پیدا نمیکنی. خطر دوم اینه که با خصومت با اعتقاداتت برخورد کنی و با دست و دلبازی احمقانه اعتقاداتی که مایه ی پیشرفت و هویتت هستن رو دور بریزی. من هم تو یه دورهای نزدیک بود که همین منوال همهی اعتقاداتم رو دور بریزم که با کمک اطرافیانم و احتمالا نظر ویژهی خدا از این خطر جستم. این باعث میشه که بعد از مدتی دستت خالی باشه از تکیهگاهی که بتونی بر مبنای اون بقیهی زندگیت رو اصلاح کنی. باعث میشه از گذشتهات دور بیوفتی، باعث میشه غریبه بشی با چیزی که بودی. و نتیجهاش اینه که تا آخر عمر پوچ و بی محتوا زندگی خواهی کرد، هیچ چیزی برات مفهومی نخواهد داشت، هیچ چیزی در تو انگیزهای ایجاد نمیکنی و خوشحالت نمیکنه. همیشه دپرس میمونی. مگر اونکه به صورت معجزهآسایی اتفاقی بیوفته و با تلنگری به گذشتهات پیوند بخوری!! (من برام این بخش هم اتفاق افتاد و معجزهای شد که چیزی که بودم رو به یاد بیارم و دوستش بدارم و پیوندم با گذشتهام رو برقرار کنم). ولی اگه از این دو خطر عبور کنی، مثل ققنوسی که از خاکستر ققنوس پیر متولد میشه، یک انسان متحول که اعتقادات گذشتهاش رو داره ولی اونها رو اصلاح کرده و پیشرفت داده و یک سطح بالاتر زندگی میکنه خواهی بود.
خداحافظ
پیش از دستور: با هر کی هر مشکلی که داری باید بری به خودش بگی. شاید خوشش نیاد، شاید راحت نباشی، شاید هزارتا مشکل دیگه، ولی تنها راهی که مشکلت حل شه و آرام بشی اینه. بهش بگو، نترس نتیجه میگیری.
پیش از دستور 2: اعتراف میکنم: من یک احمقم. چراش به خودم مربوطه.
سلام
چرا ما آدما و علیالخصوص ما ایرانیها اینقدر علاقه داریم همه چیز رو لوث کنیم. لوث کردن یعنی اینقدر یه چیز رو جای نامناسب، شرایط نادرست، به شکل ناصحیح، و درموارد غیر ضروری بهکار ببریم که ذهنیت عمومی رو نسبت بهش خراب کنیم.
مثلا چرا "کارآفرینی" رو لوث کردیم تا کسی الان دیگه تره هم برای یه کارآفرین خرد نکنه.
چرا اینقدر به خیک همه "مهندس" و "حاجی" بستیم که امروز اگه به یکی بگی حاجی میگه باباته!! یا به کسی که بگی مهندس فکر میکنه داری بهش میگی عملهی آچار به دست!!
چرا چک رو لوث کردیم تا یکی از روشهای اساسی انتقال پول اونقدر بهش بی اعتمادی باشه که کسی که با دسته چک میره تو فروشگاه رو به چشم دزد و کلاش نگاه کنن!!
چرا "عشق" رو اونقدر لوث کردیم که تو همهی ترانهها وقتی یه معشوقی بهت چپ نگاه کرد فوری یکی دیگه رو جاش میذاری و اسمشم میذاری عشق تازه!!
چرا هیچ وقت عمق کلمات رو درک نمیکنیم وقتی داریم به زبون میاریم. و این باعث میشه نه اونی که میگه واقعا منظورش حرفاش باشه و برای حرفاش ارزشی قائل باشه و نه اونی که میشنوه واقعا باور کنه و برای حرفای طرف مقابل ارزشی قائل باشه!!
آخه چرا من اینقده به چیزایی گیر میدم که هیشکی ذرهای حتی اهمیت نداره براش!! حتی شمایی که داری این متنو میخونی هم اکثرا فقط میخونی که خونده باشی پست جدیدم رو. تا وقتی دیدی اشاره بدی که خوندی. ولی دریغ که اکثر اوقات اصل موضوع لابه لای تک تک کلمات قایم شدن و وقتی سرسری ازشون میگذری و سعی نمیکنی خودتو بذاری جای فکر من، فقط یه سری جمله و کلمه میشنوی و دغدغهای که باعث شده این حرفا نگارش بشه رو از دست میدی!
به نظرم باید یه خورده ارزش بذاریم برای عمق!!! اگه عمق رو در نظر نگیریم فقط چند تا عدد باقی میمونه! فقط مهمه چند سالمونه تا حرفمون ارزش داشته باشه. فقط مهمه لباس تنمون چیه تا تو جلسه چقدر اعتبار داشته باشیم. فقط مهمه حساب بانکیمون چندتا صفر داره تا مشخص بشه ما چقدر ثروتمندیم. فقط مهمه مدرک تحصیلیمون چیه تا به حرفامون چقدر میشه استناد کرد! فقط مهمه که کی داره تاییدمون میکنه تا معلوم بشه چقدر کاربلد هستیم!!
عمق مهمه. البت عمق فقط وقتی مشخص میشه که تامل کنیم. عجله نداشته باشیم. با حوصله برخورد کنیم.
وقتی یه درصدی میگی، حتما مطمئن بشو که این درصد واقعا وجود داره. نه اینکه چون خیلی زیاده بگی 99%!!
وقتی از یه نفر میپرسی حالت چطوره، واقعا منظورت این باشه که از احوالش خبردار بشی، نه اینکه فقط یه چیزی گفته باشی و اون بدبخت رو یاد بدهکاریهاش بندازی.
وقتی یک قولی میدی، واقعا واقعا حساب و کتاب کرده باشی که میتونی قولت رو عمل کنی. وگرنه خودت رو بدقول کردی و بقیه رو مظنون به قول دادن دیگران.
وقتی میگی دوستت دارم واقعا منظورت این باشه که دوستش داری. نه برای اینکه خوشش بیاد و ازت راضی باشه اینطور بگی.
واقعا این جزئیات چقدر مهم اند که من اینقدر وقت خودمو شما رو دارم بابتشون میگیرم؟؟ نمیدونم!!
خداحافظ
سلام
از اونجایی که نوجوان های تو این مملکت کسی نیست که بهشون راه ورسم عشق و عاشق رو یاد بده، بنده امروز تصمیم گرفتم این مهم رو انجام بدم، شاید که در سالهای آتی راهگشای جوانان این مرز و بوم باشد.
ما به اسم نوجوان ها میگیم ولی اینها اصولی هستن که برخی از بزرگسالان هم هنوز اونها رو نمیفهمن و عمل نمیکنن
تذکر: بنده تجربه ی عشق و عاشقیم به اندازه ی دیگر دوستان نیست ولی تا دلتون بخواد مطالعه کردم و مشاوره دادم.
اینها مهمترین نکاتی هستن که به نظر بنده میاد. در تکمیلش کمک کنید خوشحال میشم:
· نکتهی یک:درست انتخاب کنید.
هر گروگوری که جلوتون سبز شد رو انتخاب نکنید! ارزش شما بیشتر از خیلی از انتخابهاییه که دارید. پس هول نکنید و به خودتون فرصت بدید تا یه گزینه ی خوب پیدا کنید.
· نکتهی دو: دست دست نکنید.
اگه گزینه ی خوبی پیدا شد به بهانه ی گزینه های خوب آینده اون رو به تاخیر نندازید. یه گزینه ی خوب نقد بهتر از هزاران گزینه ی عالیه نسیه است!
· نکتهی سه: طرف رو خیلی دست بالا نگیرید.
علی الخصوص اگه اولین تجربه تون هست اونو خدای انتخابها در نظر نگیرید. در کوتاه زمانی پس از شکست عشقیتون (که اجتناب ناپذیره) متوجه میشید طرف اونقدرها هم آش دهن سوزی نبوده!
· نکتهی چهار: خودتون رو خیلی دست بالا نگیرید.
فکر نکنید از دماغ فیل افتادید! آدم باشید. براد پیت نیستید که قرار باشه آنجلینا جولی به شما پا بده. یه دختر/پسر معمولی و دوست داشتنی/قابل اتکا یه گزینه ی خیلی خوب برای شماست.
· نکتهی پنج: تو توهم نباشید
فکر نکنید دختر شاه پریون رو میتونید پیدا کنید یا یکی با اسب سفید میاد دنبالتون!! اینا مال قصه هاست. برای هیشکی فرش قرمزی پهن نمیشه! باید برای ذره ذره ی عشق و علاقه ای که بوجود میاد تلاش کنی!
· نکتهی شش: از سر تنهایی انتخاب نکنید.
هیچ وقت به خاطر فرار از تنهایی با کسی وارد رابطه نشید. خواه این تنهایی برای اولین باره داره پر میشه و خواه می خواید نبود کس دیگه ای رو پر کنید. به قول یه دوستی میگفت: همیشه حداقل یه چله فاصله بندازید! و البت اون خیلی ظرفیتش بالا بود که چهل روزه به حالت عادی برمیگشت. بقیه، لطفا این چهل رو تفسیر به زندگی خودشون کنن.
· نکتهی هفت: هیچ وقت از سر فرار انتخاب نکنید.
مثل بالایی، اگه فضای خونه رو دوست ندارید، به خاطر فرار از اون وارد رابطه نشید. اگه از مسخره شدن میترسید به خاطر فرار از مسخره شدن رابطه برقرار نکنید! به خاطر فرار از دیر شدن رابطه رو شروع نکنید! کلیتش میشه اینکه به خاطر ترس جلو نرید، به خاطر شوق جلو برید.
· نکتهی هشت: به کسی اجازه دخالت ندید.
هیچ کس حتی خانواده ی شما نباید جای شما تصمیم بگیره. البت شما خوبه که مشورت بکنید. ولی هرچی یکی گفت رو اجرا نکنید. بهتره که هر یک از طرفین رابطه، مسئول خانواده ی خودش باشه و مشکلش رو با خانواده اش حل کنه و فقط نتایج رو به طرف دیگه اطلاع بده، نه اینکه طرف رو بندازه به جون خانواده ی خودش چون از پسشون بر نمیاد!
· نکتهی نه: تا مطمئن نشدید چیزی رو نگید و کاری نکنید.
فقط وقتی بگید دوستت دارم که واقعا دوستش دارید. نه اینکه چون اون این احساس رو داره روم نمیشه نگم. یا نه اینکه چون میخوام خوشحالش کنم میگم وگرنه... . فقط وقتی رابطه رو ببرید به مرحله ی بعد که آماده شدید، نه اینکه خانوادم/خانواده اش میگن!! آخه اون وقتش کمه!! آخه میخوایم بریم خارج!! آخه خونمون آماده است!! خلاصه همه چیز/کار رو فقط وقتی بگید/انجام بدید که قطعا در موردشون اطمینان حاصل کردید.
یا به یکی دل نبندید یا اگه میخوایدش و مطمئنید که ازتون سوء استفاده نمیکنه، احساستونو براش رها کنید. اجازه بدید عشقتون پر بگیره. نه اینکه همش مواظب باشید، اینجوری میشه؟ اونجوری میشه؟ نکنه... . مطمئن باشید هیچ اتفاق بدی قرار نیست پیش بیاد. طرف مقابل هم قالتون نمیذاره و بهتون هم صدمه نمیزنه!! حداقلش اینه که وقتی همه ی تلاشتون رو کرده باشید، پیش خودتون سربلند هستید که من سهمم رو انجام دادم.
اگه دوطرف بگن من به طرف مقابلم ابراز علاقه میکنم به شرطی که اونم اینکارو بکنه! یا من پا پیش میذارم اگر مطمئن باشم اونم اینکارو میکنه! یا من تا تهش هستم به شرطی که اونم باشه! همه ی این حرفا منجر به اینه که هیشکدوم این کارا رو نکنن. دقت کنید که هر دو واقعا میخوان اینکارهارو بکنن ها!! ولی تضمین میخوان از طرف مقابل و دارن خودشون رو گره میزنن به دیگری! این بن بسته!! راه حلش: همین لحظه تصمیم بگیر و دل رو بزن به دریا. بهش بگو چقدر دوستش داری میبینی بهت میگه من 5 برابر!! یه قدم پا پیش بذار میبینی اون دوقدم میاد جلو!!
همه وقتی تو رابطه نیستن هی قمپز در میکنن!! ولی تا در عمل قراره نشون بدن میبینن نمیشه! چرا؟ چون ازاونجا اینجوری دیده میشه!! یکی رو از بیرون از رابطه در جریان بذارید تا وضعیتتون رو به صورت واقعی بهتون نشون بده. بهش بگید وقتی لازم شد یادتون بندازه که زمانی که عقلتون کار میکرد چه حرفایی میزدید و قرار بوده چه کارهایی رو بکنید!!
توضیح واضحاته. فقط خیلیییییییی مهمه!!!
این زندگیه شماست!! برای رابطه تون هزینه دادید. نباید حاضر باشید به خاطر هر موضوع کوچکی بهش صدمه وارد کنید. هیچ چیزی ارزش صدمه زدن به این درختی که کاشتید رو نداره!!! نه به شوخی و نه جدی اجازه ندید هیچ چیزی به رابطتون صدمه وارد کنه. بالاترین اولویت رو به رابطه تون بدید.
یک سری نکات هم هست که در موقع اتمام روابط مهم هستن. مهمتریناش از نظر من اینهاست. خوشحال میشم تکمیلش کنید:
نذارید یک تلخی بی پایان نصیبتون بشه!! پایان تلخ قابل تحمل تره!! ولی به هر حال تصمیم به کات کردن رو عقلانی بگیرید و مطمئن بشید که دلایل واضحی (مثل نقاط ضعف اساسی یک طرف که خط قرمز طرف دیگر هست) وجود داره که باید کات کنید. اون وقت بعدا پشیمون نمیشید. چون احساسات آدم عوض میشه ولی این اصول عقلانی معمولا تغییر نمیکنن.
اگه تصمیم به قطع رابطه گرفتید، تردید نکنید. این تصمیم مثل راه بی بازگشته!! وسطش تردید کردن بیشترین صدمه رو به همه وارد میکنه. کمی بیرحم باشید، چند روز اول کمکش کنید که تصمیمتون رو بپذیره ولی سریعا ازش فاصله بگیرید و اجازه بدید رو پای خودش بایسته!!
با احساستون لجاجت به خرج ندید. اجازه بدید احساس تنهایی در وجودتون رسوخ کنه و غم دلتون رو بگیره. باهاش هم نوا بشید تا بتونه کمکتون کنه. اگه سرکوبش کنید، تبدیل به تنفر از جنس مخالف میشه و اجازه نمیده به زندگی عادی برگردید. ولی نهایتا تلاش کنید از این مرحله هم بدون عجله گذر کنید.
وقتی ترک میشید، دوست ندارید واقعیت رو ببینید. طبیعیه. چند وقتی سوگواری کنید و فحش به دنیا بدید. ولی مثل بچه کوچولوها رو پاهاتون نپرید که نه من عروسکمو میخوام، همون عروسکمو میخوام!!!
بریزید بیرون. هرچی احساس منفی هست رو بریزید بیرون. تو وبلاگتون یا کاغذ بنویسید. با دوستاتون صحبت و درد دل کنید. پیش مشاور برید. ولی تو دلتون نریزید.
رابطهای که قطع شد رو کلا از زندگیتون محو کنید!! تمام کادوهایی که از طرف گرفتید رو یا دور بندازید یا توی جعبهی در بسته در انباری بذارید. تمام عکسهای مشترک رو پاک یا آرشیو کنید به شکلی که در دسترس نباشه. تمام خاطراتش رو از ذهنتون پاک کنید (با یادآوری نکردنشون). اسمشو از کانتکهاتون پاک کنید!!!!! به هییییییییییچ دلیلی دیگه بهش اس ام اس ندید، زنگ نزنید، ایمیل نزنید، به وبلاگش سر نزنید و کامنت ننویسید، نبینیدش، توی جمعی که هست وارد نشید، به هیچ مراسمی دعوتش نکنید، به هیچ مراسمیش (حتی مرگ نزدیکترین افرادش، حتی اگه باهاش خیلی صمیمی بودید و توقع داره!!) نرید. اگه امانتی پیشتون داره، یا دور بندازید یا از طریق یه دوست مشترک بهش برگردونید. به جاهایی که خاطرات مشترک خاص، مهم یا زیادی دارید نروید!!!
اینو توی چه جوری با مادرت آشنا شدم میگفت. البت توی ایران خیلی شاید کاربردی نباشه.
خداحافظ
سلام
گاهی اوقات پرسیدن یه سوال غلط خطرناک تر از نپرسیدن یه سوال درسته
(حتی اگه ندونی سوالی که می پرسی درسته یا غلط)
خداحافظ
سلام
درخبرها اومده بود که دانشمندان آمریکایی مرکز تحقیقاتی جی کریگ ونتر با تزریق کروموزوم یک باکتری به ماده ژنیتکی مصنوعی باکتری (که توسط خود آنها ساختهشده)، اون باکتری حیات پیدا کرد و شروع به تکثیر کرد.
این واقعا حیرت انگیزه. نه؟!! توضیح دادن که به محض تزریق کروموزوم، سلول آن را می خواند و به گونه مشخص شده به وسیله این کروموزوم تبدیل می شود. کلیسای واتیکان هم در اظهار نظر خودش گفته که "با خدا بازی نکنید تنها خدا می تواند زندگی خلق کند".
یعنی خییییییییییییلی حال کردم. این آدم دمبریده چه میکنههاااا. به نظر میاد آدمیزاد داره به اون سمتی پیش میره که بتونه واقعا به مواد بیجان حیات ببخشه. یعنی اون آخرین نقطهای که معجزات پیامبران و ادعای خدایی ازشون صحبت میکنه. ابراهیم گفت من یقین ندارم که چهطور تو ما رو بعد از خاک شدن زنده میکنی!! ولی ما یقین داریم که اینکار قابل انجامه. ولی نه فقط به خاطر اینکه اون خداست. دیگه ما هم میتونیم.
اگه انسان بتونه یه توجیهی برای اینکه از عدم چهطور چیزی خلق میشه (همون اثبات نظریهی بیگبنگ که شدیدا دارن روش کار میکنن)، دیگه خدایی وجود نخواهد داشت. دیگه انسان ادعای خدایی میکنه.
هرچند من به این حرفایی که زدم خیلی ایمان ندارم، ولی باید بپذیریم که اگه خدایی که ما خیلی قوی تصورش میکنیم بخواد با خودمون رقابت کنه، باید خییییییییییلی قوی باشه که از پس ما بر بیاد. باید چیزای خیلی بیشتری برای رو کردن داشته باشه.
خداحافظ
سلام
جدیدنا بیشتر از اونکه عصبانی یا ناراحت بشم، غصم میگیره و دلم میسوزه. منظورم وقتیه که یه خبر بد برای جامعه یا اقتصاد یا فرهنگ و تاریخ مملکتم میشنوم. یه خبر با عنوان "انگشت سبابه را گاهی هم به سمت خودمان نشانه رویم" رو داشتم می خوندم که دلم نیومد حس و نظرم رو در موردش ننویسم.
خوشحال میشم که نظرات شما رو هم بدونم. البت اگه بخوام راحت توضیح بدم خیلی طولانی میشه پس خلاصه و تیتر وار مینویسم:
دقت کنید که اینها از نظر عرف جامعه مشکل اجتماعی هستند و از نظر من اکثریتشون نه تنها مشکل نیستن بلکه یه واقعیت یا حتی یه نیاز هستن.
1- روابط نامشروع از نظر من واقعا یه مشکله. ولی نه هر رابطه با جنس مخالفی!!! تا زمانی که به نیازهای جنسی به شکل صحیح پرداخته نشه و از سالهای کوچکی برای رفع و هدایت صحیح کار نشه، نمیشه انتظار داشت که در بزرگسالی رفتارهای پرخطر شکل نگیره. یه آماری رو رئیس قبل سازمان ملی جوانان ارائه کرده بود که طی اون میگفت بیش از 40 درصد دوستی هایی که بین دختر و پسرها شکل میگیره (که اکثرا بدون اطلاع خانواده هاست) در سال اول ارتباط همراه با ارتباط جنسیه!!
2- آزارهای جنسی و تجاوز به عنف بسیار زشت تر از روابط نامشروعه و خیلی هم خطرناک تر ولی تا راه درست مشکل قبلی پیدا نشه و امنیت اجتماعی هم برقرار نباشه بالطبع این مشکل هم برطرف نخواهد شد.
3- مواد مخدر به انواع و اقسام فقط با آموزش به کودکان و سپس نوجوانان در جامعه کنترل میشه. البت باید جلوی توزیعش رو هم گرفت و البت تر اینکه رفع مشکلات عمومی (مثل کار و مشکلات جنسی و مشکلات عاطفی) هم نقش به سزایی داره.
4- مشروبات الکلی هم هر چند خودش از نظر من مشکل نیست ولی نیاز به فرهنگ سازی داره. چند روز پیش تو فیلم هایی که تا حالا دقت کردم دیدم که تو 2-3 سال اخیر تو آمریکا شدیدا تو فیلم ها تبلیغ میکنن که در حال مستی رانندگی نکنید. حالا تو مملکت ما برعکس یارو تو بدترین وضع اعصاب خورد پشت رول میشینه و تازه کمربندش رو هم نمی بنده!!!!
5- اساسا این مشکل ارتباط با جنس مخالف به خاطر لزوم بسیار زیادش و نیاز شدیدی که داشته و در 20-25 سالی که از انقلاب گذشت، یه تابو بود که اصلا درموردش صحبت نمی شد و انکار میشد، یه بحران جدی هست که خیالتون راحت، اگه از همین امروز زور بزنیم و فعالیت کنیم،خوب هم کار کنیم، تا 10 سال دیگه بحران اول اجتماعی مملکتمون خواهد بود.
6- ازدواج موقت هم کلا یه مسخره بازیه که باید راهکار اساسی ارتباط با جنس مخالف رو پیدا کرد و این ازدواج موقت رو یه بخشی از اون در نظر گرفت.
7- قتل های خانوادگی، چه به دلایل ناموسی و چه اقتصادی معلوله و باید اول دلایل (که همون مسائل جنسی و اقتصادی و فرهنگی هست) رو پیدا و رفع کرد.
8- مصرف گرایی یه مشکل نیست. یه رونده، یه واقعیته که معلوله روزمرگیه. این روزمرگی وقتی با تکنولوژی قاطی شده فرزندش مصرف گرایی در اومده. با روزمرگی نمیشه مقابله کرد. پس مصرف گرایی ناگزیر خواهد بود.
9- خوب آلات قمار و بازیهای دیگه برعکس بالایی ها مشکل که نیست هیچ، خیلی هم باحاله و لازم. بالاخره سرگرمیه. فقط باید قوانین و فرهنگ صحیحش آموزش داده بشه.
10- در مورد مهاجرت روستاییان به شهر ها خیلی صحبت شده. به نظر من هم باید اول زیرساخت هارو توی روستاها تقویت کرد. بعدش به صورت خودکار روند مهاجرت کند یا معکوس میشه. البت خصوصی سازی لازمه تا بتونه کار سریعتر (و البته بسیار بهتر) پیش بره.
11- این فرار مغزها (180 هزار نخبه تحصیلکرده در سال معادل 50 میلیارد دلار سرمایه!!) مشخصا به خاطر فضای بسته ی سیاسی-فرهنگیه. همون چیزی که به خاطرش جنبش سبز تشکیل شده. خود همین موضوع نشون میده که یکی از مشکلاتی که ما داریم رو با پیروزی جنبش سبز برطرف خواهیم کرد. و از همین الان باید به فکر بقیه ی مشکلات باشیم.
تازه به نظر من کلی چالش هست که هیچ اشاره ای بهش نشده و برای شخص من کلی دغدغه است:
1- افسردگی و سرخوردگی های اجتماعی و بیماری های روانی متعدد (که البت من هم معتقدم معلول است ولی خودش هم علت بسیاری از مشکلات و بیماری های دیگه هستند)
2- مشکلات ایتام، زنان سرپرست خانواده، از کار افتادگان بدون مستمری
3- روسپیگری، بچه های خیابانی، تکدی گری، دستفروشی و به طور کلی برهم زدن نظم و ریخت شهری
4- مشکل اساسی طلاق و بعد از اون و همچنین مشکلات زنان در طلاق گرفتن
5- فسادهای خرد (مثل رشوه، دروغ گویی، زیر آب زنی، بدبینی، دزدی از کار، گرانفروشی، احتکار، کارچاق کنی، فرار مالیاتی، بداخلاقیهای کاری و ارتباطی) کارمندان و کارگران در بدنه ی دولت و در ادامه تمامی اعضای جامعه
6- پائین بودن شدید سرانه ی مطالعه و کسب دانش های کاربردی
7- مشکل بسیار اساسی نابودی و تخریب محیط زیست، جنگلها، مراتع، آبهای رو زمینی و زیر زمینی و آلودگی های آب و خاک و هوا که علت بسیاری از بیماریهای عجیب و غریب امروزه
8- مشکل فاجعه بار نابودی میراث های فرهنگی (آخر سر همین موضوع دق خواهم کرد)
9- خرافه پرستی و خرافه پروری در جامعه به نام دین
10- عدم آشنایی با حقوق شهروندی و عدم تلاش برای احقاق این حقوق از افراد یا ارگان ها و از طرف مقابل احترام نگذاشتن به حقوق دیگران و به تعبیری زیاده خواهی
11- خلاف ها رانندگی و رفتارهای پرخطر در رانندگی که کلی خسارات مادی و معنوی برای ما سالانه به همراه داره.
12- شعار به جای عمل، ایراد گرفتن به جای تلاش برای رفع مشکل، پوپولیسم به جای بنیاد گرایی، تخریب شخصیت و اتهام زنی به جای احترام به تخصص، فقیر پروری به جای فقر زدایی و در یک کلام ظاهر به جای باطن
13- لاپوشانی و ماله کشی اشتباهات خود و دیگران در هر سطحی (پدر و مادر تا رئیس جمهور و رهبر)-در تمام موارد ایشالله که گربه است!!!
14- و بزرگترین مشکل اجتماعی ما از نظر من، عدم مسئولیت پذیری و فرافکنی در مورد رفتارهای اشتباهمون هست که تقریبا همه ی حوزه های بالا تحت تاثیر همین بی عاری مردم به بحران تبدیل شده است. همه ی مشکلاتمون رو از دیگران می بینیم. همه چیز رو میندازیم گردن دیگران. آمریکا، استکبار جهانی، تهاجم فرهنگی، انقلاب مخملی، ضد انقلاب، مخالف، منتقد، همسایه، دشمن، دولت، بالادست، پایین دست، رئیس، مدیر و هر عنصر دیگری راهی است برای شانه خالی کردن از مسئولیت اشتباهی که انجام دادیم.
15- راستی یادم رفت، شیوه ی زندگی (همون Life Style) غلط مایه ی کلی از بیماری ها و عوارض جسمی و همینطور امید به زندگی پایین تو مملکت ماست.
ولی یه سری اخبار هست که عرف سعی میکنیه اونها رو مشکل نشون بده ولی با اینکه وجود دارند من قبول ندارم که اینها بد یا مشکل هستند:
1- دین گریزی جوانان و دین زدایی از حکومت
2- کشف حجاب
3- ابتذال هنری
4- ترویج بی بند و باری
5- تهاجم فرهنگی
6- پول پول می آورد یا هر کسی که پولدار است، حتما دزدی یا اختلاص کرده!!!!
7- دوستی های دخترها و پسرها (البت گفتم که با رفتارهای پرخطر مخالفم) و اجتماعات مختلط
تازه تمام اینها فقط مواردی هستند که به مردم و جامعه مربوط میشه و دستگاههای دولتی و قضایی و مشکلات اقتصادی و سیاسی رو جدا کردیم که آن خود یک مثنوی هفتاد من است.
خداحافظ