دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

ای کاش نبودم

پ.د. این پست خیلی انرژی منفی داره. نخونین یا موقعی بخونین که کار مهمی ندارین.


سلام

 

تقریبا یک هفته است که نماز نمی خونم. به این نتیجه رسیدم که تا کی میخوام به زور خودمو وادار کنم که کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. نه این که برام مهم نباشه هااا!!! خیلی هم مهمه و به دلیل همین اهمیتشه که هر روز وقت نماز یادم می افته و دوباره هم فکر میکنم که "این دفعه هم دوست نداری بخونی؟"

تعریف دقیقی از من در وضعیت موجود اگه میخواید میشه این: "لش"

دنیا پر از آدمهای ناموفقیه که در سطوح مختلف به اون چیزی که دارن رضایت دادن. سرنوشت من هم یکی از اونها بودنه. حدود دو سال پیش مسعود بهم گفت: "تو هم وقتی بزرگ شدی آدم خیلی مهمی نمیشی. احتمالا حداکثر یه پدربزرگ باحال برای نوه هات." هرچند منظور مسعود توهین به من نبود و واقعیت گراییش گل کرده بود، ولی فکر کنم حتی در این حد هم نباشم. چون با وضع موجود یا مشکلاتم کامل حل میشه و یه زندگی فوق العاده خواهم داشت و یا میشم در حد یه کارتون خواب بدبخت. هرچند احتمال اولی خیلی کمتر از دومیه. اونقدر ها هم حیوان نیستم که با این وضعی که دارم به خودم اجازه بدم یکی دیگه رو هم بدبخت (منظورم همون ازدواجه) بکنم. همچنین احتمالش هم کمه که یه چیزی بخوره به کله ام و بزنه به سرم و یه دزدی، اختلاص گری، خلاصه یه بزن در رویی بشم.

دو سال پیش که انرژی برای تغییر و موفقیت داشتم، اونقدر بند و قید به دست و پاهام زده بودم که نمیذاشتن بپرم. الان که قید ها رو دارم برطرف می کنم و بند ها رو پاره میکنم، دیگه بال و پری برای پریدن برام نمونده. بالم سوخته. دیگه نمی تونم بپرم. مثل یاکریمی که شاه پرش رو قیچی کنن.

آلبوم جدید سیاوش قمیشی همش حرفای دل منه. انگار زمزمه های خود منه. به نظرم میاد هنرهایی که جدیدا خلق میشن، خیلی هاشون یا مبتذل هستن تا به مفهوم فکر نکنیم یا مفاهیم ناامیدانه ای دارن. نمی دونم چون الان دیدگاهم اینه، اینطور فکر میکنم یا واقعا دنیا داره به سمت ناامیدی پیش میره؟؟ حتی آهنگ های جک جوات هم مضامینش ترک شدن یا ترک کردن، بی وفایی، نامردی، خیانت و این جور چیزاس که با ریتم شش و هشت خونده میشه!! ایضا فیلم ها و سریال هایی که یا مفاهیم ماوراء الطبیعه رو دنبال میکنن و به پوچی دنیا اشاره دارن (ازجمله لاست-که با وجود ظاهر امیدوارانه اش، جا به جا از پوچی و بی هدفی دنیا و خدا صحبت میکنه، یا فیلم Watchmen) یا مفاهیم اجتماعی رو مطرح میکنه که پر از خیانت، ظلم، کشتار، و بی هویتیه (مثل سریال خانواده ی سوپرانو، فیلم هم که خیلی با این مفاهیم زیاده)

این دوست خیلی خیلی دورمون هم به ما لطف دارن. ولی رفیق، کار من از این حرفا گذشته. به مزرعه ی داشته های من آتشی افتاده که هیچ آبی توانایی خاموش کردنش رو نداره. تا جایی که سوختنی وجود داشته باشه، می سوزه و زبانه هاش از زبان من بیرون میاد. اصل آتش خیلی مهیب تر از اونیه که حتی خودم جرات تلاش برای خاموش کردنش رو داشته باشم. وقتی هم که همش سوخت یا مثل ققنوسیه که از خاکسترش دوباره متولد میشه و جوان و فرهمند. یا چوبی بوده که خاکسترش رو باد با خودش میبره و دیگه هیچ اثری هم ازش نمی مونه. و البته که احتمال اینکه ققنوس وجود داشته باشه، چندان زیاد نیست.

از خودم بدم میاد. از اوضاعم بدم میاد. از مملکتم بدم میاد. از آدما بدم میاد. از زمین بدم میاد. از دنیا بدم میاد. از خدایم بدم میاد. از تفکر بدم میاد. از دانش بدم میاد. از نادانی بدم میاد. از فقر، از پول، از نفرت، از عشق، از آزادی، از اسیری، از همه چیز بدم میاد.

احساس میکنم قدم کوتاه تر شده. به زمین نزدیکتر شدم. احساس میکنم جاذبه من رو بیشتر به طرف خودش میکشه تا قبلاها.

و تا صبح، تا روزها و ماه ها و سالها انرژی منفی دارم براتون. من میگم که از شرشون خلاص بشم. شما نشنوید تا گرفتارشون نشید. به زندگیتون برسید. به زیبایی هاتون برسید. به عشقتون برسید. به کارتون برسید. به پولتون برسید. به خداتون برسید.

من نمی تونم به اینها فکر نکنم. من نمی تونم از خیلی چیزا صرف نظر کنم. نمی تونم موقتا چیزی رو کنار بذارم. بهم غر نزنید که چرا فلان و چرا چنان. من اینی هستم که هستم، ای کاش نبودم.

 

خداحافظ

نظرات 5 + ارسال نظر
ReZa یکشنبه 22 فروردین 1389 ساعت 13:33

نماز نخوندنت کار درستی نیست. به نظر من بخون اما یه جوری نیست کن که اعتراض خودت رو به خدا نشون بدی. بی احترامی نکن ولی خوب. مثلا نیت کن دو رکعت نماز صبح می خوانم که فردا باز گیر ندی چرا نخوندی الله اکبر یا مثلا
دو رکعت نماز صبح می خوانم برای خدایی که با نامردی تمام اون بالا نشته هی میگه بیا بالا بیا بالا دستشم دراز نمی کنه الله اکبر.
خلاصه به نظر من نماز کمک می کنه ترکش نکن.
[پیرزنی بخون باقیشو]
اللهی جیز جیگر بزنه هرکی جوونای مردومو به این روز انداخت!
خدا ازتون نگذره!خدا بعنتتون بکنه!خدا!خدا!خدا!...

مهدی یگانه دوشنبه 23 فروردین 1389 ساعت 11:13

سلام

نمی دونم چی بگم . فعلا فقط وقتت رو بگذار روی پروژه.
نمازت رو هم بخون. تنبلی هم نکن در موردش. چون بهت کمک می کنه اگرچه ممکنه خودت متوجه اش نباشی. نماز کمک نمی کنه ها خدا بنده هاشو که نماز می خونن دوست داره و به اونا کمک می کنه.
من توی نوشته هات یه خظ امید می بینم . همین مقایسه بین خوبی و بدی و چیزهای زیبای زندگی و چیزهای بدی که اسیرش هستی به نظر من نشانه امید هستش.
به نظر من این حرفا لش معنی نمی ده . یه نوع دلسردی هست مه تمام وجودتو فرا گرفته و داره مدام ریشه می دواند توی وجودت.
حداکثر یک پدر بزرگ با حال بودن که بد نیست. خیلی از آدما دلشون می خواد که پدر بزرگ خوبی برای نوه هاشون باشن ولی تواناییشو ندارن. اون کسی که به تو این حرف رو زده .. عاطفه و مهربانی عمیقی که تو وجودت هست رو اینحوری بیان کرده. و به نظر من این می تونه یک نقطه برای شروع موفقیت و امیدواری باشه چون که به غیر من یک نفر دیگه هم تو را مهربان و پر عاطفه دونسته.

امید نیک سه‌شنبه 24 فروردین 1389 ساعت 02:34 http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

بعضی چیزها در دنیا هست که راحت به دست آوردنش با سخت به دست آوردنش کلی فرق داره. شما قدرت انتخاب داری. ماهی رو انتخاب میکنی یا ماهیگیری؟ رفتن به ورزشگاه یا نشستن پای تلویزیون؟ فهمیدن یا حفظ کردن؟ و قس علی هذا
بیشتر آدمها دوست دارن راه ساده رو برن. ایرادی نباید گرفت به اونها. اصولا آدمیزاد دوست داره راه ساده رو بره چون راحت طلبه. این قضیه در ایران مثل خیلی چیزهای دیگه وارد یه دور افراطی حاد شده و متاسفانه اهل فکر هم دیگه فکر کردن رو تعطیل کردن.
واسه همین این قضیه نماز خواندن یا نخواندن را به همچین قیاسی اگر ببریم به نظر من راه دشوارتر را انتخاب کردی برادر. اگر حال و حوصله نداری حرف بزرگترها رو که زحمت کشیدن توصیه کردن که به خواندنش رجعت کنی گوش کن. اگر هم نه که نه دیگه. اینهمه بوق و کرنا نمیخوادش. اینهمه آدم تارک فرایض ریخته در این کائنات. تو هم یکی مثل بقیه. حوصله فریاد زدنت خدایی خیلی زیاده ها!

هیچکس چهارشنبه 25 فروردین 1389 ساعت 15:24

سلام دوست من، شما منو نمی شناسی ، اما من فکر کنم یه کوچولو بشناسم ، حالا واسه اولین بار یهویی اومدم تو وبلاگ شما ، درست وقتی که خودم کلی خسته و البته شوکه از اتفاقی هستم که برام افتاده. مطالبتو خوندم گفتم نظر بدم شاید تاثیری داشته باشه،واقعیت اینه که حال و هوای شما به خاطر محدودیت مسخره جامعه مریضمونه و این که اگه خیلی هامون این طوری شدیم داریم تن به خواسته کثیف کسایی می دیم که با از پا افتادن ما کارهاشون راحت تر پیش می ره می تونی فکر کنی اینا شعاره اما حقیقت ، حقیقت تلخی که اگه چشامونو روش ببندیم همین یه ذره حق زندگی رو که داریم هم به باد دادیم.باید یادمون باشه زندگی ما فقط مال خودمون نیست آدمایی هستن که چشم امیدشون به ماهاست.
واسه این که با خدا حرف بزنی و ازش کمک بخوای حتما نباید دنبال راه آدمای دیگه باشی ، هر مردی یه راهی داره ،یکیو میشناسم که وقتی به گلا نگاه می کنه با خدا حرف می زنه و چشاش پر اشک شوق می شه شادیه اون لحظه اونو تو خیلی ها که ساعت ها نماز خوندنم ندیدم. هممون اگه به یه قدرت بزرگی اعتقاد داریم باید دنبال راه خودمون بگردیم ، راهی که آروممون می کنه نه راهی که ازش در عذابیم و هر روز می پرسیم امروزم؟ گاهی کمک کردن به یه آدم افسرده از ساعت ها ذکر نامفهوم گفتن و کلمه های ندونسته خوندن شیرین تره.
اینا رو این جا واست نوشتم اما یه چیزی از ته قلبم می گم وقتی کسی این حرفایی که شمامی زنیو با جسارت می گه یعنی به فکر چاره اس و می خواد وضع عوض کنه و این یعنی همه اینا رو خودتم می دونستی.
امید وارم شاد باشی ببخشید که بی اجازه کلی پر حرفی کردم.

مهدی چهارشنبه 25 فروردین 1389 ساعت 19:05

سلام
دوست داشتم تو این اپیزود زندگیم اشکم درمیومد. این کامنت آخرو خوندم. خوشحالم که یکی این حرفا رو بهم زد. ازت ممنونم که برام نوشتی. نمی خوام چیزی بگم که باعث بشه ارزش کامنت خوبت رو زیر سوال ببره. پس شاد باشی و خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد