دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

انگیزه های من

سلام

 

یه دفعه داشتیم با ساسان صحبت می کردیم، گفتم چرا آدما زندگی می کنن؟ ساسان چند ثانیه تامل کرد و گفت که دلیل به درد تو نمی خوره، تو انگیزه لازم داری.

البت منظور ساسان به طعنه و شوخی بود. ولی راست میگه، زندگی کردن دلیل نمی خواد. چون کار یا فعلی نیست که بشه براش دلیل آورد. یه واقعیته که برای پذیرش و دوست داشتنش نیاز به انگیزه است.

دو سه روزیه دارم به این موضوع فکر میکنم که آیا وضعیت الانم به این جریان انگیزه ربطی داره؟

آره درسته. من انگیزه ی کمی برای زندگی کردن دارم. تمام انگیزه هایی که الان برام مونده از جنس سلبی هاست (منظورم فقط انگیزه هایی مونده که باعث میشن از مرگ فرار کنم و نه اینکه به خود زندگی بپردازم)

آدمای مختلف انگیزه های متفاوتی دارن. بعضی از اونها در جهت تقویت زندگی و تلاششونه. مثل:

·          رضایت خدا

·          عشق

·          لذت بردن از زیبایی های دنیا

·          امید به آینده

·          بهشت و پاداش روز جزا

بعضی هاشون برای تضعیف مرگ و خسارت اونه مثل:

·          ترس از آینده

·          ترس از مرگ و بعد از اون

·          ترس از مجازات پس از مرگ

·          ترس از خود فروشی به شیطان

·          ترس از بی آبرویی

·          ناراحتی از ناراحت کردن دوستان و دوستداران

·          دوری از سختی های دنیایی

دوست دارم شما این دو تا لیست رو تکمیل کنید. دوست دارم انگیزه های بهتری برای زندگی یا دوری از مرگ رو بشناسم.

ولی برای خود من تقریبا هیچ کدوم از لیست اول اهمیتی ندارن. اینو جدی گفتم. نه اینکه از سر حرف زدن یه چیزی گفته باشم.

از دسته ی دوم هم فقط ناراحت کردن اونهایی که دوستم دارن و خیلی خیلی کم ترس از مجازات روز قیامت باعث میشن که به چیزای ناراحت کننده (مثل خودکشی) فکر نکنم.

چارچوب ارزشی زندگی من از بعد از انتخابات کلا دچار زلزله شد. ییهو کلی از چیزایی که در صحتشون شک نداشتم، در نظرم کم اهمیت شدن.

یه موضوع ترسناک که الان دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم اینه که اگه به قول مسعود فرض کنیم که هیچ خدایی نیست (و البت شکل صحیحش اینه که خدایی هست ولی دخالتی تو وضع زندگی ما نمی کنه) و هیچ دنیای پس از مرگی هم نیست (که این رو هم به شکل درست باید بگیم، دنیای پس از مرگ اونقدر پیچیده هست که هیچ کس از جمله خود ما ندونیم چه کاری اونجا پذیرفته است و چه کاری گناه)، خوب حالا چی کار میکنی؟

واقعا گیر کردم وقتی این سوال رو ازم پرسید. واقعا الان خدا رو تو زندگیم نمی بینم. پس خدا باهام کاری نداره. از طرف دیگه آینده ای هم برام معنی نداره. تا همین امروز هر روز کارهایی رو انجام دادم که فقط می ترسیدم اگه انجامشون ندم فردا بدبخت خواهم شد. هر روز هم خودم رو بیشتر مغروق در روزمرگی میبینم. حالا میخوام چی کار کنم؟

اصلا نمی دونم. هر لحظه ای از روز که به این موضوع فکر میکنم کل انرژی که داشتم رو از دست میدم. همین الان سرعت تایپم به یک پنجم حالت عادی رسیده (به خاطر اینکه دپرس شدم).

بگذریم. خیلی خوشحال می شم وقتی کامنت هاتون رو میبینم. برام کامنت بذارین که تو زندگیتون چه انگیزه هایی باعث ادامه ی تلاشتون میشه.

خداحافظ

نظرات 4 + ارسال نظر
ReZa جمعه 16 بهمن 1388 ساعت 21:36

انگیزه های من الان خیلی خیلی خیلی خیلی محدود شده. کلا شده انتظار بر رخ دادن یه اتفاق. حالا چی هست بماند.
شنیدی میگن ایران همیشه تو جام جهانی تا وقتی سرنوشتش دست خودشه کاری نمی کنه تا دیگه وقتی که کاری از دستش بر نمیباد و باید منتظر بشینه تا شاید شانس بیاره؟ الان حکایت منه.
خیلی کارهای زیادی هست که دارم یا انجامشون می دم یا در حال بررسی هستم که انجام بدم. درست مثل آدمی که دعا کرده خدایا: من الان ازت می خوام اون دیوار رو اون دیواره که هست اون!! آره همون! اون دیوار تا من میرسم ورداری.
بعد خودش دورخیز میکنه با تمام قدرت به سمت دیوار میدووه. در تمام مسیر به این فکر می کنه که من چطوری جلو برم. و در مورد دیوار فقط رو خدا حساب کرده.
وای به روزی که به دیوار برسه و اون دیواره هنوز باشه. تمام اون زحمتی که برای سرعت گرفتن کشیده بود میشه دلیلی برای بیشتر آسیب دیدن از دیوار!!! دیگه نه خدایی می مونه نه منی و نه ...
اینا رو چرا گفتم؟ها!!
برای اینکه این روزها مناجات نوشتن خیلی آرومم می کنه. این قدر که دارم سریع تر و سریع تر به جلو حرکت می کنم.
اما مهدی جان!‌ یه چیزی هم بگم. زندگی کردن به نظر من انگیزه نمی خواد دلیل هم نمی خواد. به نظر من هدف می خواد و جهت می خواد. تا هدف نداشته باشی جهت هم نداری. پس مهم تر از همه هدف می خواد.
کاری که هدف می کنه معجزه است. انگیزه میاره دلیل میاره جهت میاره و ... خلاصه همه چی.
هدف تو تو زندگیت چیه؟

پ. پژوهش جمعه 16 بهمن 1388 ساعت 22:59 http://ppajouhesh.blogfa.com/

1- خدا یه جایی یه چیزی توی این مایه‌ها گفته بود که از کسانی که عزت نفس ندارن بپرهیز ...
2- من فک می‌کنم که کسی که نتونه خودشو دوس داشته باشه نه می‌تونه کسی رو دوس داشته باشه، نه خدا‌دوست خوبی می‌شه، نه می‌تونه زندگی کنه ...
3- من خودمو دوس ندارم ... دارم سعی می‌کنم بتونم خودمو دوس داشته باشم ...
4- در این شکی ندارم که تو هم خودتو دوس نداری ...

پی‌نوشت: ضرب‌المثل یونانی (یونانی؟): هر کسی لیاقت مردنو داره اما هر کسی لیاقت زنده‌بودنو نداره

امید نیک جمعه 16 بهمن 1388 ساعت 23:34 http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

به نظر من هر آدمی فلسفه ای یا به قول شما مجموعه ای از انگیزه ها دارد برای زندگی که اغلب بسیار متکثر و منحصر به فردند و داشتن لیستی از آنها مثل انتخاب و خرید فروشگاه مشکل شما را حل نمی کند.
در رابطه با فلسفه خودم:
ایجاد تغییر در دنیا

موفق باشید

سمن شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 12:20 http://yahooma.blogfa.com

سلام

1. ساختن (مثل ساختن یه دنیا یا یه زندگی یا یه روند یا یه محصول یا هر چیز دیگه ای)
کلاً دیدن جریان حرکت چیزهایی که با تلاش خودم ساختم و دیدن حیاتشون برام یه انگیزه است. حس خدایی بهم میده.

2. انجام مسئولیتهام در قبال زندگیم و همراهم.
این از نطر من کاملاً زیبا و هیجان انگیزه. تلاش برای بهتر انجام دادن کارها.

3. رضایت خدا
این مهمترین دلیل و انگیزه محسوب میشه حتی اگر گاهی فراموش بشه اما در نهایت چارچوب کلی رفتار محسوب میشه و بقیه تو این حیطه جا دارن که البته به نوعی عشق و لذت بردن از زیباییها و امید به آینده رو هم در بر میگیره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد