دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

کشکول

سلام

 

ییهو عشقم کشید بنویسم.

یه آهنگ بامزه‌ی چیپ هست (لینک اول دانلود آهنگ یا لینک دوم دانلود آهنگ) که توش میخونه:

 

با اینکه لامبادا مد نیست، دارم باهات میرقصم

میگیری دستم و میچرخی ومن دورت میگردم

شب تابستون و صدای لامبادا بلنده

وقتی با من میرقصی، زندگیم چقدر قشنگه...

 

وقتی این آهنگ رو میشنوم، با تمام وجود حس میکنم دوست دارم برقصم، با یه پارتنر خوب چقدر این رقص جذابتر هم میشه!!

 

فقط وقتی میتونی در کنار یکی دیگه خوشبخت باشی که قبلش یادگرفته باشی بدون اون خوشبخت باشی!!

هزاران دلیل برای وجود خدا وجود دارد، ولی وجود خدا منزه از تمامی این دلایل و وابسته به هیچکدوم نیست. این ماها هستیم که میخوایم خدا رو با این دلایل بشناسیم و نه با حس شخصیمون.

 

جدیدا با کتاب کشکول شیخ بهایی آشنا شدم. قبلا هم میشناختمش، ولی اصلا نخونده بودم. ولی جدیدا که یه سری بهش زدم دیدم خیلی باحاله.

 

خداحافظ

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 19:17

نوک نمودار سینوسی برادر من.... عجیب نیست از افقی که داری می بینی لذت ببری!

ولی هیچ وقت ته دره اییه رو قضاوت نکن! اینکه الان با خداشناسیت حال میکنی و به هیچ کدوم از بدبختی هات نسبتش نمیدی ....قابل ستایشه ولی سوال اینه... آیا اگر تو بدبخت ترین قسمت زندگیت بودی هم همین دید رو داشتی؟ و الان که خرت از پل گذشته انقدر خوب نبیتی چطوری ببینی پس؟!

مریم چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 19:20

نوک نمودار سینوسی برادر من.... عجیب نیست از افقی که داری می بینی لذت ببری!

ولی هیچ وقت ته دره اییه رو قضاوت نکن! اینکه الان با خداشناسیت حال میکنی و به هیچ کدوم از بدبختی هات نسبتش نمیدی ....قابل ستایشه ولی سوال اینه... آیا اگر تو بدبخت ترین قسمت زندگیت بودی هم همین دید رو داشتی؟ و الان که خرت از پل گذشته انقدر خوب نبیتی چطوری ببینی پس؟!

مهدی شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 10:21

برای مریم: زمانی که هنوز احساس خوشبختی نداشتم به این دید رسیدم و خدا رو اینطور شناختم. اون موقع در اوج تنهاییم، در اوج بدبختیم به این نتیجه رسیدم که خدا واسه این نیست که من بشینم دعا کنم یا غرغر کنم یا زجه بزنم واون برام مشکلمو حل کنه. واسه اینه که مثل پدربزرگ قدرتمندی فرضش کنم که با حس وجودش، انرژی بگیرم و حمایتش رو تصور کنم و با قدرت به پیش برم، اونم هرجایی که حال کرد (یا شایدم هیچ وقت حال نکنه) کمکهایی معمولا نادیدنی بهم بکنه. ولی به هرحال همچنان این ماییم که خدا رو با عقل ناقصمون تعریف میکنیم و سعی نمیکنیم اونو از درون وجودمون حس کنیم. ممکنه کسی حسش نکنه، و این یعنی هنوز وقتش نیست، ولی اگه تلاش نکرده باشه که این حس به سراغش نمیاد!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد