پ.د. تو وبلاگ مسعود یه مطلب جالب و مهم نوشته بود که خوندم و نظرم رو نوشتم. دیدم که خوبه که اینو تو وبلاگم بذارم. این پست رو بخونین و بعدش پست من رو.
سلام
wow
یه بحث چالش
برانگیز. جدیدا با هر تلاشی که تابوی مسائل و مباحث جنسی رو بشکنه هیجان زده میشم.
اول جواب
سوالات رو بدم و بعدش چند تا موضوع رو بگم:
1- اگر یه
رابطه ی معمولی رو برای ازدواجم پیش رو داشته باشم (یعنی فقط از طرف خوشم بیاد و برم
خواستگاری و هیچ عشق ویژه ای در میون نباشه) ترجیح میدم که تجربه ی جنسی از قبل نداشته
باشه. چون ذائقه ی جنسیش احتمالا شکل گرفته و من باید باهاش تطبیق پیدا کنم.
ولی اگر
درگیر عشقی باشم که همسرم رو به دلیل علاقه ی وافرم نسبت به اون انتخاب کرده باشم، (از
زمانی که فیلم گناه اصلی رو دیدم به این نتیجه رسیدم که) سکس که هیچ، هر وضعیت دیگه ای هم
که داشته باشه رو حاضرم بپذیرم. بیشتر از هرزگی که نیست!!!
2- کم. حداقل
چون دوستای من از بخش تحصیل کرده و آزاد فکر جامعه هستن، اکثرشون همون طور که سکس (در صورتی که
از سر علاقه باشه) رو حق خودشون می دونن، به طرف مقابل هم این حق رو میدن.
درصدی میشه
بیش از 60 درصد و دوستای من هم اکثرا تهرانی یا شهرستان های نزدیک به تهران و با اختلاف 5 سال
بیشتر و کمتر از خودم هستن.
ولی چند تا
چیز که دوست دارم بگم:
* طبق آمار و
اطلاعات سازمان ملی جوانان (حرفام مستند هست):
1- برای آقایان زیبایی ظاهری معیار اول انتخابشون هست و برای
خانم ها میزان توانایی تامین مالی طرف مقابل.
2- اکثر آقایان با هدف ارضاء جنسی وارد رابطه های قبل از ازدواج
میشن و اکثر خانم ها هدفشون از دوستی قبل از ازدواج، پر کردن خلاء عاطفی هست.
3- بیش از 70 درصد خانم های مجرد اظهار کردن که دارای دوستی پیش
از
ازدواج بودن
که بخش مهمی شون به دور از اطلاع خانواده بوده است.
4- بیش از 60 درصد خانم هایی که دوست پسر داشتن اظهار کردن که با دوستشون رابطه ی جنسی
داشتن. (این یکی رو از تحقیقات یک روانشناس که در مقاله ای آورده بود، نقل کردم)
* فانتزی
ازدواج برای کسانی که سعی میکنن رفتاری مطابق اصول دینی داشته باشن باعث میشه که تجربه ی
عاشقانه رو با ازدواج گره بزنن. درصورتی که شاید ازدواج فقط قانونی کننده ی یک رابطه ی
عاشقانه باشه.
* وااااااااااقعا
برام عجیبه که کسی بیاد مطلبی رو بخونه و وقتی قراره تو نظرسنجی شرکت کنه، تو کامنتش فحش
بنویسه!!!!! نمیخوای نظر بدی، نده خوب!!!!! اون وقت مملکت پیشرفته و دموکراسی هم میخوای؟؟؟؟؟؟
* از مسعود
یاد گرفتم که هر کسی که در موردی بیشتر پرخاش میکنه، معنیش اینه که به اون مورد حساستره و
پاشنه ی آشیلش بیشتر حول اون موضوع میگرده. اگه ناراحت شدی، فکر کن که شاید نقطه ی
ضعفش دقیقا همین جاست.
* سوال: آیا
سکس هم مثل غذا و آب یا دوست داشتن و دوست داشته شدن، جزء نیازهای ماست؟ اگه بله، آیا اگر شرایط
ازدواج نبود، حق داشتن سکس با معشوقه ام رو دارم؟ آیا جایگزین مورد قبل به جای سکس حق خودارضایی دارم؟؟ خوب اگه همه ی اینها بده که پس چه
پاسخی به نیاز جنسی من هست؟
* از اونجایی
که زندگی مشترک نیازمندیهای بسیار زیادی داره و خلاصه سخته، آیا من حق دارم ازدواج نکنم؟ اگه بله
آیا حق دارم به نیاز جنسی ام هم پاسخ بدم؟ یا فقط چون حاضر نیستم خودم و یکی دیگه رو بدبخت بکنم، باید تا آخر عمر ویرجین بمونم؟
* به نظرم
باید عشق و علاقه رو از سکس جدا کرد. اینها تقریبا هیچ الزامی به هم ندارن.
* از نظر یک
دختر خیلی خوشحال شدم. واقعا که هم خودت و هم همسرت فهمیده و با شعور بودین که این راه رو انتخاب
کردین. این همون چیزیه که من هم میگم و درست میدونم. حتی اگه الان جدا شده بودن.
* پاکی بیشتر
از اونکه در جسم مهم باشه در روح مهمه. باور کنید که یک اشتباه (اگه اشتباه فرضش کنیم) مساوی
از بین رفتن همه ی پاکی های یک نفر نیست.
خداحافظ
پ.د. این پست خیلی انرژی منفی داره. نخونین یا موقعی بخونین که کار مهمی ندارین.
سلام
تقریبا یک هفته است که نماز نمی خونم. به این نتیجه رسیدم که تا کی میخوام به زور خودمو وادار کنم که کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. نه این که برام مهم نباشه هااا!!! خیلی هم مهمه و به دلیل همین اهمیتشه که هر روز وقت نماز یادم می افته و دوباره هم فکر میکنم که "این دفعه هم دوست نداری بخونی؟"
تعریف دقیقی از من در وضعیت موجود اگه میخواید میشه این: "لش"
دنیا پر از آدمهای ناموفقیه که در سطوح مختلف به اون چیزی که دارن رضایت دادن. سرنوشت من هم یکی از اونها بودنه. حدود دو سال پیش مسعود بهم گفت: "تو هم وقتی بزرگ شدی آدم خیلی مهمی نمیشی. احتمالا حداکثر یه پدربزرگ باحال برای نوه هات." هرچند منظور مسعود توهین به من نبود و واقعیت گراییش گل کرده بود، ولی فکر کنم حتی در این حد هم نباشم. چون با وضع موجود یا مشکلاتم کامل حل میشه و یه زندگی فوق العاده خواهم داشت و یا میشم در حد یه کارتون خواب بدبخت. هرچند احتمال اولی خیلی کمتر از دومیه. اونقدر ها هم حیوان نیستم که با این وضعی که دارم به خودم اجازه بدم یکی دیگه رو هم بدبخت (منظورم همون ازدواجه) بکنم. همچنین احتمالش هم کمه که یه چیزی بخوره به کله ام و بزنه به سرم و یه دزدی، اختلاص گری، خلاصه یه بزن در رویی بشم.
دو سال پیش که انرژی برای تغییر و موفقیت داشتم، اونقدر بند و قید به دست و پاهام زده بودم که نمیذاشتن بپرم. الان که قید ها رو دارم برطرف می کنم و بند ها رو پاره میکنم، دیگه بال و پری برای پریدن برام نمونده. بالم سوخته. دیگه نمی تونم بپرم. مثل یاکریمی که شاه پرش رو قیچی کنن.
آلبوم جدید سیاوش قمیشی همش حرفای دل منه. انگار زمزمه های خود منه. به نظرم میاد هنرهایی که جدیدا خلق میشن، خیلی هاشون یا مبتذل هستن تا به مفهوم فکر نکنیم یا مفاهیم ناامیدانه ای دارن. نمی دونم چون الان دیدگاهم اینه، اینطور فکر میکنم یا واقعا دنیا داره به سمت ناامیدی پیش میره؟؟ حتی آهنگ های جک جوات هم مضامینش ترک شدن یا ترک کردن، بی وفایی، نامردی، خیانت و این جور چیزاس که با ریتم شش و هشت خونده میشه!! ایضا فیلم ها و سریال هایی که یا مفاهیم ماوراء الطبیعه رو دنبال میکنن و به پوچی دنیا اشاره دارن (ازجمله لاست-که با وجود ظاهر امیدوارانه اش، جا به جا از پوچی و بی هدفی دنیا و خدا صحبت میکنه، یا فیلم Watchmen) یا مفاهیم اجتماعی رو مطرح میکنه که پر از خیانت، ظلم، کشتار، و بی هویتیه (مثل سریال خانواده ی سوپرانو، فیلم هم که خیلی با این مفاهیم زیاده)
این دوست خیلی خیلی دورمون هم به ما لطف دارن. ولی رفیق، کار من از این حرفا گذشته. به مزرعه ی داشته های من آتشی افتاده که هیچ آبی توانایی خاموش کردنش رو نداره. تا جایی که سوختنی وجود داشته باشه، می سوزه و زبانه هاش از زبان من بیرون میاد. اصل آتش خیلی مهیب تر از اونیه که حتی خودم جرات تلاش برای خاموش کردنش رو داشته باشم. وقتی هم که همش سوخت یا مثل ققنوسیه که از خاکسترش دوباره متولد میشه و جوان و فرهمند. یا چوبی بوده که خاکسترش رو باد با خودش میبره و دیگه هیچ اثری هم ازش نمی مونه. و البته که احتمال اینکه ققنوس وجود داشته باشه، چندان زیاد نیست.
از خودم بدم میاد. از اوضاعم بدم میاد. از مملکتم بدم میاد. از آدما بدم میاد. از زمین بدم میاد. از دنیا بدم میاد. از خدایم بدم میاد. از تفکر بدم میاد. از دانش بدم میاد. از نادانی بدم میاد. از فقر، از پول، از نفرت، از عشق، از آزادی، از اسیری، از همه چیز بدم میاد.
احساس میکنم قدم کوتاه تر شده. به زمین نزدیکتر شدم. احساس میکنم جاذبه من رو بیشتر به طرف خودش میکشه تا قبلاها.
و تا صبح، تا روزها و ماه ها و سالها انرژی منفی دارم براتون. من میگم که از شرشون خلاص بشم. شما نشنوید تا گرفتارشون نشید. به زندگیتون برسید. به زیبایی هاتون برسید. به عشقتون برسید. به کارتون برسید. به پولتون برسید. به خداتون برسید.
من نمی تونم به اینها فکر نکنم. من نمی تونم از خیلی چیزا صرف نظر کنم. نمی تونم موقتا چیزی رو کنار بذارم. بهم غر نزنید که چرا فلان و چرا چنان. من اینی هستم که هستم، ای کاش نبودم.
خداحافظ
سلام
سر راست بگم، پیگیری حوادث اخیر برام خیلی جالبه. منظورم حوادث سیاسیه. الان خیلی وقته که اعتراض اجتماعی یا خیابونی نداشتیم. ولی همه مطمئن هستن که هیچ چیزی تغییری نکرده و به محض نیاز مجددا همه وسط خیابان ها هستند. با اینکه تحول اجتماعی مشخصی وجود نداره، من ادعا میکنم وضع به نفع ما در حال پیشرفتنه. به درگیری های سیاسی موجود دقت کنید. چند تا اتفاق میمون رخ داده:
1- صف طرفداران حق و باطل شکل گرفته. قبلن ها طرفداران هر دوگروه خیلی محافظ کارانه خودشون رو عضو هر دو بخش نشون میدادن تا بازیشون رو نشه. ولی الان غیر از هاشمی و دار و دسته اش (که با اینکه بازیشون رو شده ولی طرفدار هیچ طرفی نیستن) صف مشخصی از طرفداران دو جبهه تشکیل شده.
2- اعتراضات سیاسی علنی پیگیری میشه. الان فراکسیون خط امام یا طرفداران اصلاحات به صورت رسمی جریان تخلفات بودجه ای مملکت رو به رسانه ها میکشونن و پیگیری میکنن. یا تلخفات مالی اعضای دولت رو به سادگی رو میکنن.
3- شکستن جبهه ی حاکمیت از درونش داره اتفاق می افته. اینکه الیاس نادران (که هممون میدونیم راستیه) به خودش جرات میده که به معاون اول محمود در مورد اختلاص های مالی و تخلفات دیگه، تهمت بزنه و ادعا کنه که اسنادی موثق برای اثبات مدعاش هم داره، نشون میده که حلقه ی عضویت در جبهه ی حاکمیت شدیدا تنگ شده.
4- دامنه ی کلی اعتراضات رو به گسترشه. دقت کنید که منظورم هر نو اعتراضی علیه دولت و حاکمیته. اصلا مهم نیست که این اعتراض اقتصادی باشه یا سیاسی. هر ضربه ی هرچند کوچکی می تونه مدتی حاکمیت رو گیج و سردرگم کنه.
5- وضع عمومی مملکت در حال سقوطه. این که کاملا قابل لمسه. فقط مهم اینه که این موضوع هم خوبه (چون امکان بازیابی قدرت از دست رفته رو از حاکمیت میگیره) و هم بده (چون خودتون میدونین... کلی مضرات داره دیگه...)
6- مخالفت های جهانی سمت و سوی تهدید آمیز داره و نه عملیاتی. آمریکا، روسیه، چین و اروپا هر روز ایران رو تهدید میکنن ولی هیچ جهت گیری نظامی ندارن. هر روز روی تحریم های بیشتر، بلوف های سیاسی، پروپاگانداهای تبلیغاتی و بهانه گیری ها ادعاهای کم اهمیت پافشاری میکنن که فقط باعث میشه حاکمیت تحت فشار روانی باشه. ندونه باید با مشکل داخلی مبارزه کنه یا تهدید خارجی.
7- سوتی های طرفداران حاکمیت به شکل مفتضحانه ای احمقانه و رو به رشده. بابا اگه ما هم نخوایم، این طرفدارای آقا نمیذارن که آقا سرکارش بمونه. جسد همسر آیت الله منتظری مرحوم رو از وسط تشییع جنازه میدزدن!!!! در دفتر (یا شایدم خونه ی) مرحوم صدوقی رو آتش میزنن!! سنگ قبر پدر سید محمد خاتمی رو میشکونن!!!! همین امروز هم رفتن روی قبر مرحوم صدوقی (سومین شهید محراب) رنگ پاشیدن!!!! یکی نیست بگه آخه چه نتیجه ای میگیرین جز اینکه پستی و حقارت خودتون رو نشون بدین و جبهه ی سیاسیتون رو هم از طرفداران نه چندان زیادش خالی کنین؟؟؟!!!
8- حاکمیت ابتکار عملش رو در تقریبا اکثر زمینه ها از دست داده و حتی از اداره ی عادی جامعه هم ناتوان شده. دولت حتی نمیتونه چهارتا قیمت مرغ و گوشت و نخود لوبیا رو تثبیت یا منظم کنه!!! اساسا دولت و سپس حاکمیت کاملا منفعلانه نشستن و می بینن که کجا داد در اومد، میپرن و سعی میکنن ماله بکشن. هیچ رفتار اصولی یا کارشناسی شده از حاکمیت نمی بینیم.
9- بعضی آدمای کله گنده ی راست گرا، پاشونو از جریانات کنار میکشن تا دامنشون آلوده به خرابکاری های بقیه نشه. نیاز به توضیح نداره.
10- سرجمع حاکمیت هیچ برنامه ی بلند مدتی رو نه میتونه و نه داره که پیگیری کنه. پس به جز نابودی راه به جایی نمی بره.
تنها مشکلی که هست اینه که از مجموعه ی اوضاع موجود من شخصا نتیجه نمی گیرم که حاکمیت بدون انقلاب یا کودتا یا چیزی در همین حد و حدود از قدرت کنار بره. سید علی به صندلی قدرت آن چنان محکم چسبیده که باید کاردک بیاریم و از صندلی بکنیمش. متاسفانه ما هر کاری کردیم که اینجوری نشه. ولی به قول مسعود از اونجایی که حاکمیت حق مخالفینش رو بهشون نداده و قصد هم نداره که بده، پس مخالفین هر روز قدرتمند تر میشن تا جایی که به زور بتونن ازش بگیرن و اوون روز، روزیه که دیگه کار از کار گذشته. جالبه که تاریخ همیشه در حال تکراره. مگه نه؟!!!
خداحافظ
پ.د: یکی برام نظر شخصی گذاشته که:
"لطفا نام اشخاص(مثل کیارزم و تاجدین) را از نوشته ها حذف کنید چون من این افراد رو می شناسم و از نظر شما در مورد آنها ناراحت شدم ضعف یک فرد در ذندگی شخصی اش (البته از نظر شما) نباید فاش شود . خیلی کار زشتی است"
رفتم پست مربوطه رو خوندم. منظورش این پست بوده : اولین دیدار
واقعا کف کردم که مگه من چی گفتم که این آقا یا خانم ناراحت شده؟؟؟!!!! من هیچ حقیقتی رو فاش نکردم. فقط گفتم که از دیدن این دو نفر حس خوبی نداشتم. بگذریم. به هر حال اگه توهینی کردم شما ببخشید.
سلام
من الان تو وضعیتی نیستم که بتونم وقت برای دوست دختر بذارم. فکر اضافه کردن یه دغدغه ی دیگه به این مصیبت هایی که دارم اصلا بهم اجازه نمیده بهش فکر کنم.
(به فرض محال که حتی پیدا کردم هم) اون بدبخت چه گناهی کرده که به امید یه آآآدم با من رابطه اش رو شروع کنه و بنده هم تنها چیزی که براش دارم چیه؟ غرغر و فحش به همه چیز. تلاطم روحی. انرژی منفی. حالگیری.
آخه من چی دارم که کسی بخواد به خاطرش رابطه ای با من داشته باشه؟ همه ی کسایی که الان باهاشون رابطه دارم، به این خاطر هنوز باهام قطع رابطه نکردن که جلوشون فیلم بازی میکنم. من اونی که شماها می بینید نیستم. من اینی هستم که تو وبلاگم می نویسم.
این دیدگاهی که تو وبلاگم می بینید رو هیچ کسی دوست نداره و نمی پسنده. حتی کسایی که مثل من فکر میکنن هم ترجیح میدادن نمی فهمیدن و مثل گوسفند به علف های دنیا مشغول بودن، ولی حیف که نمیشه. ببخشید توهین کردم ولی اینجوری عمقش بهتر مشخص می شد.
از همه ی اینها گذشته، هر کاری برای انجام نیاز به انرژی و اراده و برنامه ای داره که به اون هدف نایل بشه. برای پیدا کردن دوست دختر، من مطلقا هیچ انرژی ندارم، هیچ برنامه ای (با توجه به توانایی هام در مخ زدن و ارتباط برقرار کردن) ندارم، و اراده اش رو هم به دلایل بالا ندارم. پس موضوع منتفیه.
خداحافظ
سلام
این پست در مورد مسافرتمون به شمال غرب کشوره. از روز شنبه تا پنج شنبه رفتیم مسافرت. هم سفران، محمدرضا برادرم، مسعود، پسر عموم، بهروز و داریوش از دوستان محمدرضا بودن. شنبه ظهر به مقصد ده سوباتان در استان اردبیل راه افتادیم. رفتیم قزوین و بعد جاده ی رشت. اتوبان رشت به دلیل کولاک در کویین بسته بود. ما هم گفتیم چه بهتر. شب رو رفتیم قزوین منزل بهروز. ولی قرار شد که صبح ساعت 4-5 راه بیوفتیم که همین کار رو هم کردیم. اتوبان رشت ساعت 5 صبح، تو مه غلیظ، جاده ی یخ زده، با نور چراغای زرد وسط اتوبان و ماشین هایی که گه گاهی کنار اتوبان به دلیل برفگیر شدن پارک شده بودن حس و حال غریبی (همون ترس تا بیخ خر خودمون رو میگم) داشت.
از جاده ی زیبای وسط پارک جنگلی سراوان رفتیم تا جاده ی کناره و فومن و بعدش هم رفتیم لب دریا یه قدمی زدیم و صبحانه ای خوردیم. رفتیم از جلوی جنگل گیسوم رد شدیم. بهروز خیلی اصرار داشت که گیسوم بمونیم. ولی ما پایه نشدیم. به اصرار من جاده ی اسالم-خلخال رو (به خاطر برفگیر بودن و خطرات رانندگی) کنار گذاشتیم و گردنه ی حیران رو به جای اون انتخاب کردیم. رفتیم آستارا و داخل بازار یه گردشی کردیم و چند تا خرید انجام دادیم. راستی یادم رفت که بگم چقدر این مسعود و داریوش چرت و پرت میگفتن و میخندیدیم. واقعا خوش سفر هستن. بعدش رفتیم به سمت اردبیل. تو گردنه ی حیران جاده یه مه رقیقی داشت. خیلی هوا خوب بود و گاهی آفتاب در میومد و گاهی بارون میزد.
بعد از اردبیل باید به سمت خلخال میرفتیم. میانه راه خلخال-اربیل یه خروجی برای روستای هیر بود. داخل روستا که در مورد سوباتان پرسیدیم بهمون گفتن فقط ممکنه تو این موقعیت سال با لیسان اونم اگه زنجیر بسته بندی کرده باشه بتونیم بریم که خوب ما نداشتیم. پس صرف نظر کردیم و رفتیم تا دریاچه ی نئور که همون نزدیکی ها بود رو ببینیم.
پس برگشتیم به جاده ی اصلی و کمی جلو تر خروجی دریاچه رو خارج شدیم. دریاچه حدود 500 متر بالاتر از سطح جاده ی اصلی بود. یه جاده ی خیلی خوب و قشنگ داشت. سر راه به ده بودالالو (شایدم بودالالی) رسیدیم. مطمئن شدیم که داخل ده امکان موندن داریم و همچنین راه دریاچه هم بازه. به کنار دریاچه رسیدیم، متعجب مونده بودیم از اینکه بخشی از دریاچه یخ زده است. پوتین های مخصوص یخ و برف رو پا کردیم و تو برف ها رفتیم کنار دریاچه. باد سوزناکی هم میومد. یه صحبتی مطرح شد که لب دریاچه شب رو بمونیم. ولی در فضای آزاد قطعا یخ میزدیم.
به لب دریاچه که رسیدیم متوجه شدیم که یه کانتینر خالی هست که درش هم باز میشه. پس سرپناه شب هم جور بود. آب دریاچه فوق العاده سرد بود (قطعا زیر صفر بود ولی چقدر رو نمیدونم). نهایتا تصمیم به این شد که در ده بمونیم. هر چند که من مخالف بودم و دوست داشتم که دهنمون بیشتر صاف بشه. تو راه برگشت، مسعود که پشت فرمون بود از روی یه سنگ بزرگ رد شد که باعث شد یکی از فنرهای اصلی ماشین بشکنه و کف ماشین هم قر شده و بالا بیاد. با صحبت دوباره ای که شد به این نتیجه رسیدیم که بریم سرعین (از نئور تا سرعین یک ساعت و ربع راه هست) و شب رو اونجا بمونیم و یه حااالی هم تو آبگرم سرعین داشته باشیم. پس رفتیم اردبیل و پس از تعمیر ماشین رفتیم سرعین.
اونجا یه سوئیت گرفتیم تو هتل تشریفات شبی 30000 تومان. خوب بود. کاملا می ارزید. همون شب رفتیم آبگرم و بعدش هم شام رو یه سیراب شیردون و آش دوغی خوردیم که خوشم اومد. راستی اگه رفتید سرعین، مجموعه ی آبگرم سبلان بهترین آبگرم اونجاست. صبح دوست داشتم که می رفتیم رستوران و سرشیر عسل میخوردیم که دیر بود و نشد. پس به سمت جنگلهای کلیبر راه افتادیم. تو راه یه کبابی پیدا کردیم که به قول بهروز کیلویی بود. چون هم زبونشون نبودیم خیلی بهمون توجهی نکردن. ما هم از برخوردشون خیلی بدمون اومد. هرچند غذاش خوب بود ولی کلا راضی نبودیم.
به شهر کلیبر رسیدیم، مسیر قلعه بابک رو پیش گرفتیم. چند کیلومتری که رفتیم به کمپ رفاهی کلیبر رسیدیم که یه اتاق گرفتیم و 9000 تومان هم بابت فقط سرپناه و زیراندازی که داشت قیمتش بود. شام رو اونجا به پا کردیم. با اینکه اتاق داشتیم ولی من و مسعود و محمد رضا ترجیح دادیم شب رو تو چادر و تو فضای باز بخوابیم که خیلی هم چسبید. جالب اینکه چادر ما از اتاقی که داریوش و بهروز توش خوابیدن گرم تر بود. صبح ولی حسابی یخ زدیم. به خصوص وقتی وضو گرفتیم که نماز بخونیم. باد نمیومد ولی سرررررد بود. خلاصه یه صبحانه ای خوردیم و وسایل رو جمع کردیم. با ماشین به سمت قلعه بابک حرکت کردیم.
جاده ی انحرافی قلعه فقط یه تابلوی 30 در 50 بود که روش نوشته بود 2300 متر تا قلعه بابک. فلش هم نداشت. پس اشتباها مسیر مستقیم رو ادامه دادیم و بعدا که برگشتیم متوجه شدیم که فلش رو اون ور تابلو زده بودن. خلاصه با ماشین یه چیزی در حدود 1000 متر از این 2300 متر رو طی کردیم و جایی رسیدیم که دیگه ماشین نمی رفت. پس پیاده شدیم. هوا خیلی خوب بود تازه آفتاب هم در اومده بود که ما رو هم اون روز برنزه کرد. مسیر قلعه خیلی قشنگ بود. هرچند یه ماه دیگه خیلی قشنگ تر هم میشه. هنوز برف هم در مسیر بود. خلاصه رسیدیم به قلعه. توضیح اینکه کمپ کلیبر حدود 1700 متر ارتفاع از دریا داره و خود قلعه حدود 2450 متر. اینها رو از خودم درنیاوردم و مستند به دستگاه جی پی اسی که محمد رضا و داریوش تازه خریدن میگم.
قلعه خیلی قشنگ بود. تو اون ارتفاع همچون چیزی خیلی عجیبه. بهروز از تجربه ی دفعه ی پیشین که با دوستاش با لباس و کفش پلو خوری از مسیر جنگلی به قلعه صعود کرده بودن میگفت و ما در تعجب بودیم که چه جوری اینکار رو کردن. چشمه ای که اونجا بود فوق العاده خنک و خوشمزه بود. یه شربت آبلیمویی هم بچه ها آماده کردن که خوردیم و خیلی هم حااال داد. عکس هامون رو گرفتیم و به کمپ برگشتیم. اتاق رو تحویل دادیم و بعد از نهار و نماز به سمت جلفا راه افتادیم. مسیر جاده ی مرزی رو در پیش گرفتیم. یه خورده طولانی تر بود ولی خیلی قشنگ بود. رود ارس رو در سمت راستمون داشتیم. از اونجایی که اونجا تو روستای داران آشنا داشتیم، شب رو منزل این آشنا سپری کردیم. شام و صبحانه ی فردا رو هم این میزبان زحمت کشید. (خودمونیم، خیلی این آشنامون نزدیک هم نبود. ولی ما پررو تر از اونی هستیم که کم بیاریم)
فردا صبح رفتیم جلفا و از بازارچه ی مرزی جلفا یه چند ساعتی خرید کردیم. یکی از خرید هایی که کردیم، یه کبریت بود که با بنزین (البته یه بنزین مخصوص به نام زیپو) کار میکنه. به همین خاطر در حالت خیس هم کار میکنه. مسیر رو به سمت کلیسا یا بهتر بگیم وانک (مثل حوزه ی علمیه ولی برای مسیحی ها) سنت استپانوس ادامه دادیم. هرچند من قبلا دیده بودم اونجا رو ولی باز هم قشنگ بود. پس از اون هم از کنار سد ارس رد شدیم که بچه ها برای شام شبشون یه کیلو گوشت گربه ماهی به قیمت 7000 تومن خریدن. چون من از بوی ماهی بدم میاد پس تو پلاستیک گذاشتن و در صندوق عقب قرار دادن. راستی اینم بگم که یکی از مشکلات اساسی ما در این سفر جای صندوق عقب و جا نشدن وسایلمون تو اون بود.
مسیرمون رو به سمت ماکو و قره کلیسا ادامه دادیم. شب بود که به قره کلیسا رسیدیم. توضیح اینکه قره کلیسا و سنت استپانوس با هم به همراه 3 اثر دیگر در آذربایجان ها در آثار یونسکو ثبت جهانی هستند. خلاصه با قدرت مخ زنی که محمدرضا داشت، شب رو در داخل قره کلیسا در مهمانسرای مهمانان میراث فرهنگی موندیم. بچه ها ماهی که خریده بودند رو سرخ کردند و خوردند. شب هم هرچه قدر که می خواستیم با خیال راحت عکس گرفتیم.
یه اتفاق جالب هم افتاد. ما وقتی که کلیسا رو برای عموم تعطیل کرده بودن، داخل کلیسا نشسته بودیم و یه چند تا آهنگ کلاسیک ارمنی هم داشتیم که گذاشته بودیم پخش بشه. روی صندلی ها خیلی آروم نشسته بودیم و به تابلوی مریم مقدس و پرده ی کلیسا زل زده بودیم. نگهبان بدبخت اونجا هم غافل از همه چیز اومد تو و ما رو با دقت از دور وارسی کرد و به گمونم فکر کرد که مسیحی هستیم و داریم دعا میکنیم. پس ما رو به حال خودمون رها کرد و آروم از کلیسا خارج شد. ما هم برای اینکه سوء برداشت نشه رفتیم جلوش وضو گرفتیم و ازش قبله رو پرسیدیم. صبح هم دیر از خواب بلند شدیم و از مسیر مرند، تبریز، زنجان، قزوین، کرج که همشون هم اتوبانی بودن، به تهران برگشتیم.
خداحافظ
سلام
یکی برام نوشته بود:
به این سوالات پاسخ دهید
1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید.
2. برندههای پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.
3. آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟
4. آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید.
نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟ نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد. روزهای تشویق به پایان میرسد! نشانهای افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند!
اکنون به این سؤالها پاسخ دهید:
1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بودهاند ، بگویید.
2. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید.
3. افرادی که با مهربانیهایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیدهاند، به یاد بیاورید.
4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آنها لذت میبرید، نام ببرید.
حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟
و میخواست بگه خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.
و برای من... برام پاسخ به سوالات اول شاید کمی راحت تر از دومی ها باشد. حسرت خوردم وقتی سوال دوم رو خوندم و بهش فکر کردم. دپرس شدم وقتی به سوال سوم رسیدم.
تقریبا ایمان آوردم که اگه تا پایان عمرم هم به همین وضعیت ادامه بدم، احتمال بسیار کمی وجود داره که اتفاقی بیوفته و تغییری پیش بیاد. ولی ... دوست ندارم کاری بکنم که وضعیتی تغییر کنه. فقط می خوام یا همین الان زندگیم تموم بشه و یا تو همین وضعیتی که هست تا پایان عمرم فریز بشه. هر چند کثافته. ولی می تونه بدتر از این هم باشه.
برای من زندگی با بینش الانم فقط یک تهدیده. هیچ فرصتی وجود نداره. هیچ بخش مثبتی وجود نداره که به خاطرش تلاشی بکنم. آخه که چی؟؟؟؟!!!!! آخرش که چیییی؟؟؟؟؟!!!!
دو روز متوالی با اراده و قصد خودم (بخونید تنبلی آگاهانه) نماز نخوندم و هیچ احساس بدی هم نداشتم. حداقل نه اونقدری که خودمو ملامت کنم. خودمو راضی می کنم با این استدلال که "تو وضعت خوب نیست، حالت سر جاش نیست و اشکالی نداره" ولی خودمم می دونم که این حال و وضع قبلا هم همین بوده. الان غیرتم رو از دست دادم.
تو یه فیلمی که جدیدا دیدم، بازیگر فیلم بعد از اونکه در معرض خطر مرگ قرار میگیره و به صورت معجزه آسایی به زندگی بر میگرده میگه: متاسفم.... من خودمم نمی خواستم به زندگی برگردم و دیگه تلاشی نمی کردم برای زنده موندن.
فکر کنم این بخش فیلم رو با تمام وجودم حس کردم. دارم کم کم غرق میشم.
خداحافظ
سلام
عید
فقط برای شروع، عید همتون مبارک. دعای امسالم اینه که "خداوندا، شر تمامی ظالمین، خائنین و نادانان رو از سر ما و مملکتمون کم کن"
قفس بلا
این The Hurt Locker رو دیدم. همچین ماااالی هم نبود. تقریبا میتونم بگم که 98 درصد اسکار گرفتنش (حالا به غیر از شاید فیلمنامه غیر اقتباسی) به مقاصد سیاسی بوده و آواتار به شدت بیشتر مستحق تمامی اسکارهای این فیلم بود از جمله کارگردانی، بهترین فیلم، میکس و تنظیم صدا و شدیدا تدوین.
زنده
یکی نیست بگه آخه واسه چی زنده ای؟؟
خائن
بزرگترین خائن 100 سال اخیر ایران یقینا محموده. میگید نه؟ این مقاله رو بخونید (متنش رو تو بخش ادامه مطلب گذاشتم): چهار فعال ملی -مذهبی: احمدینژاد قهرمان تخریب سرمایههای ملی است.
گذشته های دور
دارم برمیگردم به 8 سال پیش. سالهای پیش از ورود به دانشگاه. یه جورایی بدم هم نمیاد. همونقدر منزوی و گوشه گیر. همونقدر درونگرا. همونقدر آروم و تنبل. ولی با کلی غم و درد و انرژی منفی.
سبورچیان یا صباغی
ما که خودمون ندیدیم ولی مطابق تذکر دکتر خزعلی این آقا محمود ما یا سبورچیان بوده یا صباغی که هر دو از خانواده های اصیل یهودی سمنان هستند. به هر حال این یهودی زاده بدجور قصد ریشه ی مملکتمون رو کرده هااا!!!! مهندس موسوی که گفت مواظب باشد وقتی کشتی تکه پاره ی ظلم و جور در حال غرق شدنه، آسیبی به مملکتمون وارد نکنه. منظورش همین بابا بوده.
بزرگترین فاجعه
فکر میکنید بزرگترین فاجعه ی ایجاد شده از دولت نهم و دهم در جامعه چی بوده؟ به نظر من نهادینه شدن دروغگویی علنی و تو روی طرف بزرگترین فاجعه بوده که امیدوارم هنوز اونقدر نهادینه نشده باشه که نتونیم از جامعه خارجش کنیم.
فرار مغزها
این پست که همش شد در مورد محمود، بذار این بگم که یادتون نره که سالانه 200 تا 250 هزار نفر از تحصیل کردگان مملکت رو داریم صادر میکنیم و این میزان صادرات مغز یعنی یک سال درآمد نفتی مملکت. کی میگه ما صادرات غیر نفتی نداشتیم. صادراتی به ارزش نفتمون داشتیم فقط پولشو نگرفتیم. محض رضای خدا بوده. مملکت خودمون که گلستون بود گفتیم بقیه جاها هم بی نصیب نمونن.
تذکر دیگه هم اینکه یکی از وزرای کانادا اخیرا گفته بود که متخصصین ایرانی که به کانادا مهاجرت کردند طی 50 سال اخیر، 25 سال پیشرفت بیش از میزان تخمینی ما برامون ایجاد کرده و ما از ایران بابت این کمکشون تشکر میکنیم.
بانک تات
در مورد این بانک خیلی شایعه هست. ولی به جان شما این یکی دیگه افتضاح نوبره. خودتون ببینید از اینجا. داخل پرانتز، تشت آقای علی آبادی هم گویا به زمین افتاد.
توکلی و ژنرالیسم
توکلی در سال 84 به احمدی نژاد در پاسخ به گفتار وی (من در کابینه ژنرال نمی خواهم) گفت: "دولت جای ژنرال هایی است که یک ژنرال ارشد آنها را هماهنگ میسازد" و من هم اضافه کنم، "نه جای یه سری آش خور که یه بربری عصاکششون باشه."
خداحافظ
ادامه مطلب ...پ.د: دکتر سروش (استاد دانشگاه علوم و فنون مازندران و از اصلاحاتی های سالهای گذشته) توسط اداره ی اطلاعات بابل دستگیر شد. http://www.rahesabz.net/story/12183
سلام
یک اسطوره
میر حسین حنجره ی یک ملت است.
فقط یک سوال
همه ی اینها واسه چی؟؟؟
خوب
خوب بودن همان حق بودن نیست!! خوب بودن به جا بودن است.
مدیریت
تا وقتی مسئولیتش رو به گردن نگرفتی عمرا نمی فهمی یعنی چی! ولی بسیار پیچیده تر از اونیه که فکرش رو بکنی. نادر انسانهایی از عهده ی اداره ی یه مملکت بر میان. این ا.ن بنده خدا خیلی تقصیری نداره. قدش کوتاه است.
بازی خون
تو بازی خون قطعا ملت پیروزند. ولی ما نبرد خون را به خاطر درد پاک کردن میدان جنگ از خون همرزمانمان نمی خواهیم.
سیاوش قمیشی و من
خداجون متشکریم که چشم دادی بهمون---واسه گریه کردن و دیدن این دنیای زشت
مرسی که پا به ما دادی واسه ی سگ دو زدن---واسه گشتن تو جهنم دنبال راه بهشت
آخ که شکرت ای خدا واسه جهان به این بدی---چی میشد اگه تو دست به ساختنش نمی زدی
خداجون ممنون از اینکه دو تا دست دادی به ما---تا اونا رو روبه هر مترسکی دراز کنیم
خداجون مرسی از این دلی که تو سینه مونه---میتونیم دل یکی دیگه رو بازیچه کنیم
آخ که شکرت ای خدا واسه جهان به این بدی---چی میشد اگه تو دست به ساختنش نمی زدی
امید
امید چشمه ی زندگی و روحه. پس روزی که چشمه ی امید خشک بشه یا تبدیل میشم به یه سنگ یا میمیرم.
تقلب در انتخابات 88
آقا جدی کسی هست که در انجام تقلب تو انتخابات شک داشته باشه؟ اگه هست بگه دو تا سند (یکی 30 صفحه و دیگری 380 صفحه) رو که وقایع انتخابات و اسناد تلقب رو جمع کرده رو براش بفرستم.
سخنی از شیخ مهدی مدبر
بعضی دردها هست که آدم نه می تونه به کسی بگه و نه می تونه به کسی نشونشون بده!!
جعفر
چرا آپ نمی کنی؟ آقا از دست ما دلخوری؟ هر چی درد و بلات هست بریزه تو جوووووونه ..... امممممم..... این..... چه می دونم محمود. بگو درد دلت رو عزیزم.
خدا رحمتت کنه مهندس بازرگان
در نامه ای در تیر ماه 1335 می نویسد: "دموکراسی یعنی حکومت مردم به مردم. این نوع حکومت، بهترین شکل و شاید تنها صورت قابل قبول آن است و بهتر می تواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و ترقی و سعادت ملت باشد... در منطق ادیان و اسلام نیز، ملک و حکم از آن خدا گفته شده و سلطه بر خلق خدا مردود بوده است."
خداییش از اون موقع تا حالا چقدر وضع فرق کرده؟!!
خداحافظ
سلام
اول نتایج اسکار رو بگم:
بهترین فیلم:
The Hurt Locker با کارگردانی Kathryn Bigelow
بهترین نقش اول مرد:
Jeff Bridges در Crazy Heart
بهترین نقش اول زن:
Sandra Bullock در The Blind Side
بهترین نقش مکمل مرد:
Christoph Waltz در Inglourious Basterds
بهترین نقش مکمل زن:
Mo’Nique در Precious: Based on the Novel Push by Sapphire
بهترین کارگردانی:
Kathryn Bigelow برای The Hurt Locker
بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی (بدون برداشت از نوشته ی قبلی):
The Hurt Locker توسط Mark Boal
بهترین فیلمنامه ی اقتباسی:
Precious: Based on the Novel Push by Sapphire توسط Geoffrey Fletcher
بهترین فیلمبرداری:
Avatar توسط Mauro Fiore
بهترین تدوین:
The Hurt Locker توسط Bob Murawski, Chris Innis
بهترین کارگردانی هنری:
Avatar توسط Rick Carter, Robert Stromberg, Kim Sinclair
بهترین طراحی لباس:
The Young Victoria توسط Sandy Powell
بهترین گریم:
Star Trek توسط Barney Burman, Mindy Hall, Joel Harlow
بهترین موسیقی متن:
Up توسط Michael Giacchino
بهترین موسیقی و شعر:
Crazy Heart توسط T-Bone Burnett, Ryan Bingham("The Weary Kind")
بهترین میکس صدا:
The Hurt Locker توسط Paul N.J. Ottosson, Ray Beckett
بهترین تنظیم (Edit) صدا:
The Hurt Locker توسط Paul N.J. Ottosson
بهترین جلوه های ویژه:
Avatar توسط Joe Letteri, Stephen Rosenbaum, Richard Baneham, Andy Jones
بهترین انیمیشن:
Up به کارگردانی Pete Docter
بهترین فیلم خارجی:
El secreto de sus ojos از آرژانتین
بهترین فیلم مستند:
The Cove به کارگردانی Louie Psihoyos, Fisher Stevens
بهترین فیلم مستند کوتاه:
Music by Prudence به کارگردانی Roger Ross Williams, Elinor Burkett
بهترین انیمیشن کوتاه:
Logorama به کارگردانی Nicolas Schmerkin
بهترین فیلم کوتاه:
The New Tenants به کارگردانی Joachim Back, Tivi Magnusson
یعنی باورتون می شه آواتار با اون همه موفقیت و طرفدار و ساخت خفن، چند تا اسکار چرت و پرت برده باشه. من هنوز این قفس آزار یا اتاق شکنجه یا هر چی دیگه (The hurt locker) رو ندیدم. ولی حداقل تو IMDB امتیازش 8 هست ولی آوارتار 8.5 که اونو در رتبه ی 63 فیلم های تاریخ از نظر این سایت قرار داده. به غیر از این، من که فیلم رو دیدم میگم عمرا نمیشه تو 5 سال دیگه هم همچین فیلمی ساخت. هرچند که نقدهایی که در مورد The hurt locker خوندم میگن که یه فیلم جنگیه در مورد عراق و یه خنثی کننده ی بمبه، ولی هر چی خفن باشه حداکثر میشه نجات سرباز راین. حالا بذارید ببینمش بهتون میگم واقعا ارزش شش تا اسکار رو داشته یا نه.
خداحافظ