دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

اولین دیدار

از خیلی وقت پیش، هنگامی که یه نفر رو برای اولین بار ملاقات می کنم ناخودآگاه یه حسی در درونم ایجاد می شه که درکش و بیانش سخته ولی حس عمیق و روشنیه. یه حس کارا که اگه بهش توجه کنی کمک های زیادی بهت می کنه. از 6 -7 سال پیش متوجه شدم که این حس یه جورایی با ذات اون فرد رابطه ی عمیقی داره، به شکلی که آینده رو می تونم از اون تشخیص بدم. تا حالا 4-5 مورد مختلف از آدما اتفاق افتادن که دیدمشون و حس بدی پیدا کردم و با اینکه اونا در ظاهر آدمای بدی نبودن و بعضی هاشون حتی در واقع هم ذاتا بد نیستن ولی تقریبا همشون زندگی موفقی رو سپری نکردن. یه حس اینجوری رو نسبت به کیارزم یا تاجدین تو دانشگاه داشتم. اشتباه های فاحشی تو زندگی شون انجام می دن که باعث بدبختی خودشون و خانوادشون میشن. یه مثال خیلی خوب از این مورد، یکی از اعضای فامیل هست که وقتی ازدواج کرد، من خیلی بچه بودم. ولی وقتی آقای داماد رو برای اولین بار دیدم حس بدی بهم دست داد که بعد از اون هم همین حس وقتی دوباره می دیدمش بهم دست می داد. تا اینکه همین اواخر شنیدم که ازدواج مجدد کرده و بعد هم پشیمون شد و حالا هم که بعد از دو سال میونشون دوباره درست شده، دیگه این چینی بند زده ی زندگی اونا رنگ قبلی اش رو نداره.

 خیلی از آدمایی رو هم که برای اولین بار می بینمشون هیچ احساسی بهشون ندارم.

ولی آدم هایی که از دیدنشون یه جورایی دلشاد میشم، اونایی هستن که اکثرا آدمای خوب و به درد بخوری هستن. همیشه سعی کردم که باهاشون رابطه برقرار کنم. دوستی هامو باهاشون زیادتر کنم. رضا، مسعود هاشمیان و امید از این دست هستن.

این حس رو من نسبت به بعضی کارها هم دارم. وقتی می شنوم که فلانی این کارو کرده و حس بدی بهم دست می ده، بعدا می بینم که اون کار موفقیت آمیز نمی شه.

این حسم رو خیلی دوست دارم. چون فکر می کنم تا موقعی که این حس ها همراهمه ، هم خدا منو فراموش نکرده و هم اینکه معصومیت بچگی ام رو هنوز از دست ندادم.

شما هم تا حالا این جور حس ها رو نسبت به کسی داشتین؟

نظرات 7 + ارسال نظر
سمن سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1386 ساعت 13:52 http://yahooma.blogfa.com

سلام

دل انسان مثل آینه است. یعنی آینه مثل دل انسان است. هر چه شفاف تر تصویرش روشن تر...

ReZa سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1386 ساعت 13:58

به نظر من در مورد هر نظریه باید حواسمون باشه که:
شایدم ها! شایدم نه!

مانا سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1386 ساعت 17:35 http://noomniteg.blogfa.com

سلام
اول از همه وبلاگ نو مبارک.
من فقط وقتی یه اتفاقی میخواد برای نزدیکام پیش بیاد یه حسی بهم دست میده.

امید نیک سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1386 ساعت 21:46

سلام
آقا شما به بنده لطف داری
ما خیلی مخلصیم!

مرکا چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 ساعت 18:41

سلام

این حسآ رو قبول دارم ولی اعتماد صد در صد نمیشه بهشون داد تا باعث قضاوت اشتباه و غلط در مورد آدما نشه.
موفق باشی.(;
خدانگهدار.

بابک پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1386 ساعت 09:01

ها!؟ هر چی میگذره داره متن ها خفن تر میشه!
خوب نیگا کن، از این خصلتا بازم داری؟ اگه داری یه ادعای پیامبری و... هم میشه کردا!؟
من که پایم کلی حال میکنیم!

امیر جمعه 14 اردیبهشت 1386 ساعت 10:34

اول تبریک می گم برای بلاگر شدنت بعدشم راجع چیزی که گفتی بر می گرده به موضوع چشم سوم یکم پیچیدست تو مایه هایه شاید ممکنه بعید نیست اما اعتماد به حسست خوبه این با اعتماد به نفس فرق داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد