سلام
دقت کردید که چقدر زمان فشرده شده!! منظورم اینه که نگاه کنید چقدر همه چیز سریع میگذره. آخر هفتهها به سرعت برق و باد، هفتهها بسیار سریع میگذرن. سالها به چشم به هم زدن میگذرن. کاملا سرعت گذشتن عمر رو هم میشه حس کرد. خیلی نگرانم، همش اضطراب دارم. همش نگرانی دارم.
جالب اینکه حتی پولها هم سریع تموم میشن :D
ولی یه چیز مهم اینه که این سرعت تاثیر اساسی در معنا برای آدمها ایجاد کرده. مثلا آدمها از کتاب خوندن به فید خوندن و اینترنت خوندن یا فیلم دیدن و اخبار دیدن رو آوردن. یعنی چون زمان فشرده شده، نحوهی دریافت دانش هم فشرده بشه تا با زمان تطبیق پیدا کنه.
مثال دیگه غذاهاست. امروزه کم پیدا میشه خونهای که خانم خونه از غذاهایی که بیش از 3 ساعت نیاز به پخت داشته باشه، جلوی اعضای خونه بذاره. از این موضوع مستثنی کنید خانمهای قدیمی رو.
ولی مثال اصلی که میخوام بزنم هنره! این تحویل به فشردگی زمان باعث شده هم در کیفیت هنرها تغییر حاصل بشه و هم در نوعشون تبدیل پیش اومده.
انواع هنر تغییر کردن مثل اینکه هنر نقاشی کمرنگتر و هنر عکاسی پررنگتر شده. یا کتاب نویسی به معنی کتاب (یعنی قطر مجموع مجلدات بالای 10 سانتی متر) تبدیل شده به وبلاگنویسی و توییتنویسی و حداکثر کتابچههای کوتاه.
کیفیت هنرها هم عوض شده یعنی مثلا در شعرهای گذشته فرصتی برای ابراز احساسات یا ارائهی معنی در یک دو یا سه بیت وجود داشت ولی امروز هر جملهی کامل (معطوف یا مستقل) معمولا از 3-5 کلمه تجاوز نمیکنه و این یعنی یا یک مصراع یا نیم مصراع.
امروز داشتم تو ماشین ترانه گوش میدادم و دیدم انصافا به غیر از یکی دو مورد (یک بیت در 7-8 ترانه) مضامین در اندازهای زیر یک مصراع بیان میشن. و تازه هیچ ارتباط معنایی هم بین این جملات نیست!! به شعر زیر دقت کنید:
از آن چرم کآهنگران پشت پای ---- بپوشند هنگام زخم درای
همان، کاوه آن بر سر نیزه کرد ---- همانگه ز بازار برخاست گرد
یا توی مناظرهی خسرو و فرهاد در منظومهی شیرین و فرهاد نظامی توی هر بیت یک معنی کامل رو با کلی دقت و ظرافت چیده که بعضا چندین بیت رو از لحاظ معنایی به هم متصل میکنه!!
توی شاهنامه در بخشی که اسفندیار میخواد رستم رو دست بند زده ببره، در 9 بیت به زیبایی هرچه تمام تر توضیح میده که تسلیمشدن و جنگ کردن هر دو من رو بد نام میکنه!!
حالا این شعر رو نگاه کنید:
اون چشمات دیوونم کرده--- اون خنده ها عصبیم کرده
فشار خونمو بالا میبری--- وقتی جف پا روی قلبم میپری
بیا دستاتو تو دستم بنداز ---- بابا اینقده دیگه منو دست ننداز
زندگیم افتاده توی دست انداز ---- هر چی پول بخوای هست دستم باز
بدبختیش اینکه از آرایههای ادبی و پیچشی توی کلام که احساسی رو بر انگیزه یا معنا رو در لفافی زیبا ارائه بده یا حداقل در کلامی آهنگین بیان کنه هیچ خبری نیست.
و بدبختی بزرگتر اینکه این روال، عادت روزمرهی ما هم شده. همینطور که شعرهامون «کوتهمعنی» شده، همینطور تفکراتمون هم ساده و احمقانه شده. همهچیز رو سادهانگارانه و بدون هیچ بطن و مغزی برداشت میکنیم. تعقلمون به همین میزان سفیهانه و ساده شده. اگر به کسی بگی «دوستت دارم»، بعیده ارزش پشت کلام رو درک کنه!!! اگر نامهای برای کسی بنویسی، بعیده به تعداد دفعاتی که تو بازخونی کردی تا درست بنویسی، اون طرف بخونتش. بعیده وقتی داریم مطلبی رو هر جایی میخونیم، همینجوری که میخونیم تطبیقش بدیم با زندگیمون و تجربیاتمون و دانشمون و همینجوری ازش رد نشیم. بعیده صبر کنیم و با آرامش، بدون اینکه عجلهای داشته باشیم فکر کنیم که این آخرین مطلبیه که تو زندگیم میخونم، اجازه بده کامل بخونمش و درکش کنم و بعد بذارمش کنار.
تعداد فیلمهایی که دیدیم مهمه، نه چیزی که یادگرفتیم. تعداد کتابهایی که خوندیم مهمه نه دانشی که به ما افزوده شده. تعداد جاهایی که رفتیم مهمه، نه میزان لذتی که ازش بردیم. تعداد آدمهایی که میشناسیم و دوستمون هستند مهمه، نه احساسی که بهمون دارن و بهشون داریم. تعداد نمازهایی که خوندیم مهمه، نه عمقی که خدا رو حس میکنیم.
متاسفم برای خودمون. به این نتیجه رسیدم که نسل بشر از یه جایی به بعد یه اشتباه استراتژیک انجام داده و سرعت تغییرات رو به کیفیت تغییرات ترجیح داده و تاریخ نشون میده که هرجایی که از این اشتباهات استراتژیک رخ داده، خیلی وقت بعدش، سر بشریت به سنگ کوفته میشه و اونوقت با پرداخت هزینهای گزاف راه اشتباه، اصلاح میشه. مثال واضحش پا دادن بیش از حد به کلیسا و اجازهی دخالت دین در سیاست و ... بود که با رنسانس و جنگهای صلیبی خساراتی بسیار پرداخت شد و روندی با یک اشتباه استراتژیک اصلاح شد. البته اشتباه استراتژیک دوم اتفاق افتاد و اون هم بیرون انداختن دین از زندگی بود که اون اگر بدتر نباشه، بهتر نیست.
خلاصه به نظر من بالاخره بشریت به این نتیجه میرسه که مسیر رو گم کرده و باید برگرده. اونوقت کلی هزینه میده و به دوران روستا نشینی برمیگرده :D
خداحافظ