دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

ازدواج

سلام

 

تو این ماه‌های اخیر، هر روز بیشتر به این نتیجه می‌رسم که زندگی یه فرصت نیست، یه تهدیده. زشتی زندگی تو همه جاش گسترده است. تقریبا همه از زشتی‌های زندگی بدگویی می‌کنن و می‌نالن. ولی کم هستن که زندگی رو به‌طور کلی زشت بدونن. شاید در درون خیلی‌ها این‌طور فکر کنن، ولی جرات بیان کردن یا به زبون آوردنش رو ندارن.

مهم اینه که حرف زدن از زشتی‌ها باعث نمیشه اونها زیبا بشن. وقتی بیشتر ذهنت آروم باشه و یکی دو مورد از زشتی ذهنت رو ناآروم کرده باشه درد دل کردن در موردشون باعث میشه که تا حدی ذهن آروم‌تر بشه. به همین‌خاطره که مدتیه که نه به خودم اجازه میدم که از ناآرومی‌های ذهنم با کسی درد دل کنم و نه وقتی این‌کار رو میکنم توفیقی حاصل میشه.

اگه به دیشب در فاصله‌ی چند سال آینده نگاه کنم فکر کنم یه نقطه عطف تو زندگیم باشه. یه مهمونی افطار در خدمت آرش بهرامی‌زاده بودیم. جمع صمیمی و خانوادگی بود. جعفر، ساسان، نیما، دکتر یارقلی، حمید و صادق با همسرانشون تو مهمونی حضور داشتن. بعد از مهمونی به اصرار آرش، خراب شدیم سر جعفر و گلمر. در ادامه‌ی بحث تو مهمونی در مورد زن پیدا کردن برای آرش، این موضوع به من و رضا هم تسری داده شد. سحر که زحمتمون رو کم کردیم، تو راه با رضا و آرش صحبت می‌کردیم بهشون گفتم که من در مورد ازدواج به یه پارادوکس رسیدم که اذیتم میکنه. از یه طرف اگه همه چیز به همین منوال پیش بره و مشکلی پیدا نشه و خارج نروم، حداقل تو 32 سالگی ازدواج میکنم و واقع‌گرایانه تو 37-38 سالگی بچه دار میشم. این یعنی 40 سال اختلاف سنی با فرزندم. قطعا این اختلاف سنی اجازه نخواهد داد من پدر ایده آلی براش باشم و کمک چندانی هم به تربیت و رشدش نخواهد کرد.

تا اینجاش هیچی. امروز فیلم Elegy (به معنای مرثیه) رو میدیدم. از درون احساس کردم که دوست ندارم مثل شخص اول فیلم بشم 50 و چند ساله و برای ابراز محبت کردن هر روز دنبال یکی بگردم و با دخترای 30 سال جوان‌تر از خودم گرم بگیرم سعی کنم اون‌ها رو مال خودم بکنم. کاملا حس کردم که دوست دارم تو این سن یکی باشه که بدون دغدغه بتونم بهش تکیه کنم.

خلاصش اینکه دو راه تو زندگیم می بینم. اول ازدواج (که اصلا دوست ندارم در موردش فکر کنم و کلی استرس و فشار و مسئولیت برام ایجاد میکنه) که در این صورت به نفعم هست که هر چه سریعتر انجامش بدم. دوم خوشگذرانی تو دوران جوانی و نگرانی از تنهایی تو دوران پیری و امید بستن به شانس برای داشتن هم‌صحبت و همدل تو اون سال‌ها. هرچند حتی راه حل اول هم تضمین نمی‌کنه که همراهم زودتر از من از این دنیا رخت برنبنده و من رو تنها نذاره. ولی حداقل تلاشی کردم و اگه بچه‌ای داشته باشم شاید که اون کمکی هرچند ناچیز به پر کردن تنهاییم بکنه.

 

خداحافظ