توسال گذشته چیزهای جدیدی که در زندگیم داشتم خیلی زیاد نبود! کتاب های تاریخ ادیان و ایدئولوژی شیطانی رو خوندم که واقعا عالی بودند و رویکرد جدیدی در زندگیم اضافه کردند. امسال یاد گرفتم چطور استیک درست کنم که دقیقا به خوبی رستوران در بیاد (و البته هم در اومد). برای چند روز یک کبوتر زخمی رو نگهداری کردیم. به قلعه رودخان که خیلی وقت بود میخواستم ببینم رفتم. تجربه ی صعود کوهستانی به یک قله برفی رو داشتم که یکی از سختترین کارهای فیزیکی تمام عمرم بود. با گروه چارتار آشنا شدم و از موسیقی هاشون لذت بردم. یک کتاب نفیس شاهنامه عیدی گرفتم!
این عید بدترین عید تمام عمرم بود. حتی بدتر از عیدی که سرباز بودم! دلیلش هم عذاب وجدان ناشی از کارهای نیمه تمام قبل از عید بود که اجازه نداد حتی یک روز رو بدون حس بد بگذرونم اصلا انگار عیدی نداشتم. تنها فایدهی این همه عذاب دادن خودم این بود که امروز خیلی سختم نبود بیام سرکار (آخه خیلی حالی نکرده بودم که امروز حالم گرفته شه)!
سلام
دقت کردید که چقدر زمان فشرده شده!! منظورم اینه که نگاه کنید چقدر همه چیز سریع میگذره. آخر هفتهها به سرعت برق و باد، هفتهها بسیار سریع میگذرن. سالها به چشم به هم زدن میگذرن. کاملا سرعت گذشتن عمر رو هم میشه حس کرد. خیلی نگرانم، همش اضطراب دارم. همش نگرانی دارم.
جالب اینکه حتی پولها هم سریع تموم میشن :D
ولی یه چیز مهم اینه که این سرعت تاثیر اساسی در معنا برای آدمها ایجاد کرده. مثلا آدمها از کتاب خوندن به فید خوندن و اینترنت خوندن یا فیلم دیدن و اخبار دیدن رو آوردن. یعنی چون زمان فشرده شده، نحوهی دریافت دانش هم فشرده بشه تا با زمان تطبیق پیدا کنه.
مثال دیگه غذاهاست. امروزه کم پیدا میشه خونهای که خانم خونه از غذاهایی که بیش از 3 ساعت نیاز به پخت داشته باشه، جلوی اعضای خونه بذاره. از این موضوع مستثنی کنید خانمهای قدیمی رو.
ولی مثال اصلی که میخوام بزنم هنره! این تحویل به فشردگی زمان باعث شده هم در کیفیت هنرها تغییر حاصل بشه و هم در نوعشون تبدیل پیش اومده.
انواع هنر تغییر کردن مثل اینکه هنر نقاشی کمرنگتر و هنر عکاسی پررنگتر شده. یا کتاب نویسی به معنی کتاب (یعنی قطر مجموع مجلدات بالای 10 سانتی متر) تبدیل شده به وبلاگنویسی و توییتنویسی و حداکثر کتابچههای کوتاه.
کیفیت هنرها هم عوض شده یعنی مثلا در شعرهای گذشته فرصتی برای ابراز احساسات یا ارائهی معنی در یک دو یا سه بیت وجود داشت ولی امروز هر جملهی کامل (معطوف یا مستقل) معمولا از 3-5 کلمه تجاوز نمیکنه و این یعنی یا یک مصراع یا نیم مصراع.
امروز داشتم تو ماشین ترانه گوش میدادم و دیدم انصافا به غیر از یکی دو مورد (یک بیت در 7-8 ترانه) مضامین در اندازهای زیر یک مصراع بیان میشن. و تازه هیچ ارتباط معنایی هم بین این جملات نیست!! به شعر زیر دقت کنید:
از آن چرم کآهنگران پشت پای ---- بپوشند هنگام زخم درای
همان، کاوه آن بر سر نیزه کرد ---- همانگه ز بازار برخاست گرد
یا توی مناظرهی خسرو و فرهاد در منظومهی شیرین و فرهاد نظامی توی هر بیت یک معنی کامل رو با کلی دقت و ظرافت چیده که بعضا چندین بیت رو از لحاظ معنایی به هم متصل میکنه!!
توی شاهنامه در بخشی که اسفندیار میخواد رستم رو دست بند زده ببره، در 9 بیت به زیبایی هرچه تمام تر توضیح میده که تسلیمشدن و جنگ کردن هر دو من رو بد نام میکنه!!
حالا این شعر رو نگاه کنید:
اون چشمات دیوونم کرده--- اون خنده ها عصبیم کرده
فشار خونمو بالا میبری--- وقتی جف پا روی قلبم میپری
بیا دستاتو تو دستم بنداز ---- بابا اینقده دیگه منو دست ننداز
زندگیم افتاده توی دست انداز ---- هر چی پول بخوای هست دستم باز
بدبختیش اینکه از آرایههای ادبی و پیچشی توی کلام که احساسی رو بر انگیزه یا معنا رو در لفافی زیبا ارائه بده یا حداقل در کلامی آهنگین بیان کنه هیچ خبری نیست.
و بدبختی بزرگتر اینکه این روال، عادت روزمرهی ما هم شده. همینطور که شعرهامون «کوتهمعنی» شده، همینطور تفکراتمون هم ساده و احمقانه شده. همهچیز رو سادهانگارانه و بدون هیچ بطن و مغزی برداشت میکنیم. تعقلمون به همین میزان سفیهانه و ساده شده. اگر به کسی بگی «دوستت دارم»، بعیده ارزش پشت کلام رو درک کنه!!! اگر نامهای برای کسی بنویسی، بعیده به تعداد دفعاتی که تو بازخونی کردی تا درست بنویسی، اون طرف بخونتش. بعیده وقتی داریم مطلبی رو هر جایی میخونیم، همینجوری که میخونیم تطبیقش بدیم با زندگیمون و تجربیاتمون و دانشمون و همینجوری ازش رد نشیم. بعیده صبر کنیم و با آرامش، بدون اینکه عجلهای داشته باشیم فکر کنیم که این آخرین مطلبیه که تو زندگیم میخونم، اجازه بده کامل بخونمش و درکش کنم و بعد بذارمش کنار.
تعداد فیلمهایی که دیدیم مهمه، نه چیزی که یادگرفتیم. تعداد کتابهایی که خوندیم مهمه نه دانشی که به ما افزوده شده. تعداد جاهایی که رفتیم مهمه، نه میزان لذتی که ازش بردیم. تعداد آدمهایی که میشناسیم و دوستمون هستند مهمه، نه احساسی که بهمون دارن و بهشون داریم. تعداد نمازهایی که خوندیم مهمه، نه عمقی که خدا رو حس میکنیم.
متاسفم برای خودمون. به این نتیجه رسیدم که نسل بشر از یه جایی به بعد یه اشتباه استراتژیک انجام داده و سرعت تغییرات رو به کیفیت تغییرات ترجیح داده و تاریخ نشون میده که هرجایی که از این اشتباهات استراتژیک رخ داده، خیلی وقت بعدش، سر بشریت به سنگ کوفته میشه و اونوقت با پرداخت هزینهای گزاف راه اشتباه، اصلاح میشه. مثال واضحش پا دادن بیش از حد به کلیسا و اجازهی دخالت دین در سیاست و ... بود که با رنسانس و جنگهای صلیبی خساراتی بسیار پرداخت شد و روندی با یک اشتباه استراتژیک اصلاح شد. البته اشتباه استراتژیک دوم اتفاق افتاد و اون هم بیرون انداختن دین از زندگی بود که اون اگر بدتر نباشه، بهتر نیست.
خلاصه به نظر من بالاخره بشریت به این نتیجه میرسه که مسیر رو گم کرده و باید برگرده. اونوقت کلی هزینه میده و به دوران روستا نشینی برمیگرده :D
خداحافظ
سلام
همینجوری ییهو دلم خواست بنویسم. جدیدا یه احساس عمیقی دارم که میگه همه و از جمله خود من داریم به مسائل مهم بی توجهی میکنیم و به مسائل کم اهمیت زیاده از حد می پردازیم. یه جورایی حس خسران که خدا میگه تو قرآن رو دارم. آخه خدا هم تعبیر مشابهی رو استفاده میکنه و یه چیزی تو این مایه ها میگه که دنیا بازیچه است و کسانی که به اون میپردازن از خاسرین خواهند بود.
نمیخوام اینجور باشم. شاید مهمترین مشکل عملی که به نظرم میاد اینه که قرار بود انسانها کار کنند تا زندگی کنند نه زندگیشون بشه کار و کار و کار!!!
اینکه من دارم مثل ... کار میکنم به کنار، بقیه ی آدمایی هم که اطرافم میبینم از هر نسل و شرایطی، همینطور هستن و اصلا و ابدا سوالات بچگی ها نه یادشون میاد و نه براشون مهمه!!! سوالایی از قبیل:
- خدا چه شکلیه؟؟
- اگه خدا همه جا هست، یعنی تو من هم هست؟؟
- خدا همه جا منو میبینه؟ حتی تو دستشویی هم؟ خوب اینجوری که روم نمیشه برم دستشویی!!
یا سوالات نوجوانی مثل:
- نمیشه نماز صبح بلند نشم و جاش ظهر قضاش کنم؟
- زیارت عاشورا خوندن چقدر از گناهانمون رو پاک میکنه؟
- اگر موهامو بذارم بیرون خدا میبرتم جهنم؟
یا حتی سوالات جوانیمون هم دیگه به یادمون نمیاد و بهشون فکر نمیکنیم. حتی سوالاتی مثل:
- خدا چرا این دنیا رو خلق کرده؟
- خدا چرا ماها رو خلق کرده؟
- اصلا خدایی هست؟؟؟؟؟؟
- چه جوری باید زندگی کنم؟؟ کارم چیه تو این دنیا؟؟
شاید به خاطر همین از یاد بردن ها باشه که خدا اسم ماها رو گذاشته انسان (از ریشه ی نسیان به معنی فراموش کار!!). جوانی به این خاطر مهمه که هنوز ما به سوالات مهم فکر میکنیم و هنوز دنبال جوابهای مهم هستیم. جوانی آخرین و کامل ترین دوره ایه که قبل از اونکه شیرجه بزنیم تو روزمرگی، آخرین تلاشهامون رو هم میکنیم که هر قدر از اعتقاداتی که تا پایان عمر باید از اونها استفاده کنیم رو توش جمع آوری و محک بزنیم.
جوانها رو دوست دارم و جوانی رو. خیلی وقته تراوشات ذهنم به موضوع مهمی ختم نشده. واین یعنی دارم پیر میشم و من آخرین بازمانده از نسل جوانان بوده ام
خداحافظ
سلام
امروز داشتم میرفتم سرکار، روی یه بیلبورد بزرگ دیدم که نوشته "به احترام دیگران، روزه خواری نکنیم."
یادم اومد که چند سال پیش بابت روزه خواری ملت رو میگرفتن و توی زندون مینداختن و به عنوان محارب و ضد دین معرفی و مجازات میکردن و ... . چی شد که اینجوری شد؟
یعنی منظورم اینه که اگه جلوگیری از روزه خواری جزئی از وظایف دینی حکومت اسلامیه، چرا الان دیگه این وظیفه به یه توصیهی اخلاقی تنزل پیدا کرده، اگه اصولا این یه توصیهی اخلاقی بوده، چرا حکومت حقوق اون آدمها رو اون موقع ضایع کرده؟
فکر کنم هممون قبول داریم که واقعا جلوگیری از روزهخواری در ملاء عام هیچ وقت جزء حقوق یا وظایف حکومت نبوده و حداکثر، حکومت میتونه کار فرهنگی در موردش انجام بده.
مهمترین نکته برام اینه که آیا بقیهی تلاشهایی که حکومت میکنه و چماقهایی که بالای سر ملت میگیره، همشون مصداق همین رویه نیستند؟ منظورم اینه که آیا موارد زیر هم توصیههای اخلاقی ای نیستن که حکومت داره دخالت بیجا در موردشون میکنه؟ :
1- حجاب اجباری
2- تعطیلیهای اجباری مذهبی (از جمله تعطیلات روزانه مثل عاشورا و اعتکاف یا ساعات تعطیلی مثل ساعت نماز)
3- مجازاتهای شدید مصرف مشروبات الکلی یا به همراه داشتنشون یا خرید و فروششون
4- خرید و فروش ونصب و راهاندازی و استفاده از ماهواره
5- جلوگیری از استفاده از فیلترشکن و شبکههای اجتماعی و دیگر محدودیتهای اینترنتی
6- حتی سربازی اجباری (که حتما در مدت زمانی بعد از حالت اجباری در خواهد آمد)
7- و کلی چیزای دیگه...
شاید اگه ما ملت پیشرفتهای بودیم و حکومتمون هم دموکرات، هیچ وقت اینجور مسائل نیاز به چوب و چماق و قانون برای اجرا نداشت!!
نتیجهی نهایی ای که میگیرم اینه که دین کلا هیچ ضمانت اجراییای جز اخلاق نداره. پس اونهایی که اعتقاد به حکومت اسلامی دارن، کلن ضمانت اجرایی قوانینشون روی اخلاقی بنا میکنن که اساسا اسلامی نیست!! انسانیه!!! پس ما حکومت انسانی و غیر انسانی داریم که در اون میتونه به افراد اجازهی رفتار اسلامی داده بشه یا خیر!!!
خداحافظ
پیش از دستور: پست سوال را اول بخوانید.
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا.
با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.
بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
سهراب سپهری
پس از دستور: این دو شعر از یک ایمیل بود که برام فرستاده شده بود و خیلی به تنم چسبید
پیش
از دستور:
این
پست ماله جوانان دینداریه که همه ی اعتقادات پدرانشون رو قبول ندارن.
در
داخل گفتمان دینی این حرفا معنی
داره.سلام
یه
راس میرم سر اصل مطلب.
آیا
این درسته که سرتو بندازی پایین و تو صورت
کسی نگاه نکنی ولی درعین حال چون دلت غنج
میره که دخترا رو دید بزنی، یواشکی بدون
اینکه کسی بفهمه زیر چشمی نگاشون میکنی?
تازه
همه هم میگن به به چه آدم چشم پاکی!!!آیا
درسته که هر روز به زور خودتو مجبور کنی
و پاشی نماز بخونی و در تمام مدتی که داری
نماز میخونی تو این فکری که کی تموم میشه
تا بعدش برم پلی استیشن 3ام
رو بازی کنم!!!آیا
درسته که هر وقت یکی یه سیگار بهت تعارف
میکنه بهش بگی من سیگاری نیستم و درهمین
زمان با تمام وجود داری با خودت کلنجار
میری که چه جوری جلوی خودت رو بگیری که
سیگارو قبول نکنی و تمام وجودت در حسرت
یه پک سیگاره!!آیا
هر خلاف دیگه ای که انجام نمیدیم و هر واجب
دیگه ای که انجام میدیم وقتی به زور داریم
خودمون رو وادار میکنیم تا با تکرار این
اعمال مثلا صالح در خودمون اصلاحی انجام
بدیم، کار درستی هستن!!!
یعنی
مصداق اون شعری که میگه «سبحه
بر کف، توبه بر لب، دل پر از شوق گناه .
. . معصیت
را خنده میآید ز استغفار ما»
این
آدم کاملیه!!!
دیندار
خوبیه!!!!
کافیه!!!آیا
هر روز کلی از انرژی ما در درونمون صرف
خنثی کردن اغواهای شیطانی نمیشه?
آیا
این روش آدم شدنه!!?
یعنی
آیا واقعا خدا از ما میخواد با تکرار این
همه کارهایی که دوست نداریم و ترک این همه
کارهایی که بهشون گرایش داریم، خودمون
رو تربیت کنیم و به تعادل برسیم?
آیا
هیچ دینداری از این روش رو دیدید که به
تعادل رسیده باشه?
یعنی
آیا کلا همیشه ما باید با خودمون تو جنگ
باشیم!!!؟
همه
ی این سوالا و سوالات مشابهش برای من یه
نتیجه داشت.
اینکه
روش تربیت دینی ما خرابه.
ما
داریم فرزندانمون رو به طرز ناصحیحی با
دین آشنا میکنیم و نتیجه اش هم جز ضرر
دوطرفه هیچ چیز نیست!!
اینکه
چه جوری شد به این نتایج رسیدم بماند ولی
اینها روشهای پیشنهادی منه:
1-
هر
ترسی داری بپر توش!
این
روش رو گهگاه توی بقیه ی زندگیمون داریم،
خوب توی دینمون هم داشته باشیم!
مگه
چه اشکالی داره?
میترسی
نمازتو ترک کنی?
چند
روز اینکارو بکن ببین از چی میترسیدی?!
میترسی
از مشروب و الکل و شرابخواری?
دو
دفعه و دقیقا دو دفعه بخور و بعدش تا آخر
عمر نخور و همه رو منع کن!
از
هم نگاه شدن با نامحرم میترسی?
چند
روز مثل آدمهای چشم چرون، خیره ذل بزن به
نامحرم ببین بازم برات جذابیت داره!!!
آخه
واقعا این کارا اینقدر خطرناکن که ممکنه
اسلام به خطر بیوفته!!
2- اگه در مورد چیزی در گذشته در محرومیت بودی، حتما نظر افراطی در اون مورد خواهی داشت، پس تا برات عادی نشده، اظهار نظری در اون مورد نکن و تصمیم درموردش نگیر! مثلا از بزرگترین مشکلات جامعه ی ما ارتباط با جنس مخالفه. خوب چرا به وجود اومده? چون یه سری نظرات افراطی رو در جامعه مون اجرا کردیم (و به نظر من هر افراطی برای اصلاح نیاز به تفریطی مشابه و با میزان کمتر داره) و بین دو جنس دیوار کشیدیم، و نتیجه اش این شد که دو جنس نسبت به هم بیگانه و در عین حال حریص شدند. حالا چه جوری میشه درستش کرد? فقط وقتی درست میشه که این حرص از بین بره، و حرص وقتی از بین میره که همه اون چیزی که دو طرف رو ازش منع میکردیم رو تجربه کنن و ببینن که هیچی نیست!!! مصداق این حرف اینه که اکثر جوانانی که یک سال از ازدواجشون میگذره به شدت صحیح تر و سالمتر از همون آدمها پیش از ازدواجشون به جنس مخالف نگاه میکنن!!! از این حرف برداشت به اشاعه فحشا نشه لطفا! بدیهیات رو هممون میفهمیم. از محکم ترین دستورات قرآن اینه که به زنا نزدیک نشوید. حتی نگفته انجامش ندید. گفته بهش فکر هم نکنید!! این یعنی بدیهی. ولی اینکه حالا رفتم بیرون دست دوست دخترم رو بگیرم یا نه، فکر نکنم پرده ی کعبه دریده بشه با اینکار!!!بعضیا میگن خوب این تست کردن، قباحت گناه رو میریزه. اولا چون داری تست میکنی خودتم حواست هست که این آزمایشه و داره تو فضای آزمایشی انجام میشه، پس قباحت گناه رو نمیریزه. ثانیا، قباحت از جنس ترسه و هرچیزی که از جنس ترس باشه واقعی نیست (ارجاع به کتاب تفکر زاید) و تا وقتی به خاطر قباحت گناه کاری رو انجام نمیدی (و نه به خاطر زشتیش!) به هیچ وجه به دلیل خوبی ترک گناه نکردی و هر لحظه ممکنه به خطا بیوفتی و خبری از تعادل و سلامت روان تو زندگیت نخواهد بود!!!هیچ کسی از یه بچه انتظار نداره چیزی که یاد نگرفته رو درست انجام بده، باید چند دفعه خراب کنه و بعدش کم کم یادش بدی. خدا هم توبه رو برای این گذاشته که تو کاری که فکر میکنی نادرسته رو تست کنی، اگه اشتباه میکردی که اصلاح میشی،وگرنه توبه میکنی و برمیگردی! گناه کردن نابخشودنی نیست، در گناه موندن نابخشودنیه!ممکنه یکی بگه، هر عادی شدنی درست نیست و همین عادی شدنها باعث میشه دین ما استحاله بشه و بعدش هم غرق در فساد بشیم. جوابش اینه که، شما بگو حالا که عادی نشده در تعادل کامل روحی به سر میبری و هیچ تمایلی هم به گناه نداری? غرق در فساد هم نیستی? برای اینکه روزه تو نگهداری، همه ی غذاخوری های مملکت رو تعطیل نمیکنی? برای اینکه به گناه نیوفتی رو سر همه ی زنان به زور حجاب نمیکشی? برای اینکه مبادا دینت بخطر نیوفته جواب مخالف دینی رو با تودهنی و چوب چماق نمیدی?(اگه به اتهام ارتداد اعدامش نکنی). یعنی بقیه ی دنیا که این حساسیت ها نیست رو نمیبینی که چقدر تعادل هست!!!مثل مالزی و ترکیه و . . .
از همه این حرفا گذشته، آیا واقعا خودمون مقصود و هدف کارهامون رو نمیفهمیم؟!! یعنی در دستور حرمت تماس با نامحرم فرقی بین تلاش بر کسب لذت از طریق تماس فیزیکی با نامحرم به دلیل هرزگی جنسی با دست دادن با دوستان جنس مخالف یا ارتباط فیزیکی با دوست دختر یا نامزدی که ارتباط عاطفی عمیقی باهاش داریم وجود نداره!!!!!!!!!!!!!!! خوب همین مقصود هست که پزشک رو بر بیمار محرم میکنه!! وگرنه اگه همون پزشک هم مقصود ناپاکی داشته باشه، ولو برای درمان باشه، تماس فیزیکش آلوده و گناه خواهد بود!!!کل حرفی که میخوام بزنم اینه که یه خورده از جزییات بیخود بیایم بیرون. و منظورم از جزییات بیخود اون چیزاییه که به اصل انسان بودنمون صدمه نمیزنه. وقتی دلیل دستورات خدا رو در نظر بگیریم برامون مشخص میشه که جزییات چی هستن و کلیات چی!! واقعا توجه به اینکه فرقی هست بین دلیل منع رشوه و ربا با شکل و شرایطش که امروزه تو جامعه ی ما سخت روشون بحث هست کارگشای مشکل نیست؟!! رشوه از بین برنده ی نظم جامعه و ضایع کننده ی حقوق افراد هست و ربا هم دقیقا مثل قمار و رانت و زمین خواری و دلالی و خیلی کارهای اقتصادی دیگه باعث هرزگی مالی و کسب درآمد بادآورده و نهایتا اقبال مردم عامی به ریسک های ناصحیح مالی میشه. واقعا آیا این دلیله مهمه یا اینکه سودبانکی ربا هست یا نیست؟؟؟؟؟ توجه کردن به دلیل به سادگی میگه که سود بانکی کم لازمه و سود بانکی زیاد مثل ربا و قمار میمونه!! پس سود بانکی برقرار کننده ی تعادل اقتصادیه!! حالا سالیان ساله که آخوندهای ما میگن سود بانکی حرامه و دولتمون هم هر روز سود بانکی رو بالاتر میبره!!!
حرف همون حرف اوله. موضوع از بین بردن شوق گناه و ایجاد گرایش به ثواب تو دلمونه. نه اینکه یه ظاهری که به نظر ما یا به نظر سنت کهنه ی عقب مونده ی بی تفکر غلطه رو معیار بهشت و جهنم کارهای دیگران قرار بدیم.
یه دوستی از آمریکا اومده بود. حجاب نداشت، با پسرا دست میداد و شوخی میکرد، ولی به وقتش نماز میخوند و روزه میگرفت. فوقالعاده ایمان محکمی داشت. وقتی باهاش صحبت میکردم میگفت زمانی که داشتم از ایران میرفتم متنفر بودم از دین اسلام و مملکتم!! ولی وقتی تو آمریکا بدون هیچ اجباری با دینم دوباره روبرو شدم، اولش شروع کردم و هر کثافت کاری که دلم میخواست انجام دادم. ولی کم کم که آروم شدم زیباییهای دینم رو با عمق وجود درک کردم. حالا هم توی انجمن اسلامی محله ام از اعضای فعال هستم.
هر کدوم از ما جوانان دیندار سنتی مجبور به بازبینی اعتقاداتمون با این نگرش هستیم. وگرنه همون راه اشتباهی رو میریم که نسل گذشته انجام دادند و دینی به مراتب پوچتر به فرزندانمون تحویل میدیم!!
خداحافظ