دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

نقل از یک دوست

سلام


راست میگفتی، آدما غالبا به یک دلیل بعد از مدتها شروع به نوشتن یا حرف زدن میکنند!


خدانگهدار

همچنان دوست دارم بنویسم

سلام

داشتم نگاه می‌کردم، پارسال هم آخرین نوشته ام شهریور ماه بود و عید بعدش یه پست گذاشتم و بعدش دوباره یکی دوتا پست و از خرداد گذشته دیگه مطلبی ننوشتم تا الان. راستش رو بخواید دلیل اینکه وبلاگ نویسی وقتی سرت شلوغ میشه فراموش میشه اینه که خیلی سخت تر از بقیه روشهای نوین ارتباطی مثل تلگرام و اینستاگرام و ... است. البت نه اینکه من خیلی آدم آنلاینی باشم و اونجاها چیزی بنویسم ها! نه. ولی اینجا هم نوشتن خیلی سخته.
من وبلاگ نویسی رو خیلی دوست دارم. زمانی که شروع کردم وبلاگ نویسی رو، دوره اش به پایان رسیده بود و بلافاصله هم فیس بوک در اوج قرار گرفت و قاعدتا باید اونجا مینوشتم. ولی به چند دلیل اینجا رو دوست دارم:
  • مال خودمه نه مارک زوکربرگ! (البته منظورم شکل و شمایله وگرنه اینجا هم مال بلاگ اسکایه!)
  • گم نمیشه و موندگاره و مثل یه دفترچه خاطرات پیوسته است، نه مثل پست های شبکه های اجتماعی که هر 10.000 پست یکیش مال تو هست و کمتر از 10 دقیقه بعد هم کسی ازش چیزی نمی بینه!.
  • میشه بلند بالا و با آرامش خاطر نوشت. شبکه های اجتماعی ماله توییت نویس هاست.

توسال گذشته چیزهای جدیدی که در زندگیم داشتم خیلی زیاد نبود! کتاب های تاریخ ادیان و ایدئولوژی شیطانی رو خوندم که واقعا عالی بودند و رویکرد جدیدی در زندگیم اضافه کردند. امسال یاد گرفتم چطور استیک درست کنم که دقیقا به خوبی رستوران در بیاد (و البته هم در اومد). برای چند روز یک کبوتر زخمی رو نگهداری کردیم. به قلعه رودخان که خیلی وقت بود میخواستم ببینم رفتم. تجربه ی صعود کوهستانی به یک قله برفی رو داشتم که یکی از سختترین کارهای فیزیکی تمام عمرم بود. با گروه چارتار آشنا شدم و از موسیقی هاشون لذت بردم. یک کتاب نفیس شاهنامه عیدی گرفتم!


این عید بدترین عید تمام عمرم بود. حتی بدتر از عیدی که سرباز بودم! دلیلش هم عذاب وجدان ناشی از کارهای نیمه تمام قبل از عید بود که اجازه نداد حتی یک روز رو بدون حس بد بگذرونم اصلا انگار عیدی نداشتم. تنها فایده‌ی این همه عذاب دادن خودم این بود که امروز خیلی سختم نبود بیام سرکار (آخه خیلی حالی نکرده بودم که امروز حالم گرفته شه)!


در خصوص ازدواج همچنان معتقدم بهترین اتفاق زندگیم تا کنون ازدواج با همسر عزیزم بوده. اینقدر سیقل خوردیم که بفهمم زندگی مشترک یعنی چی و هیجان زده نباشم.

همچون همیشه یه مطلب تحلیلی هم بگم که دست خالی از این مجلس نرید: به نظرم ریشه‌ی تمام مشکلات رفتاری آدمها از یک منشا هست و اونم هول زدنه! به زعم دینداران حرص! یه حدیث هست از حضرت علی که میگه همه ی گناهان از حرص ناشی میشن (نقل به مضمون) حالا چرا؟
آدم چرا باید دروغ بگه یا دزدی کنه یا سرمردم رو کلاه بذاره؟ چون چیزی که نداره و هنوز حقش نیست رو میخواد به دست بیاره. چرا باید حسادت و بدگویی کنه؟ چون از اینکه هنوز به هول زدن هاش نرسیده ناراحته. بقیه‌ی رفتارهای ناشایست (ازجمله مد پرستی و موج سواری و ...) هم یا اساسا از خود حرص و هول زدن ناشی میشن یا در کنار اون خودشون رو نشون میدن.
ولی چرا این موضوع مهمه، در روابط تک تک ما ایرانی ها این مسئله بسیار ریشه داره! ما فکر میکنیم کلا شش ماه دیگه زنده هستیم. چنان رانندگی میکنیم که انگار خدای نکرده پدربزرگمون در بستر مرگ چشم انتظارمونه! چنان غذا میخوریم که انگار نه انگار قراره این بدن تا 70-80 سال مارو تحمل کنه! آن چنان منابع طبیعی و زیر زمینی و معادن و آب رو داریم استخراج و حروم میکنیم که انگار فقط برای یکی دوسال دیگه لازمشون داریم! اونقدر هول هستیم برای پولدار شدن که انگاری همه ی دنیا تو 25 سالگی بوگاتی سوار میشدن و فقط ما عقب موندیم! اونقدر روابطمون با اطرافیانمون منفعت طلبانه است که فقط به درد یه سلام و علیک اونم فقط به مدت یک سال میخوره و نه یک رابطه ی خانوادگی طولانی مدت و باعث آرامش.
و شاید مهمتر از همه ی اینها، اونقدر عمرمون رو به بطالت های احمقانه صرف میکنیم که اصلا حواسمون نیست که حدود 50 سال به ما وقت برای رشد روحی و فکری و حسی داده شده و ما باید در تمام این مدت به رشد خودمون ادامه بدیم! کتاب خوندن خوراک فکرهای بلند مدت ماست، پس جامعه ای که کلا تلگرام میخونه یا فکر نداره یا زمانش کوتاهه! اصلاحات براش فقط تو یک هفته یا یک ماه انتخابات معنی داره و بعدش ابدا به خاطر نمیاره که با چه شور و شوقی و انرژی داشت رئیس جمهورش رو انتخاب میکرد و یادش میره که پیگیری مطالبات انتخابات از خود انتخاب ارزشمند تره.
این میشه که چون کتاب نمیخونیم و رژیم غذایی صحیح نداریم و ورزش نمیکنیم و عبادت و عمل صالح انجام نمیدیم و فکر نمیکنیم و در مجلس آموزش بزرگان قرار نمیگیریم و تجربیات جدید نداریم و مسافرت نمیریم و ...، هر سال جامدتر از سال گذشته میشیم و هر روز هم برامون سختتره که به هر یک از این موضوعات مهم بپردازیم. خیلی سریع (شاید در دهه ی 30 یا 40 زندگیمون) دیگه درب یادگیری به طور مطلق روی ما بسته میشه و خودمون رو برای همیشه تبدیل به یک ماشین تمام اتوماتیک میکنیم که زندگیش روی سنگ نوشته شده!

هفته ی آخر سال، طبق رسم شرکت یک گردهمایی سالیانه که تمامی کارکنان گروه آتنا توش حضور دارند انجام شد و قرار شد هر کسی یک هدیه تا 10 هزار تومان تهیه کنه و کادو کنه و بدون اینکه بگه چیه، بیاره و روی یک میز بگذاره. بعد هم بدون اینکه بدونه از هدیه هایی که دیگران آوردند یکیش رو برداره. به ابتکار آقای بحری قرار شد هر کسی تا باز نکرده هدیه اش رو میتونه با دیگران عوض کنه. ایشون گفتن که وقتی هدیه تون رو باز کردید به این فکر کنید که چه پیامی در دریافت این هدیه برای شما نهفته است. من هدیه ای که برداشتم رو 5-6 بار با دیگران عوض کردم و نهایتا کتاب هشت کتاب از سهراب سپهری بهم هدیه شد. این کتاب رو نخونده بودم. ولی چیزی که برام جالب بود این بود که بعد از کتاب تاریخ ادیان که یک تحلیل ارزشمند و آموزش زیبای نگرش صحیح بود با کتاب ایدئولوژی شیطانی که یک آموزه ی زیبا به سبک مثنوی بود آشنا شدم و بعد از اون این کتاب به من هدیه شده که تا جایی که میدونم فلسفه و نگرش زیبای انسانی رو در قالب هنر ارائه میکنه. یعنی به ترتیب تفکر، عرفان و هنر! به نظر میاد که من هرچه جلوتر میره دچار نقصان های بیشتری هستم. عرفان رو کمتر از عقل و هنر رو تقریبا هیچ نمیشناسم. لذا با اینکه فلسفه و جهان بینی در تمام این قالب ها قابل ارائه است، من تا کنون یکیش رو دنبال میکردم و این هدیه، دعوت من به دنبال کردن بقیه اش هست.

خدانگهدار