سلام
جدی، قاطع، احساساتش کاملا تحت کنترل، تصمیمگیریهاش دقیق و حسابشده، محکم و مقاوم در برابر مشکلات، ثابت قدم در موقع انجام، به اتمام رسانندهی تصمیمات، یک فرمانده خوب، دنبال کنندهی آنچه باید انجام شود، نمیشه تو کارش نیست، یا راهی خواهم یافت-یا راهی خواهم ساخت، جمعبندیکننده و مدیر، منظم، ریزبین و کمالگرا، قانونمدار، مبادی آداب، رک و صریح، تکیهگاه همهی اطرافیان
این خصوصیاتی که معرفی کردم، شما رو یاد کسی نمیاندازه؟ یه خورده فکر کنید؟ شلدون؟ نه! ولش کن حدس نزنید، خودم میگم. من!!! البته باید یه خورده برگردیم عقبتر، شاید 7-8 سال پیش تا 3 سال پیش. اون موقعها خیلی باخودم حال میکردم و خودم بودم و خودم. زندگیم اساسا یه جور دیگه بود. ولی چندین مشکل داشت این آدم نقاط تاریکی هم داشت، ازجمله:
رو اعصاب!!!حرفش یه کلامه، زندگی بدون آرزو، لذت معنایی به جز پیشرفت نداره، امروز و فردا یکیه، امید براش معنا نداره، قدرت طلب و دیکتاتور مسلک، طبیعت اهمیت نداره، احساسات بازیچهای برای منطقش هستند، خلاصه یک روبات به تمام معنا (قویتر، مهندسی تر، منظمتر و از تمام جنبههای روباتیک برتر ولی بی احساس)
اینجوری بود که تصمیم به تغییرش گرفتم، سالها زور زدم و کم کم خرابش کردم و هر دفعه با فرو ریختن یکی از پایههای این شخصیت، تمام زندگیم تحت تاثیر قرار میگرفت. تا اینکه بالاخره روزهای تاریک تموم شدن و از پس ابرهای تیره، روشناییهای روزی تازه پیدا شدند. و بقیهاش رو هم میدونید، تا .....
چند هفته پیش، وقتی یه سری مشکلات کاری و مالی و خانوادگی و شخصی با هم سرم خراب شدن، اینقدر اذیت شدم که هر شب آرزو میکردم که ایکاش شب تموم نشه، ایکاش بلند شم ببینم همهی مشکلات تموم شدن و ایکاش یکی بیاد منو از این وضعیت نجات بده و ... ولی دریغ که هیچ کدوم از این اتفاقات نمیوفته.
این بود که چند هفتهای که آزار دیدم و هر روز هم سطح این آزارها بیشتر میشد، یه روز بر اثر یک اتفاق، اون شخصیت محکمی که اون بالا توضیحش رو دادم سروکلهاش پیدا شد و کلن من رو تحت اختیار خودش قرار داد و شروع کرد به حل کردن مشکلات. جالب اینجا که در عرض چند روز یه سروسامون کوچکی به زندگیم داد و جالبتر اینکه هیشکی متوجه نشد این من نیستم که دارم اینکارها رو میکنم!! یعنی اونقدر اون شخصیت خوب فیلم بازی میکنه که هیشکی متوجه تفاوتش با من نمیشه!!!
از روز به بعد، به این نتیجه رسیدم که من دو تا شخصیت دارم که دوتا سرنوشت متفاوت دارن و باید بینشون انتخاب کنم:
خودم، موفقیتهای هر دو رو میخوام و شکستهای هیچ کدوم رو!! ولی این دو جمع نمیشن. جمع هم بشن یه آدم دو شخصیته میسازن که گاهی اوقات تحت کنترل نیستن و کار همدیگه رو خراب میکنن.
شخصیت الانم خیلی متعادلتر از شخصیت روباتیکمه ولی بسیار ضعیفتر از اونه و شاید جعفر به تصور اون شخصیت، من رو به همکاری در شرکت دعوت کرده، ولی غافل از اینکه من الان اون نظم و مدیریت و استحکام رو ندارم. عوضش چیزایی دارم که اصلا به کار نمیاد.
اوضاع دوست داشتنی نیست. یاد بابک افتادم. خیلی دوست خوبی بود. همیشه ازش انرژی میگرفتم.
خداحافظ
چه حُسن تصادفی. اتفاقاً پریروز داشتم اون پست سال ۱۳۸۶ تو رو دوباره میخوندم که از خودت و شخصیتت گفتی و هرکس هم از جزئیات خودِ اونزمانش. البته حالا که حرفهای اون زمانِ خودم رو میخونم کهیر میزنم از آدمی که بودم ولی خب، خیلی هم مهم نیست این چیزا. به هر حال بخشی از وجود الآنه اون چیزی که قبلاً بودیم. ولی تجربه بهم ثابت کرده که ماها آدم نمیشیم. وقتی یه مدت طولانی به دلایل عاطفی-خانوادگی هم نرم بشیم، ولی باز توی خودمون دلمون برای اون محکمی که بودیم تنگ میشه. حس میکنیم از خودمون دوریم. البته ممکنه کسی تا چهلسالگیش هم متوجه این وضع نشته ولی میشه یه روزی به هر حال. اونوقته که در کنار زندگی عادیش یه زندگی مخفی هم میسازه برای رجوع به اون چیزی که فکر میکنه بخشی از خودشکه که ازش دور افتاده.
از دیگر موارد حُسن تصادفمون هم بابکه. اتفاقاً همین دیروز گشتم ببینم کجاست و صفحهش توی دانشگاهش رو هم پیدا کرده بودم با همون ریش پروفسوری همیشگیش.
سلام
فیلم من، خودم و آیرین جیم کری رو دیدی؟ اگر ندیدی حتما ببین. اون شخصیت محکمی که میگی اونقدرها هم فکر می کنی عالی نیست و بیشتر شبیه شخصیت دوم جیم کری تو اون فیلمه. یعنی یه شوخی بامزه از محکم بودن و موفق بودن.
یعنی اگر دوستانه بخوام بگم تو این جمله «شخصیت روبات: موفق، آیندهی بسیار درخشان، نمونهی مثالزدنی مدیر کارآمد ولی در زندگی شخصی تنها، در زندگی زناشویی ناموفق، در روابط دوستانه فقط در سطح سلام-علیک» قسمت های منفی رو قبول دارم اما قسمت های مثبت بیشتر توهم هستن تا واقعیت و این در مورد شخصیت محکم همه ماها تقریبا صادقه. جالبیش اینجاس که هممون هم مثل همون فیلم فکر می کنیم این شخصیت خیلی خفنه اما در واقعیت فقط یه جور اعتماد به نفسه که باعث میشه تو کوتاه مدت این شخصیت مشکلاتمون رو حل کنه اما تو طولانی مدت گند میزنه تو همه چیز.
شخصیت احساسی هم که گفتی در مورد تو هنوز جای کار داره و میتونه خیلی بهتر از این موجود خوبی بشه که الآن هست اما به هر حال ۱۰۰٪ مطمئنم اگر قراره موجود موفقی وجود داشته باشه از این شخصیت در میاد نه شخصیت ربات.
کار آقای بحری رو در مورد قبول کردن برگشتن کارمند اخراجی یادت بیاد. اون کار تصمیم یه «آدم خوب» و موفق بود نه تصمیم یه «مدیر رباتی خوب و موفق» و این آدم خوب تمام تصمیماتش موندگار و در سطح گسترده ای از کائنات امید مجابی تاثیر گذاره. مدیر رباتی خوب شدن رو هر کسی می تونه انجام بده اما باور کن یه آدم خوب بودن کار هر بز نیست.
راستی اینو یادم رفت
فرمانده دو شخصیتی؟!!!
اینجوری که لشکر به فنا میره که!!