دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دنیایی که من میبینم

سلام

 

یه نفر بهم گیر داده بود که چرا تو پست هات نوشتی دنیا زشت و تهوع آوره. یه بحث نیم ساعتی داشتیم تا بهش بگم که به نظر من:

1-     بطن دنیاست که زشته، نه ظاهرش که طبیعت باشه. شاید این اشاره به همون آیه ایه که میگه دنیا لهو و لعب هست. یعنی اینکه از منظر انسان باید دنیا به شکل یه مکان بازی دیده بشه که آخرش هیچی دستش رو نمیگیره. دقیقا یه بچه ای رو تصور کنید که بازی کامپیوتری میکنه. شما به عنوان بزرگتر بهش میگید که بچه جون، این بازی به دردت نمیخوره!! هرچقدر زمان بیشتر پاش بریزی از اصل کارت عقب میوفتی. ولی بچه چون این براش جذابیت داره و بقیه ی مسئولیت هاش از جمله درس خوندن با همه ی شیرینی و عاقبتی که داره، سختی داره، تمام وقتش رو میذاره پای کامپیوتر. فقط فرقش اینه که بچه رو شما وقتی زیادی پای کامپیوتر بشینه با پس گردنی بلندش میکنید. ولی خدا به ما اختیار کامل داده تا هر وقت که بخوایم غرق در این دنیای خیالی و بازیچه ی مسخره باشیم. و خودش هم میگه برای اونهایی که خیلی این دنیا رو دوست دارن، اونقدر در این دنیا غرقشون میکنیم که هیچ وقت ازش بیرون نیان!!!

2-     روابط آدمها به محض اینکه چوب رو از روی سرشون بر میداری، به کثافت کشیده میشه. چقدر کم هستن کسایی که وقتی مجبور نیستن هم رعایت میکنن چیزایی که در معذوریت رعایتشون میکنن! چقدر وقتی کسی نمیفهمه به سادگی به کارهای ناشایست دست میزنیم و بعدش هم خودمون و هم بقیه رو با کلی حرفای صد من یه غاز توجیه میکنیم!! و هیچ وقت به زشتی و تهوع آور بودن حرفا و کارهامون فکر نمیکنیم. دنیایی پر از خیانت، نفاق، بی اخلاقی و کلی پستی های دیگه!

3-     ازجمله مثالهایی که برام پیش اومد اینه که دیشب داشتم فکر میکردم که وقتی تو شهر تنهایی داری راه میری باید نگران این باشی که یکی نیاد دنبالت و خفتت نکنه. یا با کسی که بگو مگو میکنی باید نگران این باشی که یارو چاقو نکشه و شیکمت رو سفره نکنه و .... و فکر کردم که شاید ایران، تهران، این زمان و اینجور چیزا باعث این نا امنی و ترس از هم نوع (!!) باشه. ولی واقعیت اینه که از ابتدای تاریخ و در تمام نوع بشر این حس وجود داره و این حس فقط یک ترس موهوم نیست!! این به خاطر ذات خونریز و ظالم انسان هاست. فقط نکته اینجاست که برخی از آدمها این ذات بد رو ندارن و به کسی خیانت نمی‌کنن، ظلم نمی‌کنن، مال دیگری که حتی ممکنه صاحبش نفهمه رو بر نمی‌دارن، خود دار هستن. البت این آدمها هم تحت آموزش اینطور شدند ولی به هر حال نتیجه اش اینه که ذات انسان ها بد و ظالمه و این ذات حیوانی تهوع آوره. از یک حیوان میشه انتظار داشت که با همنوعش با چنگالهاش صحبت کنه. ولی فکر میکنم خدا حساب اینجاش رو نمیکرد که شاید فرشته ها درست حدس زدن که "آیا میخواهی موجودی بیافرینی که در زمین ظلم و خونریزی کند؟" و موندم که اون چیه که خدا میدونه و اونها نمیدونستن که به خاطرش ما رو آفرید؟!!

خداحافظ

نظرات 5 + ارسال نظر
روزهای بی بازگشت پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 08:55

شماره 3- بسیار جالب بود.. « اون چیه که خدا می دونه و اونها نمی دونستن!؟ » !؟

سمن جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 18:48

سلام

با مثال بند ۱ خیلی حال کردم
برای بند ۳: موضوع همینه که ذات آدم ها ظالم و بد نیست و اگر آدم ها ذاتشون رو فراموش کنن میشن این چیزی که میبینی

روزهای بی بازگشت دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 15:36

هدف پدر مادرای ما از به دنیا آوردن ما چی بود؟؟؟
مگه غیر از اینه که از بدو تولد هزینه داشتیم واسه شون؟ مایه نگرانی ها و اذیت ها شون بودیم.. از سر گریه های وقت و بی وقت دوران نوزادی بگیر تا سرکشی های دوران بلوغ و دلواپسی بابت آینده و سرنوشت ما.
اما باز خواستن که بچه داشته باشن!!! خیلی - ببخشید - احمقانه ست آدم موجودی رو برای خودش تهیه کنه که لازم باشه براش از آسایش و راحتی خودش بزنه. پسسس.. قاعدتا باید در پس این زحمت ها.. به دنبال داشتن اون موجود.. یه حس لذت بخشی نهفته باشه که به رنجش بیارزه.
همین الان فهمیدم خدا از اینکه ما رو داشته باشه.. حس خوبی بهش دست میده.حسی که با داشتن فرشته ها به دست نمی آورد.(احتمالا اونا جای خود.. ما هم جای خود.)
و اگه این درست باشه که از روح خودش در ما دمیده (که اینو میشه معادل کرد با به وجود اومدن بچه از ژن های پدر مادرش).. همون طور که یک زن و مرد احتمالا وقتی جای خالی یه چیزی رو حس می کنن و تصمیم می گیرن بچه دار بشن ، خدا هم بخشی از خلأ خودش یا شاید بهتر باشه بگم نیاز خودش رو با ما پر کرده.

هر وقت به برداشت خودم احساس می کنم الان یه تکه از این پازل رو پیدا کردم (ولو خیلی کوچک)، بر می گردم بهش می گم « تو خدای زیرکی هستی اما من این راااز تو رو فهمیدم!!! »

(نا گفته نماند که این سومین تکه بود. که یعنی 2 تای دیگه هم از قبل - تو پاییز پارسال - پیدا کردم. الان دقیقا خواستم پز بدم من دارم تکه های پازل رو پیدا می کنم اما تو هنوز عقبی. )

مثال شماره 1 هم به نظرم مصداق خوبی می تونه باشه واسه این ... (همین کلیته که گفتم یا معادل سازیه)، از این جهت که بچه منع میشه از یک کار لذت بخش چرا که ضررش رو بزرگ ترش به خاطر جامع نگری ای که داره، متوجهه. اما خودش تو اون موقعیت متوجه نیست و جالب این که در آینده بهش پی می بره (منوط بر اینکه اون آینده، خیلی دیر نشده باشه).

روزهای بی بازگشت دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 16:23

بعد از نوشتن کامنت بالا، رفتم سراغ این آهنگم..
فوق العاده زیباست.

قطعه پروانه شو از آلبوم به تماشای آب های سپید(اثر حسین علیزاده) :

http://s4.picofile.com/file/7766762575/parvane_sho_.mp3.html

روزهای بی بازگشت پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 06:20

نهایت اختیار رو در اختیارمون قرار داد به جبران نهایت جبری که بر ما تحمیل کرد. (نمی دونم الان اینو هم یه تکه حساب کنم یا نه.)
نهایت جبر هم.. وارد کردن ما به زمین بازی بود. ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد