دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

چقدر بده وقتی

سلام

چقدر بده وقتی نیاز به صحبت بیشتر داری، سکوت بیشتر بینتون حکم فرما میشه!
چقدر بده وقتی بیشتر سعی میکنی اعتماد سازی کنی، بیشتر بهت مشکوک میشه!
چقدر بده وقتی نیاز به محبت بیشتر داری، بیشتر احساس میکنی نگران سوء استفاده ات هست!
چقدر بده وقتی باید آروم باشی، بیشتر جنب وجوش به خرج میدی!
چقدر بده وقتی باید رازدار باشی، خاله زنک بازیت بیشتر گل میکنه!
چقدر بده وقتی حرف مهم داری، عجله ات برای گفتنش هم بیشتر میشه و ناموقع میگیش و کار خراب میشه!
چقدر بده وقتی باید استراحت کنی، میشنی فکرای چرت و پرت میکنی و پستای چرت وپرت میذاری!

خداحافظ
نظرات 8 + ارسال نظر
دوقلوها جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 14:49 http://www.negarin.blogsky.com

نه اتفاقا اصلا پست چرت و پرتی نبود
ما با همشون موافقیم مخصوصا یکی به آخریه‏!‏

رها جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 20:58

ما غالبا" به امورکوچکی اجازه میدهیم ناراحتمان کنند که باید فراموششان کنیم.ما اینجا روی زمین هستیم و فقط چند دهه برای زندگی داریم ، اما ساعت های غیرقابل جبران بسیاری را با فکر کردن درباره ی رنجش ها و شکایتهایی تلف میکنیم که ظرف یکسال همه ی آنهارا فراموش خواهیم کرد.خیر،باید زندگی خود را صرف اعمال و احساسات ارزشمند ، افکار والا ، علایق واقعی و تلاش های پایدار کنیم چرا که زندگی کوتاهتر از آن است که کوچک باشد.

امید نیک شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 11:36 http://www.alef-mim-roshan.blogsky.com/

اون یکی مونده به آخری رو خیلی باهات موافقم و بعد از رخداد تاثیرات خیلی بدی داشته در تجارب شخصی من

گل مر سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 01:24

۱. چقدر بده اول رو براش یه راه حل داشتی که خوب جواب می ده. ازش خوشم میاد
۲. یه خواهشی دارم تورو خدا نه نگو. می شه یه سری چقدر خوبه هم بنویسی؟ خواهش می کنم انجامش بده. حتی اگه ۱۰ برابر پستهای دیگه ازت وقت می گیره که بنویسیش
۳. دو تا سنگ انقدر به هم می خورن تا بالاخره صیقل ( اگه دیکته اش غلطه جعفر گفته) پیدا می کنن. درد داره اما گوشه های تیز رو از بین می بره. شفافت هم می کنه. اینا که نوشتی عمدتا به خاطر صیقل شدنه به نظرم
۴. تو جفت طلای منی اگه رازدار بشی که خوب من دق می کنم. همین الان ببین تو انقدر رازدار تر شدی چقدر بده... ببین اون روز دم مه برگر چقدر خوب بود البته اگه جعفر زورکی مجبورمون نمی کرد بریم بهترم می شد
۵. بعضی وقتا، فقط بعضی وقتا، باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد. خودش می بردت هر جا دلش خواست، به هر جا برد بدون ساحل همون جاست

گل مر سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 01:26

راستی کدومشونه؟؟؟

گل مر سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 01:34

چرا کامنت روی پستهای پیش میاد نداری؟
بمیرم من چی شده؟ توی خر تا نیم ساعت قبل پسته پیش ما بودی و من الاغ نفهمیدم حالت خرابه مال سرما خوردگی نیست!
چی کار می تونم بکنم برات؟؟؟؟

ساسان سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 11:13

سلام

خوشم اومد از پستت. به نظرم داری تغییر میکنی. فقط عجله نکن. این چیزی که داری تجربه میکنی با چیزایی که قبلا دیدی کلاً فرق داره. دیر شروع کردی اما یاد میگیری میدونم :*

راستی این شکلکات بوس ندارن

ساسان سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 11:21

دوباره سلام

حالا فکر کردی کامنت دونیتو ببندی ما کامنت نمیذاریم؟
این مال پیش میاداس:

خمیر تا آتیش نبینه نون نمیشه. تو نگران سوختنش نباش نونوا کس دیگه ایه اصلاً شاید برشته دوست داره به تو چه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد