دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

احساسات واقعی و غیرواقعی

سلام

 

وقتی با حست بخوای زندگی کنی، خیلی باید بهش اعتماد داشته باشی تا بتونی از پس عقلت بر بیای. ولی احساس ها گاهی نادرست یا غیرواقعی اند.

-          احساس خوشحالی از دادن هدیه وقتی خودت فکر میکنی طرف رو خیلی خوشحال کردی، ولی معمولا اون اونقدری خوشحال نمیشه که تو میشی!!

-          احساس گناه از انجام یه اشتباه وقتی طرف مقابلت خیلی هم براش مهم نبوده یا درک میکنه که اشتباه کردی ولی تو نه!

-          احساس عذاب وجدان از گفتن یه انتقاد صریح و بی پرده از کسی که باعث شده اون از روبرو شدن با واقعیت ناراحت بشه ولی تو فکر میکنی ازتو ناراحته

-          احساس ترحم گرفتن از کمکی که کسی بهت میده.

-          احساس انجام دادن کار به شکل بد یا نه چندان خوب در صورتی که مدیرت از کارت راضی بوده.

-          توهم لذت بردن دیگران از فرمایشات من وقتی همه به خاطر اینکه ناراحت نشم تو ذوقم نمیزنن.

و کلی احساسای دیگه. سوال اینه که آیا باید به این احساسا توجه کرد؟ یا باید در نظر نگرفتشون؟ مرز بین احساسایی که باید اهمیت بدیم و چیزایی که باید صرف نظر کنیم چیه؟ کدوم احساس ها اگه توجه نکنی بهتره و کدوم رو اگه توجه نکنی یعنی خرابکاری کردی؟

تا الان اینقدر فهمیدم که چند حالت پیش میاد:

1-       برای کاری برنامه میریزی و از قبل احساسی درمورد تصمیمت داری. این احساس واقعیه و باید بهش توجه کنی.

2-       کاری رو انجام میدی و در لحظه ای که داری انجام میدی ته ذهنت، یه حسی داری . این احساس کاملا واقعیه و به شدت مهمه.

3-       کاری رو انجام میدی و بلافاصله بعدش (یعنی واقعا بلاانقطاع، چسبیده!!) یه حسی بهت دست میده، معمولا احساس درستیه، حداقل اگه کاملا درست هم نبود باید بهش توجه کنی و مطمئن بشی که غلطه یا درسته

4-       کاری رو انجام میدی و با یه فاصله ای (یک تا چند دقیقه) احساسی پیدا میکنی. اگر احساس شادیه، معمولا درسته و خوبه ولی اگر غم یا عذاب وجدان یا بقیه ی احساسای بده، معمولا به خاطر واکنش و مقاومت ناخودآگاه در مورد تجربیات جدیده. به این احساس ها نباید توجه کرد.

5-       کاری رو انجام میدی و با فاصله ی یک یا چند ساعت یا چند روز، وقتی به کاری که کردی فکر میکنی احساسی درتو بوجود میاد. این احساس ها یا کلن برون ریزی ناکامی‌های ناخودآگاه از گذشته هستن که اساسا غیرواقعین. یا احساسیه که پس از تحلیل عقلانی به دست اومدن که احساسش بیهوده است و فقط باید نتیجه ی تفکرت رو به یاد بسپاری تا دفعه ی دیگه اشتباهی نکنی.

خیلی انتزاعی بود. ولی برای من خیلی سخته که بدون قانون زندگی کنم.

 

خداحافظ

نظرات 1 + ارسال نظر
ReZa یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 13:56

خلاصه همه قانون هایی که گفتی برای من یه قانونه:
اون چه که هست هست. اون چه که نیست نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد