دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

سپیده دم ...

سلام

ساعت آپلود رو میتونید ببینید که از سه گذشته. امشب برای من یه شب خاصه. فردا یه روز جدیده و برای من یه زندگی جدید. میدونید واسه چی ازدواج رو جشن میگیرن? ازدواج، تولد دوباره ی یه نفره. به خاطر همینه که همونطور که وقت تولد توی شناسنامه مینویسن، فقط برای تولدهای بعدی حق تغییر شناسنامه وجود داره. تولدی که در اون یک ما متولد میشه. فردا که میشه امروز، روز نمادین متولد شدن ما هست. البته فرآیند تولد یه خورده طولانی تر از یه روز هست. ما دقیقا یک سال پیش تو همچین روزی نطفمون بسته شد و بعد از یک سال متولد میشیم. دهم بهمن برای من خوش یمن ترین روز ساله. اگه بتونیم سال آینده این روز رو عروسی میگیریم تا این روز همه جوره برای ما موندگار بشه.
ازدواج به اتمام رسوندن یه سری آرزو و شروع کردن یه سری دیگه از آرزوهاست. اینها تحمیل نیستند. کسی تصمیم نمیگیره ازدواج کنه و بعد این شرایط رو بپذیره. وقتی از تنهایی، بی قیدی، آزادی مطلق، و بقیه ی خوشیهای تجرد سیراب شدی و دیگه دلت اونها رو نخواست و به جاش، دوتایی، تعلق و مسءولیت رو طلب کردی، این لحظه ایه که آماده ی ازدواج هستی. شاید برای من از همون موقعی که بهونه ها و ایرادات رو میگرفتم این پتانسیل وجود داشت، ولی هر انرژی پنهانی نیازمند آشکارساز و محرک داره.
ته دیگ هایی که خوردیم کار دستمون داد و بارون گرفته. خدا در بحث ازدواج برای من سنگ تموم گذاشت. فکر نکنم لطف دیگه ای باقی مونده باشه که خدا در حق من نکرده باشه. آخریش هم اینکه قراره فردا یا همون امروز صبح یه هوای عالی با آسمون آبی داشته باشیم.
یادمه تو سه سال گذشته از آدمهای مختلفی در مورد ازدواج پرسیدم. اون موقع ها یادمه مخالف صددرصد ازدواج بودم. بعدتر مخالفتم کم شد ولی وقتی به اندازه ی من کمال طلب باشی، طبیعیه که امیدت رو از دست بدی که نیمه ی گمشده ات رو پیدا کنی. به همین خاطر بهونه های مختلف و نظرات معترض و مخالف زیادی طرح میکردم. یادمه مهمترین حرفم این بود که ازدواج موضوعی کاملا احساسیه و باید لحظه ای عقلت رو از دست بدی تا جرات کنی به ازدواج تن بدی، هیچ دلیل کامل عقلایی وجود نداره که تایید کننده ی ازدواج باشه. حتی تولید مثل هم با هرگونه جفت گیری ممکنه و نیازی به ازدواج نداره.
راستش رو بخواید اون حرفها درست هستن، ولی از اون منظری که میدیدم. ولی واقعیت زندگی حرفی بود که دکتر یارقلی بهم گفت. در جواب سوال من گفت که دوتا چیز هست که نمیتونی در موردشون صحبت کنی و کسی که تجربه نکرده درکشون کنه. اولی ازدواجه و دومی بچه دار شدن، بیخودی نگرد دنبال دلیل.
الان میتونم بگم که این حرف و چندتا حرف حساب دیگه مثل اینکه زمان مناسب ازدواج وقتیه که حس کنی الان وقتشه. اون موقع که این حرف رو شنیدم احساس کردم پس اولا خیلی مبهم خواهد بود و ممکنه آدم از دستش بده، و دویوما خیلی احتمال داره با یه چیز دیگه اشنباه گرفته بشه.
ولی وقتی پیش اومد اونقدر برام واضح بود که به هیچ وجه نه میتونستم گمش کنم و نه اشتباه بگیرمش. با تمام وجود خوشحالم که اون نقطه ی عطف در زندگی من اتفاق افتاد و به حس الان وقتشه رسیدم و امروز میتونم یه زندگی جدید رو با همراهی به زیبایی گل، به لطافت برگ گل و به طراوت شبنم روی گل شروع کنم.

خداحافظ

پ.ن.ها:
پ.ن.1: الان (در زمان نوشتن پ.ن. ها که میشه فردای پست) من رسما یک متاهل هستم.
پ.ن.2: مراسم ها خوب بود و به من که خیلی خوش گذشت. یه تمرین عالی در سطح حرفه ای برای مراسم عروسی. به همه ی دست اندرکاران هم خسته نباشی میگم.
پ.ن.3: دوخط آماده کرده بودم که وقتی قراره بله بگم، قبلش اینها رو بگم، ولی هم جو بهم اجازه نداد (یا به زبون درست تر، من جسارت لازم برای شکستن اون جو رو نداشتم و یه نمره منفی به خودم دادم) و هم اینکه زمان نداشتیم و خیلی هم آماده نبودم. درهر صورت اون دو خط متعلق به یه گله. به گل من: یک سال پیش در این روز دست تقدیر تو رو وارد زندگی من کرد و خیر و شادی رو برای من به ارمغان آورد. باعث افتخار منه که بار مسءولیت خوشبخت کردنت روی دوشم قرار گرفته. ایمان دارم که روزها و سالهای آتی زندگیمون آنچنان زیبا و شادی بخش خواهد بود که رسیدن به هیچ آرزویی در اون دور از دسترس نباشه.
پ.ن.4: من چقدر ته دیگ خورده بودم و خودم یادم نبود!!!

پ.ن.5: یه زمان اینجا نوشتم که همه ی اتفاقای مهم شبا پیش میان. دوستان برداشتهای بعضا سوءی داشتن. یکی از مثالهای اون حرف دیشب بود.



پ.ن. سری دوم (چهارشنبه ظهر)

پ.ن.1: بچه ها خوشبخت ترین انسانها هستن. اینو فکر کنم همه قبول دارن. چون هرکسی در نهادش دلش لک زده برای روزگاری که بچه بوده و دوست داره دوباره به اون دوران برگرده. این نشدنیه، ولی تنها راه خوشبخت بودن اینه که مثل بچه ها زندگی کرد، بی پیرایه، رک، طبیعی، پر محبت، پر انرژی، در لحظه بودن، بدون سیاست رفتار کردن و فراموش کردن بدیها.

پ.ن.2: ممنونم از همتون.

پ.ن.3: فکر کنم چند وقتی طول میکشه که به وجود حلقه تو دستم عادت کنم. از صبح دارم باهاش ور میرم!

پ.ن.4: تموم شد.

نظرات 8 + ارسال نظر
روزهای بی بازگشت سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 17:35

مبارک باشه تولد ما تون.

مریم سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 21:57

خیلی خوشحالم برات............
راستش هر شروعی، شروع نیست... به نظرم داری از بهترین نقطه آغاز میکنی.... اینو از نوشته هات میگم...خدا خیلی دوستت داره مهدی، خوش به حالت....یکی از بهترین میوه های زندگی رو داری میچشی....و بسیار خوشحالم که فقط آغاز نکردی......تو با اعتماد سیب رو چیدی و گاز زدی.... مطمئنم طعمش به دلت میشینه..... و گوارا بادتان.....

گل مر سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 23:55

بازم خیلی خیلی تبریک. امروز می خواستم به مناسبت ازدواجت یه پست حسابی بذارم اما اتفاقی که تعریف کردم برام افتاد و نشد. یه قسمت جلفش رو اینجا می گم.
فکر کنم تو جمعمون امروز برای همه روز خاصیه به چند دلیل. ١. تو خاصی چون آخرین پسر مجرد بودی که تو ترنومنت رضا، آرش و خودت مزدوج شدی. ٢. چون انتخابت یه همسر فوق العاده نازنینه که همه تو جمع خیلی دوسش دارن و با اینکه از خارج جمعمونه دقیقا مثل سمیه خیلی با جمع جوره . ٣. برای اینکه ما از این به بعد دچار مشکل فلسفی چایی ریختن می شیم چون پسر مجردی نمونده!
آرزوم روزیه که بچه های ما ١٠ نفر خونه رو رو سرشون بذارن و ما به بهانه سالگرد عروسی شما همه دور هم باشیم.
تبریک می گم این تولد مقدس رو هزااااااار بار

ReZa چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 12:48

تو یکی از بهترین آدم هایی هستی که تو عمرم دیدم.
آدم امنی هستی و مورد اعتمادی.
نیت های خوبی داری.
وقتی حرف می زنی مراعات همه رو می کنی.
من برای تو و همسرت آرزوی بهترین ها رو دارم.
موفق باشی.

همسرت پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 09:24

چیزی که الان میخوام بگم اینه که تو بهترین هدیه ای هستی که خدا بهم داده و من هم بهترین تلاشمو برای خوشبختی تو و زندگیمون میکنم،این حس بهم نیرو و انگیزه تلاش میده نمیذارم تو چشات غم بشینه،نمیذارم حس تنهایی کنی..در کنارت هستم تا وقتی که تقدیر با هم بودننونو رقم زده....دوستت دارم.

مریم(برای پ.ن هات) جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 11:03

مهدی......
راستش برعکس تو که به خودت نمره منفی میدی واسه نگفتن تمام اونچه که میخواستی بگی....
یک نمره مثبت بهت میدم که شکوه اون لحظه رو با واژه خراب نکردی....راستش زمان عقد دو نفر انقدر انرژی خاصی وجود داره و انقدر بار و شکوه اون لحظات بالاه که واقعا نیاز به گفتن چیز دیگه ایی نیست...اون لحظه کامله....و حتی من گاهی تعجب میکنم چطور همون بله ساده رو آدمها میتونن به زبون بیارن.....راستش من زمانی که برای دیگران اتفاق میافته کاملا لال میشم...انگار همه چیز هست...
خوشحالم برای هردوتون....خیلی قدر با هم بودنتون رو بدونید.... و با اینکه یکبار بیشتر سعادت دیدن همسرت رو نداشتم ولی تو همون یکبار فهمیدم که بهترین نصیبت شده.....مهربون و دوست داشتنی...امیدوارم با هم خوشبخت و خوشحال باشید....

lمهدی یگانه جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 17:02

اول سلام،

دوم تبریک؛ از صمیم قلب به هر دو تون تبریک می گم مهدی جون. روزهای پیش روی زندگی مشترکتون ان شاء الله که روز به روز روشن تر و پر امید تر کنار هم با خوشبختی و سلامتی سپری بشوند.

حقیقتاً خیلی خوشحال شدم وقتی که این پست آخرت رو خوندم. کما بیش به وبلاگت سر می زدم و سیر تغییرات رو توی نوشته هات می دیدم و احساس می کردم که هر روز مهدی کرشته داره یه تغییری می کنه. طبیعتاً خوشحال می شدم. تا اینکه این آخری رو دیدم و واقعاً خوشحال شدم برات.

یک موقع بود که اصلا تصور نمی کردم به روزهای خوبی برسی و واقعا برات نگران بودم. منظورم ضعف نیست، یک موقع سوء برداشت نشه ها. منظورم دقیقا بر عکس، قدرت فکر و منطق ات هست که عمیق مسائل رو تحلیل می کنه.

به هر حال بهترین آرزوها و لحظه ها رو در زندگی مشترکتون از خدا می خواهم.

مهدی شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 10:50

برای همه:
ممنونم از اظهار لطفتون.
برای مریم:
ممنونم که کامنت گذاشتی. دیگه داشتم نگران میشدم که نکنه قیدم رو زدی. (و یه دعای کوچولو برات کردم، رسید بهم آمارشو بده.)
برای مهدی یگانه:
شدیدا دلتنگت هستم و منتظرم که بیای حضوری درخدمت باشم.
برای همسرت:
همه چیز جور جوره.
گل در بر و می در کف و معشوق بکام است.
سلطان جهانم به چنین روز غلام است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد