پیش از دستور: امروز نزدیک بود یه عابر پیاده رو توی اتوبان له کنم!! البت تقصیر اون بود ولی خیلی ترسیدم.
سلام
ایمان داشتن چیه؟ منظورم معنی دقیق و فلسفی (یا علمیه) اونه. ایمان یه جور حسه. از جنس احساساته و نباید دنبال دلیل و قانون و منطق در موردش گشت. به همین خاطره که آدمها با آموزش فقط دانش به دست میارند و بینش که از جنس اعتقاد و ایمانه رو فقط با تجربه و شهود به دست میارن.
تعریف ایمان: حسی است در مورد میزان بهتر شدن زندگی بر اثر پذیرفتن وجود یک پدیده.
مثال 1: من به خدا ایمان دارم، یعنی من حس میکنم وجود خدا در زندگی من، زندگی را برای من خواستنیتر و بهتر میکند.
مثال 2: من به عالم غیب ایمان ندارم (من نسبت به عالم غیب کافر هستم)، یعنی من حس میکنم اگر قبول کنم عالم غیب وجود دارد، باعث کاهش رضایت من از زندگیام میشود.
مثال 3: من به "بازگشت نتیجهی اعمال در دنیا" تا حدی ایمان دارم، یعنی حس میکنم اعتقاد به "بازگشت نتیجهی اعمال در دنیا" تاحدی زندگی را برای من قابل قبولتر میکند.
این مهمه که دقت کنیم، ایمان فقط حس شخصی ما نسبت به یه موضوع یا اعتقاده. در واقع اینکه من ایمان دارد یا ندارم نهایتا فقط به این وابسته است که من از داشتن این اعتقاد تو زندگیم خوشحالتر میشم یا نه. اگه خوشحال تر بشم، پس ایمان دارم.
نتیجهی این حرف اینه که اگه میخواید کسی به چیزی ایمان پیدا کنه، باید بهش این فرصت رو بدید که احساس کنه وجود اون چیز باعث خوشبختیش میشه. ولی اکثر ماها فراموش میکنیم که وقتی کسی خوشبختی رو احساس نکرد، نمیتونه ایمان بیاره.
اون بردههایی که زمان پیامبر اولین نفراتی بودند که ایمان میآوردند، به این خاطر بود که سریعتر باور میکردند که ایمان به خدا برای اونها خوشبختی بیشتری رو به همراه میاره تا موندن توی خونه ی اربابشون!!
ولی کسی که همینجوری احساس خوشبختی میکنه، خیلی یاد این نمیوفته که خدایی هم هست یا وجود خدا باعث شادی اون میشه یا نیازی به وجود خدا داره و ... . پس همین میشه که خدا بین فقرا، بیماران لاعلاج، بردهها، دل شکستهها و هر کسی که از همه چیزش دل بریده سریعتر پذیرفته میشه تا بین ثروتمندان و قدرتمندان و سیاستمداران رده بالا و ... .
وبه همین دلیله که خدا در مورد السابقون السابقون میگه، در ابتدای ظهور اسلام، اونها زیادترند و هر چه به پایان دوران نزدیکتر میشیم کمتر میشن. چون اعتقاد راسخ فقط با احساس عمیق شادی از وجود خدا ایجاد میشه که این با رفاه (که بخشی از شادی است) تضاد داره و عملا رفاه بیشتر (که در طول زمان درحال زیاد شدنه) باعث دوری از خدا میشه.
باور کنید که این چندتا نتیجه رو همین الان که دارم مینویسم گرفتم و خودم هم تعجب کردم که این حرفا از دهن من داره درمیاد!!!! ولی گویا درسته!!!!
سوال اینجاست که تقصیر منه که خدا منو توی شرایطی فراهم کرده که ایمان من کمتر باشه؟ یا تقصیر خداست (که خودشم میگه هرکه را بخواهیم هدایت میکنیم و هرکه را بخواهیم به گمراهی میکشانیم)؟
خداحافظ
سلام.
البته من متوجه نشدم منظورت این بود که از نظر تو ایمان چنین معنایی داره، یا دوست داری اینطوری معناش کنی یا این که منظورت اینه که ایمان به این صورت توصیف میشه. ولی اگه منظورت این بود که ایمان اینطوری تعریف میشه که باید بگم اینی که تو گفتی نه توصیف ایمان، که توصیف افراد معتقد به «لذتجویی روانی» (Psychological Hedonism)-ئه. ایمان در خودش تعریفش هم هست؛ یعنی این که «به اون آرامش مییابی» و «در برابرش تسلیم میشی». اینطور که تو توصیفش کردی ایمان چیزی نیست که بهش ایمان بیاریم، بلکه چیزیئه که با اون چیزی که ما دلمون میخواد باشه مطابقه. مثلاً اگه من احساس کنم تجاوز به حقوق دیگران برام خوبه و زندگیم رو خواستنیتر میکنه، پس به تجاوز ایمان بیارم. یا مثلاً اگه کُشتن بهم آرامش بده به کُشتن ایمان بیارم و بعد هم بگم من مؤمنم. هر بار میخوای یه ساختار رو به عنوان ساختار استدلالت در نظر بگیری به جای مفاهیم خوب مفاهیم بد رو توش بذار ببین میتونه اونا رو دفع کنه یا نه. این توصیف تو از ایمان این کار رو نمیکنه. اینطوری که اون ایمان تو رو هدایت نمیکنه. این تویی که داری برای خودت Favorite List میسازی.
در مورد گذر زمان و افزایش رفاه هم، حکایت فرقِ سرکهست و شراب. یکی هرچی از عمرش بگذره سرکهتر میشه، یکی شرابی نابتر. خدا آزمون زمان رو هم برای امتحان مؤمنانش گذاشته؛ و البته آزمون مکنت. واسهی همین هم هست که میگه اکثرهم لا یؤمنون. (بقره، ١٠٠)
مستفل از اینکه تعریف و تعبیرت رو قبول ندارم. اما در چارچوبی که تو بحث کردی:
وقتی کسی یک قرص نان نیاز داره ایمانش به قیمت یه قرص نانه.
وقتی که کسی نیاز به دونستن جواب یک سوال فلسفی داره ایمانش در حد همونه
به عبارتی ایمان آدم ها در گروه سطح رشد اونها و سطح نیازهای اونهاست
برای رضا: دقیقا درست برداشت کردی!! همین چیزی که گفتی منظور من هم هست. و درواقع هم میتونی ببینی که مردم ایمانشون در سطح درکشونه و هرکی ایمان قویتری داره (ونه تعصب بیشتر!!) آدمیه که درک عمیقتری هم داره. در موردش تو بچه های جنگ بگرد.
برای پ.پژوهش: نکته اینه که تو به چی ایمان داری؟ به شیطان؟ میشی شیطان پرست. به خدا؟ میشی موحد!! ایمان یه تعریف برای خدا پرستی نیست. به اون میگن ایمان به توحید.
و حتی خدا هم میگه برای ایمان هم درجاتی است. درجات ایمان یعنی چی؟ یعنی اینکه من تا چه سطحی خوشحال میشم که خدا تو زندگیم باشه.
اینکه میگی کسانی به قتل و تجاوز ایمان داشته باشند، ایمان به اینها تعریف درستی نیست و کسی نمیتونه به یک فعل ایمان داشته باشه!!!!! در تعریف اگه دقت کنی موضوع پذیرفتن یه پدیده است!! نه یک فعل!!!
آدم میتونه به چیز غلطی ایمان داشته باشه. چنانچه در مورد بت پرست ها میگفتن که ما به این بتها مومن هستیم!!! و البت که به اونها آرامش میگرفتن!!!!
این بحث آرامش گرفتن خیلی جذابه. چون آدمهایی که مومن هستند (حتی متعصبین هم) به اون چیزی که ایمان دارند، حتی اگر چیز غلطی باشه (مثلا اگر فرض کنیم که حاجت دادن امامزاده ها چیز غلطی باشه) آرامش میگیرند!!!
جالب اینجا که مسلمانانی که موحد هستند ولی مومن نیستند (یعنی خداروقبول دارند ولی اعتقاد راسخی بهش ندارند) بهش آرامش نمیگیرند!!!
من با اون قسمت حرف مزدک که تلاش کرد مقایسهای انجام در دیالکتیک پیشنهادی شما در خصوص معنای ایمان موافقم و به نظرم استدلال شما در خصوص پدیده و فعل سفسطه در بحث است. برای مثال «جنگ» ، «سازش» ، «خوشبختی» ، «عشق» پدیده هستند یا فعل؟ در همه اینها انسانها و اغراضشون و کارهایی که انجام میدهند درگیرند پس فاعلانی در قضیه وجود دارند. به همین نسبت اگر خدایی به قول شما به عنوان یک پدیده وجود داشته باشد پس ایمان داشتن به اون میتواند فاعلانی شامل موجودات دارای تفکر و منطق داشته باشد (برهان معروف علیت). لذا تلقی پدیده به عنوان یک جزء مجرد از فعل به نظر من فاقد جنبه استدلالی و منطقی است.
اما با اون بخشی از حرف شما که رابطهای الاکنگی بین خوشبختی و به یاد خدا بودن را توصیف میکرد موافقم البته نه با استلال شما؛ بلکه با این قیاس که پویش و کوشش برای کسب آرامش و رفاه و خوشبختی ظرفهای خلاءیی هستند (فیزیکی یا متافیزیک بودنشان محل بحث دیگری است) که با مظروف مطلوب پر میشوند. برای رفع گرسنگی انسان به غذا نیاز دارد. نان و آب سادهترین و ارزانترین غذاست و البته انواع مختلفی از غذاهای رنگین هم همان فعل و انفعال گوارشی را به دنبال دارد که بهش میگوییم سیر شدن از غذا. در این بین به نظر میرسد خدا و ایمان داشتن به خدا مثل جدی تلقی کردن وعده غذای لذیذی است که قرار است در آینده به فرد اعطا گردد! البته من نمیگم این نگرش بیهوده و پوچ است. چون پایبندی به یک نظام طبیعی دقیق و قابل محاسبه و اداره از جایگاه الهی (برهان نظم معروف) در ظرف زمان و مکان کمک میکند زندگی برای نوع بشر در جنگ و صلح نسبی حاکم میسر باقی بماند و از نبودنش بهتر به نظر میرسد
می بینم که بحث شیرین خدا بازم راه افتاده!....خوبه بحث کنید.....اگر کسی می بینتش سلام منم برسونه!