دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

شبهای روشن

سلام

شبهایی هست که دوست نداری تموم بشن. لحظاتی هست که دوست داری تا همیشه ادامه پیدا کنن. ولی هیچ چیز ابدی نیست چون شیرینی اش به لحظه ای بودنشه!! یعنی همه اش یه تصوره?! یه وهمه?!
من یه آدمم با کلی تناقض. از این همه تضاد هم خوشحالم و هم متنفر!!!
عشق دو جوره، عشق من به تو، عشق تو به من!؛)
اگه ذره ای فکر کردید که من میدونم دارم چی مینویسم ساعت 2 نیمه شب جمعه (یعنی 2 صبح شنبه) سخت در اشتباهید.
یکی میگفت تو هیچ وقت چیزی رو همینجوری نمیگی. حالا من مونده بودم که این الان تعریف بود، تو مخمصه گذاشتن من بود برای حرف زدن، یه واقعیت بود، یا یه چیزی گفته دیگه!
این همه احساس مغشوش از منه یا از ساعت نیمه شب?
خدا از ما چی میخواد? اصلا مهمه? حالا اگه اونی که میخواست رو من نمیخواستم چی? بلدم که بندگی یعنی اینکه . . . ، ولی هرکی اینو گفت یعنی حرف منو نفهمیده. دوباره فکر کنه

خداحافظ
نظرات 2 + ارسال نظر
پ. پژوهش شنبه 30 دی 1391 ساعت 04:41 http://ppajouhesh.blogfa.com

نیمه‌شب‌ها وقتی آدم‌ها ناخواسته با جملات کوتاه و بی‌ارتباط به هم شروع می‌کنند به حرف‌زدن به خودشان نزدیک‌ترند؛ انگار که از خواب بیدار شدی و روی اولین کاغذی که دم دستت بوده شروع کرده‌ای به نوشتن چیز‌هایی که دیده‌ای.

گل مر یکشنبه 1 بهمن 1391 ساعت 16:43

همه باور کردن تو هم باور کن. دیگه وقتشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد