دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

یه روز خوب میاد

سلام

پس چرا روزهای خوب نمیان?
خدایا، کوش اون آسونی که قرار بود بعد از این همه سختی بهمون برسه? قراره بعدازمرگ بهمون عطا کنیش?! فکر کنم اون موقع دیگه فایده ای نداشته باشه!
وقتی یه کاپشن خفن گرم داشته باشی و تو سرما نتونی بپوشیش ای ضد حاله!!
واقعیت های تلخ از دروغهای آشکار هم دردناکترند. به خصوص وقتی باعثش خودت باشی!!
تنهایی درد مشترک این زمونه است. بچه ای که متولد میشه گریه میکنه چون تنهاست و وقتی میخواد بمیره هم تنهایی میمیره.

آدما باهم و تنهان،هرکدوم یه جور معمان.
بعضی واژه ها یه رازن، بعضی واژه ها بی معنان.

خداحافظ
نظرات 4 + ارسال نظر
ReZa چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 08:15

یه بررسی کلی که پست های اخیرت رو می کنم به نظرم میرسه که اشکال از آهنگاییه که گوش می دی. به نظر من آهنگاتو عوض کن شاید خوب بشی:

مهدی چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 11:23

برای رضا: یه روز خوب میاد رو آخرین بار یک ماه پیش گوش دادم.
وایسا دنیا من میخوام پیاده شم رو بیش از یک سال پیش گوش دادم.
ممنون که دقت نظر داشتی به این موضوع. ولی تئوریت درست از آب در نیومد. مهم نیست با چی برخورد میکنی و چه آهنگی گوش میدی. مهم اینه که اون اتفاقاتی که بعدش میوفته تماما اثر تحولات داخلی خودته. مشکل تو این هست که اینجوری هستی حالا میخواد تحریک کننده و یادآوری کننده ی این مشکل یه آهنگ، حرف یه دوست، دیدن یه صحنه غم انگیز، نصیحت پدرانه یا یه آیه از قرآن باشه.

امید نیک یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 16:06 http://alef-mim-roshan.blogsky.com

ما توی این context خداشناسی شما جا نمی‌شیم که بحث کنیم اما من فکر می‌کنم «یه روز خوب میاد» کردن ملت یه جور فرافکنی هست تو همان «دشمن دشمن» کردن پروپاگاندای بقیه فقط فرقش اینه که داره برعکس حرکت می‌کنه میره تو مخ آدم ـ چشمک

روزهای بی بازگشت یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 17:21

در جاده باریک صحرای بی آب و علف.. همه چیز را پشت سر می گذاشت..
همه چیز برایش سراب بود و سراب.. حتتتی زندگی.
اما خب نمی دانست که می رود تا جفت خود بیابد
شاید بند تنهایی را از هم پاره کند و پایان زندگی بی پایان خود را به اصطلاح ببیند و لمس کند.
ای کاش می دانست.. یعنی از کودکی می دانست اگر تنها آمد و در آخر کار تنها می رود
در میانه راه به تن ها نیاز دارد تا در پایان، هادی خانه ی ابدی اش باشند.
پس کلمه را آنچنان ندانسته آموخت که به جای تن ها.. تنها ماند.

(نمی دونم از کیه. فقط.. آخر یکی از ترانه های فریدون فروغی، دکلمه شده.)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد