دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

وایسا دنیا من میخوام پیاده شم

سلام

یه دو هفته ای هست که یه آرامش نسبی دارم و یه دو سه روزی هم هست که یه شادی و نشاطی در خودم حس میکنم. (همیشه اینجور وقتا باید بپرسی ولی چی?) ولی امکان نداره تو اوضاعت خوب باشه و دنیا بذاره که اوضاع همینجوری به کامت بگرده. انگاری مسابقه است که هر روز دنیا آزار و اذیتش رو دو برابر میکنه تا جایی که تحملت طاق بشه و خرد بشی. اونوقت بی خیال میشه. اینی که میگم تجربه ی سالیانمه و خیلی هم فکر نمیکنم قانون جذب اینجا اثری داشته. این چیزی نیست که قبلا بهش آگاه بودم و چون فکر میکردم به سرم اومده. بلکه الان که نگاه میکنم میبینم که امکان نداره یه روز که حالت خوبه چیزی پیدا نشه از جنس اون اتفاقاتی که میزنه تو احوالاتت.
پس خدا از این قانون سوء استفاده کرده و گفته ان مع العسر یسری، ولی خودشم میدونسته که روی دوم این سکه اینه که پس از آسونی سختی منتظرت نشسته تا از دماغت دربیاره هرچی حال کردی رو!!!
اینه که احساس میکنم وضع الانم بیش از خوب، به آرامش پیش از طوفان شبیهه!!!
از شما چه پنهون من یه خورده زیادی جون دوستم و میترسم که برم پیش دندونپزشک و بگه باید ده تا دندونت رو پر کنم و دوتاشو عصب کشی و عقلها رو هم باید بکشم. الانم که گوشه ی یکیش پریده بیشتر میترسم. بعد وقتی مثل الان هم سردرد میگیرم و هم به تناوب همه ی دندونهام درد میگیره، طبیعیه که نگران خودم بشم!
بدم میاد که یکی از دوستام کشف کرده در موردم که چقدر آیه ی یاسم!! و یکی دیگه از دوستام کشف کرده که من روی کینه ای هم دارم!! و یکی دیگه از دوستامم دیده که میتونم چقدر خوی وحشی و عصبی داشته باشم!!
به قول مامانم که میگه تو الان که باید شادی کنی و خوشحال باشی، چرا اینقدر تو لک هستی! و من جوابی ندارم جز اینکه کلی مشکلات همزمان سرم ریخته و فکرم مشغوله!

خداحافظ
نظرات 4 + ارسال نظر
گلابی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 21:17

دوست عزیز اولآ آخه درد دندون هم شد درد.
دومآ مهم این نیست که دیگران در مورد تو چی فکر میکنن یا این که چه حالتی از تورو دیدن این مهمه که تو واقعآ کی هستی.به قلبت رجوع کن .

سعیده پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 01:59

ببین مهدی جان من حال تورو درک میکنم ولی عزیزم با نشستن تو خونه و دست رو دست گذاشتن چیزی حل نمیشه. هیچ وقتم کسی نمیاد موانع سر راهتو برداره. عزیز من تو میتونی با همه چی اسون کنار بیای. بعدشم امیدوارم هیچ وقت مشکلات منو نداشته باشی. اگه جای من بودی چیکار میکردی. راستی تو که دوست نداری از الان دندون مصنوعی بزاری

روزهای بی بازگشت پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 15:33

(دیروز: ) باز که کامنتات صفر تاست..
اگه می دونستم چی بگم.. حتما می گفتم./

(دیشب: ) درد رو روش تمرکز کنی قابل تحمل و بعضا مهار میشه (اینو اوایل هفته از درد ناشی از دندون فهمیدم. و چون دیر وقت بود و نمی تونستم کاری کنم سعی کردم ساکت باشم.. و.. نمی دونم چه طور توضیح بدم.. این فرمی بود که انگار دارم می شنومش. وقتی این قسمت ان مع.. خوندم یاد اون شب افتادم که نمی دونم چرا یه دفعه تو دلم خوندم والعصر.. ان الانسان الفی خسر... مگر آنانکه..)./

نوشته بود تحملت طاق بشه.. اما من یه بار نوشته بودم تحملم... پس درستش طاق شدنه. چقدر خجالت کشیدم اشتباه نوشتم./

قانون جذب.. شاید یه قانون طبیعی و واقعی باشه اما دوستش ندارم! اگه اون یه قانون تو طبیعته، منم یه آدمم تو این مجموعه کل. (هر چند کمی شک دارم به اینکه قانون طبیعت باشه چرا که بیشتر به نظرم می رسه توسط آدما ایجاد شده و حالا بی اینکه خودشون چندان توجه داشته باشن به این، بر می گردن به هم میگن این قانون طبیعته! چنین کنشی داشته باشه تا چنان واکنش مورد نظر برات رخ بده! عین اینکه یه موضوعی چند نسل به اشتباه انتقال داده شده باشه)./

(نیم ساعت بعد: ) برگه ای رو که توش یکی از شعرای مولانا رو نوشتم - که واسه فردا شب می خوام تو وبم بذارم - بر می دارم.. می خونمش.. احساس می کنم شاید نه حتما واسه این پست اما به طور کلی بتونه چیز خوبی باشه.. توش یه آرامشی داره که.. به قول نوشته هات حس کردنیه.. نمیشه توضیحش داد. میگه:

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر تو ببینی دم یزان به کجاهات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به که ماند به که ماند به که ماند
هله خاموش که بی گفت از این می همگان را بچشاند بچشاند بچشاند

ببخشید زعم من ناچیز بود () و نتونست برات کاری کنه./

(امروز: ) کشیدن دندون عقل ترس نداره.. دیگه وقتی من دارم میگم بدون واقعا ترس نداره. به خصوص اگه دندون پزشکت مهربون باشه و بعدش برات بستنی کاکائویی بخره. یه دونه هم نه! از این بسته ایای 1.5 لیتری!! (اینم گفتم واسه اینکه.. خواستم دلت آب بشه.. من تو دلم یواشکی بخندم). البته شما یه خرده سنت زیاده، بعیده دندون پزشک واست..(حالا افسردگی ناشی از بالا رفتن سن نگیریااا!) جنس مذکر هم هستی.. دیگه اصلا! /

یه پیشنهادی دارم.. موسیقی سنتی یا به قولی اصیل گوش بده. منظورم اینه که نوای ساز هایی مثل تار.. کمانچه.. دیشب داشتم کنسرت "همنوا با بم" شجریان رو بعد مدت ها می دیدم. حسین علیزاده (نوازنده تار) و کیهان کلهر (نوازنده کمانچه) فوق العاده بودن. آدم روانش آرام میشه. می خوای امتحان کن. کلا - خود شیفتگی نباشه - بهم میگن پیشنهادای خوبی میدی. (راستش می خواستم آپلود کنم آدرسش رو بذارم گفتم شاید.. ضربه به بدنه ی موسیقی ایرانی و این جور چیزا محسوب شه).

[ بدون نام ] جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:23

این بنده خدا بی بازگشت ترین روزها و چه میدونم روزهای بی بازگشت و ... بیکاره؟
هر وبلاگی می رم شصت صفحه نوشته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد