پیش از دستور:
این متن رو چند شب پیش نوشتم و فرصت نکرده بودم آپ کنم.
سلام
تو
این چند وقت چند بار اصطلاح "تعطیل کردن مغز" یا "خاموش کردن عقل"
رو استفاده کردم. دیشب متوجه شدم (در واقع به زبون گفتنش رو متوجه شدم) که منظورم
از این حرف چیه. موضوع این نیست که در این حالت عقل شما کار نمیکنه. اتفاقا کاملا
هم کار میکنه و شما اصلا شبیه آدمای مست، نشئه، یا دیوانه نیستید که عقلشون کار
نمیکنه. بلکه با وجودی که عقل کار میکنه، هیچ نگرانی از عاقبت کارتون ندارید.
پس
یعنی فکر کردن به نتایج رفتارتون رو خاموش میکنید. جوری فکر میکنید، جوری تصمیم
میگیرید و جوری عمل میکنید که انگار هیچ نتیجه ای پس از اینها نیست. آخره در
لحظه زندگی کردن اینه.
در
یک نگاه، خاموش کردن عقل با این تعریف تفاوتی با حماقت نداره. آخه آدم احمق هم
مشکلش اینه که نمیتونه به آیندهی رفتارش فکر کنه. کاملا درسته. حماقت هم همینه،
شجاعت هم همینه چون آدم شجاع هم میدونه که ممکنه یه بلایی به سرش بیاد ولی به دلیل
بالاتری این آینده رو در نظر نمیگیره.
ولی
من تو خاموش کردن عقل منافعی دیدم که بعضی وقتها لازمه. البت بسته به شرایط، این
میتونه از طریق زیاد مشغول کردن خودمون مثلا به فیلم دیدن یا بازی کردن، یا
استفاده از مشروبات الکلی و مواد توهم زا و مخدر، و یا تغیر رویهی فکری به صورت
درونی اتفاق بیوفته.
اولی
خیلی ساده کم خطر و کم هزینه است. دومی از نظر شرعی و عرفی ممنوعه و فقط به درد
کسی میخوره که در این قیود نباشه. سومی اتفاقیه که برای من افتاده و در طی اون بخشی
از شخصیتم تحت تاثیر قرار گرفته و بخش ترس از آینده و تحلیل رفتارم رو از کار
انداختم. در واقع تمام رفتارهام رو جوری انجام میدادم که فقط انگار یک نتیجه داره
و اونم همونیه که من دوست دارم. این دقیقا یعنی قمار کردن و پیوند میخوره به پست "پاسخی به یک سوال بزرگ".
برای
آدمایی مثل من که عقلشون زیاده از حد تو زندگیشون دخالت میکنه، این کار (خاموش
کردن عقل) گاهی خیلی خوشاینده، به علاوه گاهی اجباریه (مثل وقتایی که باید تغییرات
بزرگی رو تو زندگی ایجاد کنم). ولی چرا خطر زیادی در اینکار وجود نداره؟ اولش
اینکه هرکاری کنیم هم، کاملا عقل خاموش نمیشه و یه جاهایی اخطارهایی به موقع میده.
ثانیا درسته که عقل آینده نگریش رو از دست میده ولی ناخودآگاه من، حواسش هست و
بدون اینکه دودوتا چارتای عقلایی بکنه، فقط حسی به این نتیجه میرسه که این ریسک
برای من قابل تحمل هست یا نه. یعنی اگر بخوام یه کار دیوانه وار انجام بدم، عقلم
هم که خاموش باشه، ناخودآگاهم اجازه نمیده (تفاوت بین آدمها در زمان مستی از این
ناخودآگاه بروز میکنه. هرکسی در زمان مستی اون کارایی رو میکنه که ناخودآگاهش
میخواد.). مثلا دیدید تو بعضی فیلمها، داماد یه دفعه
شب عروسی به این نتیجه میرسه عجب غلطی کرده!!! فرار میکنه!! این به خاطر اینه که
تو مدت نامزدی عقلشو خاموش کرده بوده و ترجیح میداده فکر کنه که همه چی آرومه و
چقدر خوشحاله. در حالی که یه دفعه شب عروسی ناخودآگاهش تلنگری میخوره و سامانهی
روانی اش رو به هم میریزه و نمیذاره که این ریسک رو انجام بده (این یعنی اون فرد
واقعا آمادهی ازدواج نبوده و فقط خودشو مجبور میکرده که جلو بره).
ولی
سوال مهم اینه که چرا باید آدم عقلشو خاموش بکنه؟
عقل
و احساس دو کارکرد متناقض در وجود آدم دارن. انذار و تبشیر، مانع و محرک، فرمون و
موتور، مدیریت و خواستن.
وقتی
یکی به عقلش بیشتر بها بده و اجازه بده زندگیش رو تحت کنترل خودش در بیاره (مثل
اون اتفاقی که برای من افتاده) عقل شروع میکنه به رد کردن درخواستهای احساس، برای
همه چیز با بهانههای واهی اجازه ی هیچ تغییری رو نمیده، همه جور تجربه ی جدید رو
مذمت میکنه و اجازه ی ریسک رو از آدم میگیره. اینکارو از طریق ایجاد ترس از
آینده، ایجاد ترس از نتایج کارها و کلا ترسوندن ماها از چیزهایی که نمیدونیم انجام
میده ( مثل همه ی مباداهایی که هیچ پایه و اساسی تو ذهن ما ندارن از جمله ترس از
از دست دادن و ترس از نفرین و ترس از مقدسات و ...).
نتیجه اش این میشه که همه چیز تحت کنترلت هست ولی هیچ
انرژی، هیچ انگیزهای، هیچ ذوق و شوقی وجود نداره. پس هیچ جهشی وجود نداره. پس هیچ
موفقیت خیرهکننده ای وجود نداره.
تنها
راه اینکه این روال باطل رو از بین ببریم اینه که عقل رو خاموش کنیم. وقتی عقلت خاموشه، فکر نمیکنی
که فردا چی میشه. فکر نمیکنی که عاقبت فلان کارم چی میشه. فقط آنچه دوست داری رو
انجام میدی. اگر در این حالت قرار نگیری هیچ وقت جرات ایجاد تغییرات بزرگ رو تو
زندگیت نخواهی داشت. هیچ وقت جرات زدن حرفای مهمت رو پیدا نخواهی کرد. هیچ وقت
فرصتی برای انجام دادن ریسکهایی که دوستشون داری پیدا نخواهی کرد. به خاطر
اینهاست که من عقلم رو خاموش کردم.
نکته
ی تکمیلی: وقتی عقلت رو دوباره به کار میاندازی، بابت همهی بی توجهیهایی که بهش
کردی ملامتت میکنه. هر اتفاق هرچقدر کوچکی رو به پای تصمیم غلطه تو در خاموش کردنش
میذاره و بابت اونها سرزنشت میکنه. اینقدر بهت سرکوفت میزنه که فکر میکنی همهی
بدبختیهای عالم از این حرکت تو نتیجه شده.
اینجاست
که بعضیها ترجیح میدن برای همیشه عقلشون رو خاموش کنن. برای همیشه داءم الخمر
میمونن. برای همیشه معتاد میشن. برای همیشه دیوانه میشن. به همین خاطره که میگم
معتاد، داءم الخمر و دیوانه روزگاری آدمای خوبی بودن که برای ایجاد تغییر و تحول
در زندگیشون تصمیم به تست یک روش جدید گرفتن. ولی نتونستن تحمل کنن. زورشون نرسید
که این مسئولیت رو درست به دوش بکشن و زیر این بار له شدن.
به
اینجور آدما نهیب و سرکوفت و فحش و ناسزا گفتن تاثیری نداره. کمکی نمیکنه. اونها
عقلشون رو خاموش کردن که خودشون و مشکلاتشون رو نبینن. فقط آیندهی مورد علاقه شون
رو تخیل میکنن. ولی همهی اینها از یه خواست برای بهتر شدن شروع شده. اینو یادتون
باشه.
خداحافظ
سلام
اگه کامل خاموش کردن عقلت اینی هست که الآن داریم می بینیم من که میگم خیلی خیلی متعادلتر به نظر می رسی
این جمله رو وقتی شنیدم خیلی احساس کردم درسته. به نظرم اومد الان لازمش داری: هر چیزی که سرکوب می شه یه روزی به شکل سرنوشت سر راه آدم قرار می گیره.