دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

قمار زندگی

سلام

 

امروز یه جمله ای خوندم که خودم بهترش کردم و اینطور میشه:

راه حل هر مشکلی در پشت آن مشکل پنهان است، فرار کردن فقط تو را از رسیدن به راه حل دورتر میکند.

 

چند روزیه به این فکر میکنم که:

وقتی پیامبر به کافران میگفت راه درست این وریه، اونها میگفتن اشتباه میکنی، بعد خدا مثال زد تو قرآن که اینها بهشون میگیم که بیاید به راه خدا وارد بشید ولی اونها میگن ما به راه پدرانمون میرویم. آیا اگر پدرانشون به عذاب گرفتار بشوند اینها هم میخواهند که به عذاب دچار بشوند؟ (یا قریب به این مضمون)

وقتی نوح داشت کشتی می ساخت، کافرین بهش میخندیدن و مسخره میکردن و او هم وعده ی سیل سهمگینی میداد که  به این کشتی نیاز پیدا خواهد شد.

تو این دو تا مثال (با کمی اغماض در مثال) اگر نقش خدا رو که دانای کل هست حذف کنیم (چون هیچ کدوم از ماها امروز به وحی دسترسی نداریم) وقتی یکی بهمون میگه این راهی که میری غلطه یا این راه درست رو در پیش بگیر، میتونیم مثل کافران مثال اول باشیم یا مثل نوح در مثال دوم!! از کجا میشه فهمید که کدوم هستیم؟؟؟ شدیدا نگرانم که وسط راه غلطه تخت گاز دارم میرم و فقط به خاطر اینکه روی شیشه های ماشین عکس چسبوندم، واقعیت بیرونی رو نبینم!! از طرفی هم از اینجایی که هستم اینطوری دیده میشه و چیزی بیشتر از این نمیفهمم!!

 

یکی از دوستان تز جدیدی برام معرفی کرد که ذهنم رو مشغول کرده. تزی که گویا خیلی از آدمها هم ازش بهره میبرند. اینجوریه که من به خاطر این میرم دانشگاه که الان وقتشه برم دانشگاه و اگر الان اینکارو نکنم دیگه وقت میگذره. این یه بخش از زندگیه(!!) و من هم دارم زندگی میکنم و در مسیر زندگی این بخش رو هم انجام میدم. الان ازدواج میکنم چون وقتشه، الان میرم سرکار چون وقتشه، الان بچه دار میشم چون وقتشه. حتما [خدای نکرده] الان هم وقت مردنه و میمیرم!

چرا این تز رو قبول داره، چون اولا مسئولیتش کمتره و به روال طبیعی داره رفتار میکنه و هیچ کسی (احتمالا در ذهنش حتی خدا) ازش بازخواست نمیکنه و اگر بکنه هم جوابی مناسب داره که مگر غیر از این هم میشد درست رفتار کرد؟! ثانیا کم خطرتره و با توجه به اینکه تعداد بسیاری از این مسیر رفتن و نتیجه‌ی قابل قبولی گرفتن پس اگر من هم همین راه رو برم نتیجه‌ی تقریبا خوبی میگیرم، حالا اگر خوش فکر باشم تو این میون این نتیجه‌ی تقریبا خوب رو به نتیجه‌ی خوب تبدیل میکنم!!

هیچ وقت فکر نکرده بودم که این میشه روند طبیعی و طبیعت درسته و ما هم مثل بقیه ی حیوانات که مدتی میان زندگی میکنن به روند طبیعی و بعدش هم میمیرند و نقششون رو به عنوان یک حلقه از زنجیر خلقت بازی میکنن و میرن. انصافا اگر خودم انسان نبودم دقیقا همین برداشت رو میکردم. دقیقا همینجوری دیده میشه. ولی من یه انسانم. یک انسان مختار که میتونه جوری دیگه رفتار کنه. میتونه روشی دیگه رو تو زندگیش در پیش بگیره. متعدد پیش آمده تو زندگیم که کاری رو انجام دادم چون وقتش بوده ولی هیچ وقت اینجوری نگاه نکردم که این تز من برای زندگیمه و از الان میدونم که توی سن فلان بچه دار میشم و تو سن فلان بچه ام میره دانشگاه و تو سن فلان هم میرم خارج تا آرتروزم رو درمان کنم و .... !!! آخه حتی اگه دنیا اینطوریه و من هم اینطوریم، اینطوری فکر کردن دیگه چه هیجانی، چه ذوقی، چه شادی توی زندگیم باقی میذاره؟

گفتم که توی یه دوره ای فکر میکردم که چرا نباید خودکشی کنم و حتی از دوستی پیشنهاد داشتم که خوب یه بار خودکشی کن، اگه شد که راحت شدی، اگه نشد هم حداقل میدونی چرا آره یا چرا نه!! ولی بعدش که این سوال برام پاسخ داده شد (پاسخش بماند)، درک کردم که من فقط یک بار زندگی میکنم!! واقعا یک بار زندگی میکنم!! باور کنید که فقط یک بار زندگی میکنم!! حس کردم که یک بار زندگی میکنم!! و این یعنی از این یکبار باید حداکثر بهره رو ببرم. این یعنی دیگه یه چیز تقریبا خوب، کافی نیست!! بهترین لازمه!!

دور میز قمار نشستیم و من قراره چند دور محدود و نامشخص پوکر بازی کنم. یعنی اگر این چند دور بازی با چهار بار شرط بندی در هر دور تموم بشه، هر چی برام مونده رو باید تحویل کازینو بدم و بیام بیرون! هر چی ببرم برای خودم میمونه ولی شاد بودن و خوش گذشتن هم مهمه. هنرم باید این باشه که بهترین بازیمو بکنم. نه اینکه همه ی چیزی که دارم رو دفعه ی اول بذارم وسط. چون اون وقت دیگه چیزی برای دورهای بعدی نخواهم داشت. ولی هم زمان نباید به امید دورهای بعدی، این دور رو از دست بدم. چون ممکنه این دور آخرین دور بازی من باشه و خودم خبر نداشته باشم.

باید بدنم رو، روحم رو، اموالم رو، سلامتی ام رو و بقیه ی چیزایی که دارم رو درست تقسیم کنم تا با خرج اونها در کل زندگیم بهم بیشترین شادی رو بده. نیازی نیست هیچ کدوم اینها رو برای بعد از مرگ نگه دارم.

درک نمیکنم چرا نباید این دارایی ها رو خرج نکرد و نگه داشت؟ نمیفهمم چرا عمر که باارزشترین این دارایی هاست رو برای چیزای مهم، چیزای خوشآیند، چیزای دوست داشتنی خرج نکرد؟ نمیفهمم چرا باید در چارچوب بودن (عرفی رفتار کردن) در این میون مهم باشه؟ نمیفهمم چرا باید به یه انتخاب تقریبا خوب قناعت کرد؟ نمیفهمم چرا باید عاشق نشد؟؟؟؟؟ نمیفهمم چرا نباید دل به دریا زد و کارهای جدید انجام نداد؟! نمیفهمم چرا تا وقت هست، نباید دست پدر و مادر رو بوسید؟ نمیفهمم تا دورهای بازی پابرجاست چرا نباید به آدمای توی زندگیمون کمک نکنیم، ازشون تعریف نکنیم، بهشون انرژی و شادی ندیم (آخه از ما که چیزی کم نمیشه!)؟

خلاصه نمیفهمم چرا باید من یک حلقه از زنجیر خلقت باشم؟ نمیخوام فقط یکی مثل بقیه باشم. نمیخوام معمولی معمولی باشم. نمیخوام یه قطره در دریا باشم. میخوام معمولی خاص باشم. میخوام یکی دیگه باشم. میخوام یک مروارید وسط این دریا باشم. نمیخوام فقط باشم. میخوام مهم باشم، ارزشمند باشم.

 

خداحافظ

نظرات 8 + ارسال نظر
کسری دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 11:46 http://manoyou.blogsky.com

درود مادر ترزا یه عزیز ، پست زیبایی بود

مهدی دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 11:55

سلام
بعد از این که پست رو نوشتم یه ایمیل داشتم که تهش اینو نوشته بود:
امروز خدا را شاکرم که از قلبم باخبر است. دیگران ممکن است نسبت به نیتهای خوبم دچار کج فهمی شوند، گفتار و رفتارم را قضاوت کنند، عیب جویی کنند و مرا به خاطر آنچه حقیقتش را نمیدانند، سرزنش کنند. اما خداوند از درون من مطلع است. او میداند که در حال آموختن، سعی و تلاشم تا به آنچه او خواسته تبدیل شوم.
شاید این برای من بوده و شایدم من باید مثل خیلی ها از تفال زدن و استخاره کردن کمک بگیرم.
خداحافظ

گل مر دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 17:26

1. من نمی دونم این دوستت کی بوده اما مطمئنا منظورش این نبوده که واسه همه چی زندگیش وایساده ببینه مردم چی کار می کنن که! یا بر اساس عرف رفتار دیگران برنامه ریزی آرتروز کنه! یه وقتایی آدمها شاید به همون دلیلی که دانای کل وجود نداره تصمیم می گیرند توی مواردی که پیروی از روند زندگی هست تصمیم عرف رو دنبال کنند.
از اولین روز خلقت دنیا یه سیر تولد، تکامل تا مرگ وجود داشته. درس خوندن، اخلاق مدار بودن، تشکیل خانواده دادن، کار کردن و برای اجتماع مفید بودن.... اینا چیزاییه که برای زندگی همه هست. هیچ کس هم برای اینا نمی تونه تعریف مطلق بیاره. کی می دونه نهایتا تو ازدواج کی تو رو خوشبخت می کنه؟ کی می دونه اگه این رشته رو بخونی بعدا تو کار می تونی بهترین کاراییرو تو رشته ات داشته باشی؟ کی می دونه بچه تو اگه امروز بدنیا بیاد یا 2 سال دیگه (به شرط شرایط اولیه یکسان در این 2 سال مثل شرایط اقتصادی) یا دو سال قبل کدوم خالت بچه بهتری خواهد بود. اینا دانای کل نیاز داره. پس می شه تصمیمش رو پیرو زمان عرفی گرفت. بعد هم این به این معنا نیست که آدم تلاشی برای زندگی موفق وخوشبخت خودش بعد این تصمیمانکنه. فقط در نقطه انتخاب بر این اساس قدم رو برمی داره.
این نقطه هانقطه های قمارن عمدتا. خیلی نمی شه خوب و بدشون رو محک زد.
هر چند که به هر حال خیلی هم با روش این دوستت حال نمی کنم!!!!! اما شاید راه کم فشارتری باشه. منطقش رو می پسندم!!!!!!!!!!!

گل مر دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 17:29

2. "درک نمیکنم چرا نباید این دارایی ها رو خرج نکرد و نگه داشت؟ نمیفهمم چرا عمر که باارزشترین این دارایی هاست رو برای چیزای مهم، چیزای خوشآیند، چیزای دوست داشتنی خرج نکرد؟ نمیفهمم چرا باید در چارچوب بودن (عرفی رفتار کردن) در این میون مهم باشه؟ نمیفهمم چرا باید به یه انتخاب تقریبا خوب قناعت کرد؟ نمیفهمم چرا باید عاشق نشد؟؟؟؟؟ نمیفهمم چرا نباید دل به دریا زد و کارهای جدید انجام نداد؟! نمیفهمم چرا تا وقت هست، نباید دست پدر و مادر رو بوسید؟ نمیفهمم تا دورهای بازی پابرجاست چرا نباید به آدمای توی زندگیمون کمک نکنیم، ازشون تعریف نکنیم، بهشون انرژی و شادی ندیم (آخه از ما که چیزی کم نمیشه!)؟"

چرا یهو قاطی می کنی؟ اولین درک نمی کنم هات مربوط به موضوعه بعد دیگه می شه چیزایی که حسن اخلاقیاته و فکر نکنم کسی انجام ندادنش رو درست بدونه. فکر نکنم کسی تکریم پدر مادر رو بد بدونه یا کسی تعریف از دوست رو سرزنش کنه. نفهمسدم چزا آخرش اوج گرفتی!!!

گل مر دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 17:36

3. درسته که احتمالایک بار زندگی می کنیم. یعنی حداقل کسی نمی تونه با قاطعیت بگه بیش از یک بار زندگی می کنیم. شاید هم بکنیم اما مهم اینه که باور قاطع ما اینه که یک بار زندگی می کنیم. انسان مختار خیلی کارا می تونه بکنه که لذت بهتری از زندگیش ببره. خیلی کارا که حتی شاید به چشم ما اشتباه یا احمقانه باشه. فکر می کنم اینجا برای انسان یه چیزی کناز لذت از زندگی هست. ما نسبت به دنیای اطرافمون هم مسئولیت داریم. افرادی هستند که همزمان با ما یکبار زندگیشون رو تجربه می کنند. یه
ادمهایی هم در آینده این یه بار زندگی رو قراره تجربه کنن. پس ما نسبت به این آدما هم مسئولیم. که این تجربه واسه بقیه هم بتونه حداقل به اندازه ما خوب باشه. اینجا نیکو کاری، حفاظت از محیط زیست، کمک به پیشرفت علم و کلی از این چیزا اهمیت پیدا می کنه که احتمالا بیربط به لذت بردن آدمها از زندگی نیست. هر چند خود این حرف یه سر یه کلاف تو در توی بسیار پیچیده است!

مهدی دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 23:29

سلام
برای گلمر:
اولین و مهمترین چیزی که دارم بگم اینه که این پست در دسته بندی تحلیل و تعقل قرار نداره!! حرف نزدم که استدلال کردنم رو به رخ بکشم. مثل پدربزرگها نشستم نصیحت میکنم.
برای یک: اگه دقت میکردی گفتم که حتی اگه اینکارها رو هم میکنیم، اینکه اینجوری بدونیمشون تمام لذت و هیجان زندگی رو از بین میبره.
برای دو: اینها درد دله. ولی همشون ربط داره به مطلب. اومدم مثال بنویسم دیدم تمامی جملاتی که گفتم با چند تا زنجیره ی بسیار ساده به اصل مطلب مرتبط میشن. باید کل مطلب رو حس کنی تا پازلش برات کنار هم دربیاد و اونوقت میفهمی که وقتی زندگیم برحسب مناسبات از پیش تعیین شده باشه، به خودم جرات نمیدم خارج از این عرف فکر و عمل کنم و در نتیجه کارهای تکراری انجام میدم، و درنتیجه هیچ ریسک و قماری در زندگیم نیست و کاملا قابل پیش بینی ام و در نتیجه عشق که برهم زننده ی تمام قواعد عرفیه رو به زندگیم راه نمیدم و هیچ وقت به پدرم همینجوری الکی نمیگم عاشقتم پدر و دستشو ببوسم (اعتراف میکنم که این برای تو صادق نیست ولی برای من چرا! ولی عوضش برای تو بخش دوستهاش صادقه!!)
برای سه: حرفت درست ولی منظور من فقط حس کردن لحظه هاییه که داریم خرج میکنیم. کار چقدراهمیت داره وقتی من مردم. بعد از مرگم چه اهمیتی داره که یه امپراتوری دارم یا یه کارمندم? ولی این مهمه که همسرم روبابت کارم در اولویت دوم قرار نداده باشم. نمیگم موفقیت کاری بده! میگم اگه به خاطر خود موفقیت کاری باشه بی ارزشه، ولی اگه به خاطر آدمایی باشه که به خاطر تلاش من زندگی بهتری دارن، قابل تقدیره به این شرط که اول خودم و زندگیمو درست کنم!! همیشه اولویت با زندگیمه نه زندگی بقیه. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است
خداحافظ

مهدی دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 23:39

بازم سلام
اضافه کنم که همه ی حرف اینه که اصل موضوع چیه، اینکه چطور زندگی کنم یا چطور این بخش های زندگی رو به بهترین نحو انجام بدم? آخه جواب سوال اول ممکنه این باشه که این بخشها اصلا وجود ندارن و تو باید بری تو قطب تذهیب نفس کنی یا باید تفنگ برداری و قاتلین رو بکشی. ولی قطعا مشخصه که جوابش برای همه یکسان نخواهد بود و هر کسی یه سری هز این بخش ها رو توی زندگیش داره
خدانگهدار

امید نیک پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 11:11 http://http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

من فکر می‌کنم شما و به تبع دوستان و نزدیکان یه برداشت منفی راجع به «عرفی بودن» دارید که سرچشمه این تفکر نمی‌دونم از کجاست. به نظر من «عرفی بودن» موضوعات (ازدواج عرفی، اشتغال عرفی و غیره و غیره) لزوما بد نیست چون عرف (حتی اگر دست و پاگیر، ناخوشیند و نامطلوب باشه) ناشی از یک عقلانیت و life style جمعی هست که در طول زندگانی یک جامعه شکل می‌گیرد. لذا ضمن مرافقت و موافقت با پوینت‌های شما به نظرم شاید باید اینجوری نگاه کنیم به قضیه که ما ناخواسته و بدون اراده خودمان وارد می‌شویم به چرخه زندگی اما چون سرنوشت محتوم و از پیش تعیین شده‌ای نداریم در بزنگاه‌های زمانی و مکانی که اشاره کردی (تحصیل، ازدواج، بچه‌داری و ...) می‌توانیم سهمی از خود ایفا کنیم که در صورت حساب شده و مقبول واقع شدن تغییری هرچند کوچک در عرف‌های زندگی خود و دنیای اطراف‌مان ایجاد نماید تا سهم ما از انسانیت و صرفا حلقه زنجیر نبودن به جا آورده شود. خوشبختی و شادی به نظر من بخشی‌اش به این وابسته است که انسان تأثیرگذار باشد در زندگی خود و دیگران و این تأثیر منشاء خیر باشد و البته اکتسابی و تکاملی است و فقط با ایده داشتن و پیش‌فرض‌های اولیه فکر انسان محقق نمی‌گردد.

ای معمولی خاص!
ای قمار باز!
خیلی مخلصیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد