دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

عروسی

سلام

من عروسی دوست ندارم. متنفرم. چه جوری باید بگم، من متنفرم از عروسی. چه رفتنش، چه گرفتنش. هیچ عروسی نبوده تا به حال که برای رفتنش ذوقی داشته باشم و خوشحال باشم که از خونه ام که دارم میرم بیرون، کاری جذاب تر دارم برای انجام دادن.
تو عروسی ها قضاوت کردن آدمها بسیار بیشتر از حالت عادیه. بهت نگاه میکنن و اگه سوار ماشین خوبی شده باشی میگن میخواد پز بده. برعکسش میگن چه خوشه که با این ماشین لکنته اینقده هم ویراژ میده. هر لباسی بپوشی نهایتا یکی میگه چه لباس ضایعی پوشیده بود. مدل موهاشو دیدی! چی فکر کرده بود اینجوری کرده بود موهاشو، مثل منگل ها شده بود.
بدترش اینکه این حرفا رو از کسایی هم میشنوی که در حالت عادی هیچ کاری به این چیزا ندارن. اینه که احساس میکنم عروسی فضایی فراهم میکنه تا آدمها همدیگرو از روی ظاهری که اصلا اهمیت نداره قضاوت کنن.
این حرفا رو نمیزنم چون کسی بهم اینطور گفته. اینقدر اعتماد به نفس دارم که خودمو آدم ضایع یا بدتیپ حساب نکنم. ولی فضای عروسی فضای فخر فروشیه. کی بهتر لباس پوشیده، کی ماشینش خوشگل تره، کی بهتر میرقصه، کی خوشگل تره (بابا قیافه ی آدما دست خودشون نیست!)، کی بهتر ادا و عشوه میاد، کی غذای بهتری تو مهمونیش میده، کی سالن شیک تری میگیره، کی جهاز بهتری میده، کی مهریه بیشتری میگیره، کی خونه ی بزرگتری میگیره.
حالت تهوع میگیرم وقتی این فضا رو میبینم. متاسفانه خیلی تلاش میکنم که اینطور نبینم اینها رو. ولی باور کنید جور دیگه ای نمیشه دید. جالبتر اینکه اکثر آدمها هم مثل من ایرادات جدی به این وضع دارن (حداقل اکثر قریب به اتفاق آقایون) ولی گویا این مراسم ها سنت زشت و تهوع آوریه که با وجود تمام بدیها و اشتباهاتش، به هر قیمتی حفظ میشه!
بزرگترین عذاب برای من اینه که یه اشکالی توی زندگیم پیدا کنم، ولی نتونم اصلاحش کنم و باید بشینم همینطور نگاهش کنم یا بدتر اینکه خودمم باید بهش تن بدم. عذااااااب میکشم اینجور وقتها.
این حرفایی که زدم محدود به عروسی نیست. رد کارپت، میس ورلد و خیلی دیگه از میتینگ هایی که توش فقط فخرفروشی مهمه آزارم میده، حتی دیدنشون.
یه فیلمی بود به نام خانواده ی جونز که یه سری آدم بود که استخدام شده بودن که برن به یه شهر کوچک و با استفاده از محصولات جدید و فخرفروشی به داشتن اونها برای مردم شهر فضای غیر واقعی چشم و هم چشمی ایجاد کنن و در این بین برای محصولات مربوطه بازاریابی کنن. مدتها از دیدن این فیلم میگذره، ولی هنوز تنفرم از فیلم و روش زشتی که استفاده میکردن از بین نرفته و کمرنگ نشده.
واقعا کجای احساسات مردم ارضا میشه وقتی به همدیگه اینطور فخر میفروشن و همدیگه رو تحقیر میکنن! آخه روی دوم سکه ی فخر فروشی حس حقارته. یه وقت تو فخر میفروشی و یکی حس حقارت میکنه و یه وقت از فخری که کسی دیگه بهت فروخته احساس حقارت میکنی. واقعا درک نمیکنم عروسی میگیریم که شاد باشیم (وعلی الخصوص عروس و داماد که قراره خیر سرشون یه شب دنیا مال اونها باشه) یا اینکه همدیگه رو عذاب بدیم? یا اینکه زیر بار قرض و وامی بریم که مدتهای مدید باید زحمت بکشیم که اونها رو پس بدیم? به چه قیمتی عروسی میگیریم? به قیمت ناراحت کردن خانواده هامون? به قیمت ناراحت کردن خودمون? به قیمت ناراحت کردن همسرمون???
آیا این روش عروسی گرفتن با فرض شاد کردنمون، بهترین و کم هزینه ترین روش عروسی گرفتن هست? اگه نیست که قطعا هممون روشهای بسیاری داریم برای اینکه بهترش کنیم، پس چرا اصرار داریم که همه چیز همینطور که هست باشه?

خداحافظ
نظرات 8 + ارسال نظر
ReZa جمعه 12 آبان 1391 ساعت 16:38

مدت هاست که این فکر تو سرمه. و نتایج خوبی هم پیدا کردم. ببینمت باهات حرف می زنم.
حرفت به نظر من خیلی خوبه. و خیلی درسته.
من حس می کنم ما الان سوار یه اف چهارده شدیم. بعد هی حال می کنیم که عکس روی هواپیمای کی قشنگتره. بدون اینکه حتی یه بار تلاش کرده باشیم برای پرواز کردن.
روز به روز بیشتر دوستت دارم مهدی.
یکی از فقدان های بزرگ من دوری از تو خواهد بود.
از اتفاقاتی که برات داره می افته خیلی خوشحالم.

ReZa شنبه 13 آبان 1391 ساعت 01:41

البته مهدی جان.
یک مساله خیلی مهم وجود داره اونم اینه که در مورد عروسی نباید فقط با آقایون صحبت کنی.
عروسی اسمش روشه. عروسی!!
عروسی یه مراسم مهمه برای خانم ها. ولی قبول دارم که خیلی از آدابی که توش باب شده درست نیست.
فلسفه عروسی خیلی مردونه نیست.
حرفت دو تیکه بود. یکی در مورد عروسی که من باهاش موافق نیستم. اما یک بخش مهمش در مورد فخرفروشی بود. که خیلی باهات موافقم.

گل مر یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 00:28

مطمئنم نظرم رو در این خصوص نمی خوای بدونی. اما فقط یه جمله اونم اینکه به نظرم سیاه نماییت اغراق شده است. در خصوص عروسی هم حرف رضا رو تکرار می کنم. خوبه از نگاه خانمها هم نگاه کنی. خانمها اینطوری نگاه نمی کنن به عروسی. هر چند که حتما از قسمتهای جذاب عروسی برای خانمها حرف زدن راجع به جزئیات عروسیه که اصلا هم الزاما موضوع فخر فروشی ها نیست.
البته همچنان می دونم که نمی خوای نظرم رو بدونی!!!

روزهای بی بازگشت دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 22:05

مورد قضاوت قرار گرفتن.. خببب.. باید چیز بدی باشه [لبخند تلخ]

اما در مورد عروسی:
خیلی ساده ست.. اگه شعور یه عده تو چشم شونه.. اگه معیار سنجش شون لباس و ماشینه (!!!) نظرشون راجع به من چه اهمیت داره؟؟ (اگه "من" طرز فکر اونا رو ندارم). اونچه که اهمیت داره اینه که من کجای این دنیا ایستادم? من چقدر یاد گرفتم?? که بخوام به بچه ام یاد بدم.. که وقتی توی این جمع ها قرار گرفت فکر نکنه اون چیزی کم داره! این دست اون نبود که در خانواده ای در چه طبقه ای به دنیا اومده.. این دست اون نبود که پدرش تاجره یا کارمنده یا معتاد.. اما این دست اون، من، تو،.. هست که خودش.. خودمون می خواد و می خوایم کی باشه/باشیم. چیا واسش ارزش باشه؟؟؟ کدوم رو می خواد انتخاب کنه? یه گوشه ی هر چند کوچک (به زعم خودش) از زشتی های دنیایی که ناخواسته توش پا گذاشته رو پاک کنه یااا.. دامن بزنه به این زشتی ها?? (یه دفعه به ذهنم رسید اگه هر آدمی دین خودش رو ادا کنه.. یا اصلا دین نه.. چی بذارم اسمشو؟ داشتم فکر می کردم خب هر آدمی در قبال خودش مسئوله.. بعد در قبال خانواده اش و بعد جامعه.. اگه مسئولیتش رو واقعا درست انجام بده - آهااا.. شاید " رسالت انسانی " (چند وقت پیش به خدا می گفتم دیگه خودتم فهمیدی دوره فرستادن پیامبر به سبک و سیاق گذشته نیست و هم از این جهت که به همه آدم ها این فرصت رو داده باشی(چرا که همیشه گفتی حجت رو بر آدم ها تموم کردی تا بعدا جای گله گذاری نباشه)، از اونها پیامبرانی ساختی برای هم. تو خدای زیرکی هستی اما من این راز تو رو فهمیدم.) - اینطوری احتمالا نیازی نیست آدم های بعدی در کنار انسان ساختن از خودشون، خرابی هایی که اونا به بار آوردن (همون زشتی ها) رو پاک کنن./ در راستای همین افکار بود که به خودم گفتم ای وای چه زود تو هم یکی از آدم بزرگ های دنیای بچه ها شدی!!! هر سال که آدم بزرگ تر میشه مسئولیتشم سنگین تر میشه. اعتراف می کنم دلم می خواست بازم بچه بودم و می تونستم بهانه بگیرم.*).
پله های ترقی رو از نردبانی که پدر-مادر ساختن، بالا رفتن نباید کار دشواری باشه. می دونی تفاوت به دنیا اومدن توی چه شرایطی اینجا ها معلوم میشه. خیلی جای بحث داره؛ خیلی.
فکر کنم از مقوله عروسی دور شدم.. هی حرف تو حرف شد.. اااممم.. من به عنوان یک جنس م - - - دوست دارم (حرفام پراکنده ست.. کسی خرده نگیره!) :
(البته خودت جزئی صحبت نکردی! اما دارم با جزئیات حرف می زنم)
خب.. از کجا شروع کنم!؟ آهااان.. مراسم عقد کنان.. مراسم صوری نباشه. یعنی یه روز برن عقد کنن دو ماه بعد مراسم باشه. همون روز باید جشنشم برگزار بشه. آخه یعنی چی.. دو نفر با هم پیمان بستن، بعد یه مهمونی ساده با خانواده شون - که باز نمیشه دو تا بزرگتر و کوچکتر رو دعوت نکرد - بگیرن، چند ماه بعد.. . نه! خوب نیست. همون روز طی مراسمی باید معرفی بشن به فامیل.
به نظرم توی این جور مراسم ها مهم خوش گذشتن به دو نفری که رل اصلی رو بازی می کنن و رضایتمندی پدر-مادر هاشون که توی اون شب به بار نشستن میوه های زندگی شون رو تماشا می کنن، هست. بهتره یه فهرست تهیه و اولویت بندی کنن. خیلی چیزا به علاقه و سلیقه بستگی داره.
سفره عقد.. از این پایه های شبیه ستون های تخت جمشید که روش غنچه های گل مصنوعی هست، و .. (والا من 6,7 ساله پی عقیده ای در هیچ مراسم عروسی ای شرکت نکردم و مراسم های خواهرامم مربوط میشه به دوران تقریبا طفولیت(!!!) و ده دوازده سال پیش. واسه همین چندان نه اسم شون رو می دونم نه بقیه وسایلی که می چینن) نباشه. چیز جدید و ابتکاری باشه. با گل و گیاه های طبیعی. ساده و در عین حال فوق العاده زیبا.
هم تو مراسم عقد کنان و هم عروسی یه نوع غذا تدارک دیده بشه (البته اگه این تعجب آور نباشه. نمیرم ولی خب شنیدم حداقل دو نوع رو سفارش میدن). واسه عقد کنان حتما قورمه سبزی باشه. به همراه سالاد فصل و عروسی هم همون زرشک پلو با مرغ (مسلما سلیقه ایه). نوشیدنی هم آب معدنی و دوغ. نوشابه به مینای دندان آسیب می زنه. (فقط.. یه چیزی.. دوغ به همراه زرشک پلو با مرغ تناسب داره؟)

مراسم شب حنابندان هیچ تفاوتی با مراسم عروسی نداره جز حناش. تقریبا به راحتی قابل حذفه! و واقعا خرج اضافه ست.. یه بار آرایشگاه رفتن اضافه.. یه دست لباس اضافه و.. . نباید قضیه لوث بشه.. عروسی یه شبه دیگه. یه شب به یاد موندنی. (پاتختی هم می گیرن که اونم.. نمی خواد).

واسه پایان مراسم عروسی یه گروه بیارن دف و تار و سه تار و کمانچه بزنن. چند قطعه زیبا اجرا کنن آدم روحش حال بیاد! (البته سه تای آخر رو صداهاش رو تشخیص نمیدم!!! یعنی نمی شناسم که بخوام تشخیص بدم). مسلما با شعرای قشنگی از شعرای عارف (مولانا و بیدل و..) و با مضمونی متناسب با اون شب. و این یعنی جستجوی زیاد. آدم باید از چند ماه قبل وقت بذاره.. کارای گروه های مختلف رو ببینه.. (عروسی چقدر دنگ و فنگ داره!!! و البته.. خرج!
اما خب.. اگه کسی این چیزا یا یه برنامه دیگه ای واسش مهمه.. مراسم عقد کنان به صرف میوه و شیرینی باشه. تا بتونن رو برنامه هایی که مورد علاقه شونه، هزینه کنن. اصلا عروسی که شب برگزار میشه، حالا چرا عقد کنان هم یه چیزی باشه مثل عروسی با تفاوت سفره عقد. 4,5 ساعت تو یه بعدازظهر هم خوبه.)

در مورد ماشین.. آدم خودش یه 206 SD داشته باشه و ببره واسه تزئین، خیلی بهتر از اینه که مثلا Cerato ی دوستش رو بگیره. (ولی واااااییی.. پسر.. نمی دونی چیه.. البته شایدم بدونی.. نمی دونم. لامصب تو جاده به چه نرمی ای پرواز می کنه. اینو حتی سرنشین دو سه تا ماشین عقبی با سنسورای قوی ای که داره می تونه تشخیص بده! دیگه اونکه پشت فرمونش می شینه.. ./ در راستای حرفای اولم.. زندگی یعنی کلنجار رفتن با خودت.. خواسته هات.. و.. اون اصل و ماهیت وجودیت). در مورد تزئین هم.. چند بار دیدم از یه چیزای پارچه ای تماما قرمز و به شکل گل استفاده می کنن. اون قشنگ نیست. از گل های طبیعی و متناسب با رنگ ماشین استفاده بشه.

لباس عروس بهتره خریده بشه مثل لباس داماد! این یه یادگاری خیلی باارزشه.

خودکارشون!! خودکاری که امضا می کنن. حالا این مهم نیست یه خودکار آبی Canco باشه یا یه خودنویس گرون. (واسه n امین بار.. اینا دیگه سلیقه ایه. و اینکه از چیا واسه چه چیزای دیگه ای می زنن یا نمی زنن!). مهم اینه که نگهش دارن تا سند خرید خونه شونم با اون امضا بزنن. پدر - مادر شدن نباید جایی رو امضا کنن؟ واسه شناسنامه بچه؟ (وقتی دیگه در قید حیات نبودن، چی به سر اون خودکاره میاد? خودکاری که اونا باهاش چیزای مهمی رو امضا کردن.. اثر انگشتاشون روشه.. دیگه وقتی رو شناسنامه یه مهر گنده می خوره "باطل شد".. [دیگه نمی تونم بنویسم/ (توضیح: این آخرین بخشی بود که نوشتم. بالا و پایین می رفتم تا پاراگرافا رو کامل کنم. واسه همین، قسمت پایین نوشته شده هست).]
واسه جایگاه دو رل اصلی.. و همین طور ورودی سالن یا باغ (آخه شخصی از مراسم عروسی دوست شون تعریف می کردن راهروی ورودی رو با این چراغ های.. چینی ها یا ژاپنی ها هستن یه چیزای قرمزی هست که روش طرح داره و داخلش هم لامپ هست و آویزرون می کنن به سقف، از اینها به کار برده بودن و بادکنک.) من میگم خودشون دو نفر بیان یه چیزی بسازن.. مثلا با زباله های قابل بازیافت.. . همین طور بین مراسم عقد و عروسی هم یه سفر شمال برن، از دریا - همین نزدیکی ساحل - چی میگن بهش.. گوش ماهی بگیرن.. از همین چیزای سفید و کبود.. صدف نیست.. فکر کنم همون گوش ماهی میگن ... (واستا واستا.. چرا ایده هام رو در اختیارت بذارم???).

مممن دلم می خواد شب عروسیم، در پایان مراسم موقع خداحافظی، خم شم دست های پدرم رو ببوسم. این واسه من یه طرف ماجراست، بقیه ی مراسم یه طرف. (حتی دف و تار و سه تار و کمانچه). فقط.. در مورد مادرم نمی دونم چه طوری .. ؟ نه که مشکلی باشه هااا! نه.. اصلا. فقط مسأله اینه که هر نوع تشکری یه کاربردی داره. واسه مادر باید یه کار دیگه کرد.

نظرم رو می خواستی بدونی. امروز.. اینجا.. شد بگم.

(راستش.. - ببخشید - خیلی احساس نکردم اون صداقت کلامی که توی پست هات معمولا بود. چه در مورد تنفرت از مراسم عروسی چه ... ).

روزهای بی بازگشت دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 23:59

گفتن این حرف، به نظرم لازم و ضروریه:

فکر نکن من احیانا آدم خوبی ام.

(اگه نمی گفتم نمی تونستم آسوده بخوابم. همیشه بدم میومده از اینکه آدم ها در موردم بیشتر از اونچه که هستم، تصور کنن).

امید نیک چهارشنبه 24 آبان 1391 ساعت 23:39 http://http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

حالا که زدی کشتی تجرد جماعت فوق‌لیسانس‌های حواریون همان پیغمبر گمراهی را سوراخ کردی و به یادمان انداختی که داریم پیر میشویم و غافلیم از گذر عمر، فقط یه جمله برات دارم: «خوشبختی اون چیزی نیست که مردم از بیرون ببینند، خوشبختی تو دل آدمه»

آرزوی من برای تو خوشبختی هست که از سنگلاخ پر پیچ و خم زندگی میگذری و به بالای کوه‌ها راه می‌بری

امید نیک چهارشنبه 24 آبان 1391 ساعت 23:45 http://http://alef-mim-roshan.blogsky.com/


راستی این نظرات صد تا یه غاز برخی از دوستان را شدیدا ignore کردم که فکر می‌کنند به اوج قله‌های موفقیت و غیره و غیره رسیده‌اند و یادشان رفته مثل دیگران بودن نه هنرمندی می‌خواهد و نه نبوغ. فقط یه عصای سفید میخواد و چشم‌های بسته و گوش‌های کیپ شده و عافیت‌طلبی ایرونی...

mohammad سه‌شنبه 30 آبان 1391 ساعت 19:37

چقدر نظرم به نظر شما نزدیکتره
منم همچین حسی دارم به عروسی
راستی چرا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد