دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دو کلوم حرف حساب

سلام

 

من مسئول گلم هستم. گل خودم. هر گلی باید بگرده یه مسئول برای خودش پیدا کنه. آخه هیچ مسئولی نمیتونه دوتا مسئولیت داشته باشه و همزمان بتونه به بهترین وجه مسئولیتش رو ادا کنه.

دلم گرفته. قبلنا فکر میکردم اینکه جامعه ی ما اینجوریه، به خاطر اینه که به همدیگه کمک نمیکنیم. به خاطر همین تصمیم گرفتم که به اطرافیانم کمک کنم. و موفق هم بودم تا حدی. ولی بعدش فهمیدم چرا به همدیگه کمک نمیکنیم. یه طرف جریان اون کمک دهنده ایه که باید بی دریغ کمک کنه. و آره موافقم که تو جامعه ی ما کم هستن کمک دهنده هایی که به فکر منافع خودشون نیستن برای کمک کردن. ولی همین بخش کمی هم که هستن برای حرف من کافیه.

طرف دوم جریان کمک  گیرنده‌ایه که باید:

1-       کمک رو پذیرا باشه. اگر کسی خیلی هم نیاز به کمک داشت، ولی وقتی دست یاری به طرف دراز میکنی دستت رو نگرفت، هیچ کس نمیتونه مجبورش کنه که از بدبختی بیاد بیرون!!

2-       براش سوء برداشت نشه از کمک دهنده. یعنی بفهمه که این کمک فقط به خاطر درست بودن همیاری هست که داره براش انجام میشه و هیچ معنای دیگه ای نداره و هیچ مقصود دیگه ای هم توی کار نیست.

3-       اعتماد کنه. باید از کسی که کمک میگیرید بهش اعتماد کنید. اگه بهش اعتماد نکنید، وقتی چیزی بگه که خوشایندتون باشه فکر میکنید چقدر خوبه که همچین سنگ صبوری دارم و وقتی چیزی میگه که خیر و صلاح شما توش هست ولی به مذاقتون خوش نمیاد، ازش می برید و بهش اعتراض میکنید که تو هم مثل بقیه ای!!! در حالی که این همون آدمه با همون مقصود!!

4-       وابسته نشه. کمک گیرنده باید همیشه حواسش به خودش باشه که این کمک موقتیه و باید از این مثل یک عصا استفاده کنه که با استفاده از اون روی پای خودش بایسته، نه اینکه فکر کنه همیشه این امکان رو داره و تلاشی برای اصلاح وضع خودش انجام نده!!!

5-       انتظار زیادی نداشته باشه. هر کسی توی زندگی خودش مشکلاتی داره. کمک کردن به هیچ کسی نباید باعث بشه زندگی خود کمک کننده مختل بشه. حالا اگر کمک گیرنده انتظار انرژی و تلاشی بیش از توان از یاری دهنده‌اش داشته باشه، قبول کنید که عقلاییه که "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است".

و من برام همه ی اینها پیش اومده. دیشب چند ثانیه ای فکر برام کافی بود تا بفهمم کسی که تو موقعیتی قرار میگیره که به تنهایی نمیتونه از اون وضع بیرون بیاد، چون تمرکز کافی نداره و خیلی نمیتونه اوضاع رو کامل و از بالا درک کنه، وقتی دست یاری بهش میدی حداقل یکی و معمولا چند تا از این مشکلات براش پیش میاد و تو رو به عنوان یاری دهنده‌اش از کمکی که کردی پشیمون میکنه.

نمیگم کمک کردن با همه ی این حرفا بیهوده یا نادرست یا خطرناکه. حتی نمیگم که دیگه اینکارو نمیکنم.

وقتی زیر ساقه ی شکسته، داربستی میزنی که نگهش داره و جوشش بده، دوست داری که قوت بگیره و درست بشه. درسته که اگه جوش نخورد هم به تو صدمه ای نرسیده، ولی تلاشی کردی که نتیجه‌ای نداشته.

شاید هنوز کوچکتر از اونی هستم که بتونم زیر بال و پر دیگران رو بگیرم. شاید دلی به وسعت دریا باید داشته باشی که بتونی همه‌ی این مشکلات برات پیش بیاد و بازم بتونی رسالتت رو اجرا کنی. شاید باید کلی چیز یاد بگیری که جوری دقیق رفتار کنی که هیچ کدوم از این مشکلات برات پیش نیاد. ولی شایدم این ذات کمک کردنه که اینجوریه و خدا این قواعد رو گذاشته که هر کسی روی پای خودش بایسته و بی رحمی که در بطن این دنیا هست هم به همین دلیل توجیه میشه.

 

خداحافظ

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 3 آبان 1391 ساعت 17:09

دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
مردمو شناختی دل من
تا به کی سراپا حقیقتی
تا به کی خراب محبتی
همنشین این و اون میشی
خسته و پریشون خون میشی
دشت بخت تو کویر میشه
مرغ آرزوت اسیر میشه
روبروت سراب پشت سر خراب
ساکت و صبوری دل من
مثل بوف کوری دل من
زندگی رو باختی دل من
مردمو شناختی دل من
توی خون نشستی دل من
بی صدا شکستی دل من

روزهای بی بازگشت جمعه 26 آبان 1391 ساعت 16:18

(برای پست پایینی)

امروز به ذهنم رسید:

براش بخون:

" تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟
وقتی روشنی چشم هایت
در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود..
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات..
از تنهایی معصومانه دست هایت.."

اگه دختره.. واسش سری کامل کارتون آن شرلی رو بخر.

(احساس کرده بودم دختره. آخههه.. چیزی که تعریف کرده بودی، قشنگ بغض یه دختر بچه بود).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد