دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

اندر احوالات موش و گربه بازی

پ.ا.د:اخطار: پست دارای انرژی منفی و انتقاد است!
سلام

ساسان جان زحمت کشیدن و یه پست طنز انتقادی نوشتن که بنده در همین جا از ایشون تشکر میکنم. ولی چند موردی هست که راستش نمیتونم ازش عبور کنم. دوست ندارم گذشته ای که خوشایند هیشکی نیست رو نبش قبر کنم ولی این پست در بستر یه پستی نوشته شده که به موقعش خیلی دردناک بود. برای هممون. الان بزرگ شدیم و اون موقع رو درک میکنیم، هرچند دوستانی هم هستن مثل امید که پرونده رو مختومه نکردن و براشون لاینحل باقی مونده. راستش رفتم اون پست رو با کامنتهاش خوندم و به این موارد رسیدم:
1- فکر میکنید این جملات از کیست?
موش موشی، پیشنهادم اینه که دنبال پنیر تازه باشی!!! چیزایی مهمتر از پنیر هم هست. اگه کنار دیگر موشها نون و نمکی خوردی، بهتره احترام اونو نگه داری. هیچ موش و پنیری بی دلیل سر راه هم قرار نمیگیرن! باید هر موشی چیزی رو تجربه میکرد. پس پنیر [نویسنده:و طبعا موش] هر کسی سرجاشه!!! فقط باید بگرده پیداش کنه. واگه تنبلی میکنه، میتونه هاج و واج وایسه تو مارپیچ تا از گشنگی تلف بشه.
اگه اندازه سر سوزن به پنیرت [نویسنده:و طبعا موشت] علاقه داشتی، حاضر نمیشدی اینجوری ببریش زیر سوال. بهتره یک ذره رو مفهوم علاقه داشتن کار کنی.
2- مدتها گذشته از این مطالب و اصلا هم نمیگم حرفای اون روز رو هیچ کدوممون امروز میزنیم، حتی شما ساسان جان!! ولی وقتی در مورد من اون حرف رو زدی خیلی ناراحت شده بودم و اون کامنت خشمگینانه رو نثارت کردم. اینو از لحن نوشته ام فهمیدم. ولی بازم باعث نشد که امروز هم که خوندم غمگین نشم که بهترین دوستم چرا این طور در موردم قضاوت کرده!!!! معذرت خواهی نمیخوام. فقط میخوام بگم بعضی حرفا حتی تاریخ هم دردناکیشون رو کم نمیکنه.
3- چقدر شماها راحت در مورد آدمها قضاوت میکردید و هنوز هم میکنید( آخه من اینکارو خیلی نمیکنم و نمیکردم. اینو از کامنتهام میتونید بفهمید) چقدر دوست داشتم هممون کنار میذاشتیم قضاوت کردن رو. علی الخصوص وقتی اطلاعاتمون کامل نیست و حرف همه رو نشنیدیم.
4- اعتراف میکنم کامنت اون روزگارم رو با عصبانیت نوشتم و با اینکه هیچ دروغی نگفتم و بی احترامی نکردم، ولی معذرت میخوام که اون زمان باعث ناراحتی هرکسی و علی الخصوص ساسان شدم.
5- بعضی قبرها رو باید روشون خاک ریخت و محلشون رو هم فراموش کرد. کار خوبی نکردی این ارجاع رو دادی.
6- خطاب به دوستی که من رو متهم به همدستی در جنایت علیه خودش میدونه، (جواب نده، فقط میخوام شاهدی بیارم که بیگناه بودم): "موش شماره سه هم ازش اطلاع زیادی در دست نیست و من ترجیح میدم با این اطلاعات ناقص در موردش قضاوت نکنم". همون زمان هم من بی طرفیم رو اعلام کرده بودم و هیچ قضاوتی با اطلاعات ناقص نکردم و نمیکنم!
دلگیر شدم که این همه بی اعتمادی، این همه ظاهر سازی، این همه قضاوتهای ناعادلانه، این همه نیش و کنایه، این همه بی توجهی به احساسات همدیگه رو دیدم. حتی امروز هم داریم همون کار رو میکنیم! با همدیگه سر چیزهای بیخود قهر میکنیم، سر پیش پا افتاده ترین موارد همدیگه رو میرنجونیم یا از دست همدیگه میرنجیم. از دوستیمون خرج همه چیز میکنیم.
تاکید میکنم اگه با هرکی مشکلی دارید اینقدر عزت و شهامت داشته باشید که باهاش مطرح کنید، وگرنه از زندگیتون خارجش کنید و دیگه اسمش رو هم نیارید و به یادش هم نیوفتید. اگه یادش میکنید و در موردش حرف میزنید یعنی به خودتون دروغ میگید که باهاش کاری ندارید.
الان دوستتون ندارم.

خداحافظ
نظرات 6 + ارسال نظر
ساسان یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 00:27

سلام
1- نمی دونم از کیه؟
2- کامنت خشمگینانه تو هنوز هم برای من دلنشینه چون همیشه از ته دلت به ته دلم راه بوده و هست. در ضمن ظاهراً منظور اون جمله رو درست نگرفتی چون با اون منطق تو هنوز هم دستی به پنیر تبریزی داری که البته این روزها تو جمع دوستیمون هممون داریم. اون دست داشتن معنی دوستی بود که عبارت "موش شماره 2 اهل پنیر خوردن نیست پس همه خیالشان راحت بود" برای همین بود. دست زدن به پنیر استعاره از دوستیه اما پنیر خوردن شما جدیداً اهل پنیر خوردن شدی برادر من

ادامه دارد...

ساسان یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 00:31

3- قبول دارم و اگر انجام دادم، بابت قضاوت های نابه جا از همه عذرخواهی می کنم. کلاً می دونم که قضاوت کار ما نیست اما گاهی از دستمون در میره.
4- همچنان می گم که حتی اون زمان هم با خوندن کامنتت لبخند زدم. امروز هم که دوباره بارها خوندمش همینطور بود. فحش دوست مثل کتک مادره. درد داره اما ناراحتی نه
5- این بار ارجاع به نظرم آروم و دوستانه بود. اتفاقاً برای من خوب بود. اگه کسی ناراحت شده عذرخواهی می کنم.
6- کارت درسته
7- خودتم یادت رفته چند تا بود؟ 7 نداشی که اصلاً

دوست دارم کما فی الصابق

ساسان یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 00:33

منظورم سابق بود نه صابق

گل مر یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 00:56

ولی ما الانم دوستت داریم. مهدی بیا یه بارم تو با یکیمون قاطی کن ما بیایم دوستت بمونیم! همیشه ماها قاطی کردیم و تو کنارمون موندی و دستی بر موش و پنیرا داشتی!!!! :p

مریم دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 23:15

افتضاح ترین چیز دنیا اینه که درد دل کنی...و اگه یک دوست باشه که افتضاح ترین حالته!
من توجیهی ندارم برای نوشته های وبلاگم...حسم بوده که نوشتم...کسی رو هم به زور وادار به خوندن وبلاگم نمیکنم .. اینا رو پای ندیده گرفتن حرمت نون و نمک خورده هم نمیذارم....
من فقط ناراحتم از اینکه ارزشهام دیده نشده....و وبلاگم تنها جایی که توش میتونم بنویسم از احساس انزجاری که بهم منتقل شده....
از همون روزها هم اصرار داشتم بر اینکه قضاوت نکنید و دخالت نکنید.. چون دل خیلی ها رو میلرزونید... می بینم که همچنان ادامه میدید.....
اون روزها میگفتم میسپرم به خدا.... و امروز اونم قبول ندارم...
هر طور راحتید باشید...... دیگه اهمیتی نداره کاراتون حرفهاتون یا هر چیز دیگه! برای دوست داشتنش فقط خودم کافیم ...مطمئن هم باش نمیشینم تو مارپیچ تا از گشنگی تلف بشم....لزومی به اثبات ارزشی که برای برای اون قایلم نیست و همینطور بقیه چیزا.....رو درد دل با یک دوست هم دیگه غلط بکنم حساب کنم....بس کنید....بس کنید....

امید نیک پنج‌شنبه 25 آبان 1391 ساعت 00:11 http://http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

اون چیزی که برای من هیچوقت مختومه نشده مفهومی هست که بهش میگم «ارزش انسانیت» و در جریانات اون سالها به شدت به زیر پا گذاشته شد. شما در یک اتوبان در نیمه شب داری میری، یهو می‌بینی یه ماشین چپ کرده و یه نفر به کمک نیاز داره؛ اگه نری به کمکش یعنی انسانیتش برات ارزشی نداره؛ من تلاش این بود که کمکی باشم برای آدمی که توی اون جمع تنها موند و شما که بهترین دوست هر دو نفر بودی به هر ترتیب نخواستی یا نتونستی اون نقش کمکی رو داشته باشی. این حرفا شاید درست نباشه؛ خصوصا حالا که همه طرف‌ها آن مشکلات را ظاهرا پشت سر گذاشته‌اند. لذا به صورت abstract فقط تأکید می‌کنم با اینکه بعد از چهار پنج سال هنوز هم ممکن است به کاسه داغتر از آش بودن متهم باشم، با وجود علاقه قلبی فراوانی که به همه طرفهای قضیه دارم، اما سر حرفم هستم؛ همه آنچه ناگزیر رخ داد نه درست بود و نه قابل دفاع و میشد مدیریت بهتری کرد تا آن ناراحتی‌ها کمرنگ‌تر شوند و البته همه ما مسئول اعمال خودمون هستیم و برای من مهمه که در آینده درس‌هایی که گرفتیم رو به موقعش درست به کار ببریم عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد