دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

حرف زدن

سلام

 

حرف زدن برای دردهای بیشماری درمانه ولی:

گاهی اوقات حرفایی تو دلت هست که دوست داری بریزیشون بیرون. به همین خاطر دنبال گوش مفت می‌گردی و به محض اینکه پیداش می‌کنی سفره‌ی دلت رو براش باز می‌کنی. غافل از اینکه اونم گوش مفت لازم داشته که تو رو پیدا کرده.

بعضی وقتا هم حرف رو می‌زنی ولی همش در این ذهنیتی که اگه این حرف رو نمی‌گفتم بهتر بود؟ یا یه جور دیگه می‌گفتم؟ یا اصلا همین‌جوری خوبه؟ ولی هیچ وقت نمی‌فهمی. چون زندگی فقط یک‌باره!! پس وقتی می‌خوای بگی باید این تصمیم رو بگیری و تهش رو اول ببینی.

گاهی اوقات حتی فکرش رو هم نمیکنی تهش به چیز بدی ختم بشه، ولی می‌شه! گاهی فکرش رو هم نمی‌کنی به درد طرف بخوره، ولی می‌خوره! گاهی دوست داری یه کاری کرده باشی، یه چیزی گفته باشی، به همین خاطر یه دونه می‌زنی رو شونه‌اش و فقط می‌گی "خوبی؟" و توجه نمی‌کنی که خودتم می‌دونی طرف بده!!! اون‌وقت هی می‌گی خوب من که می‌دونستم حالا هی باید نمک رو زخمش بپاشم؟!!!

پیش خودت فکر می‌کنی حرف گفتنی رو باید گفت. پس صادق و رک بودن بهترین گزینه است. ولی اتفاق میوفته که صداقتت منجر به نگرانی و رک‌گویی‌ات منجر به سوء برداشت می‌شه. اون‌وقت فکر می‌کنی صداقت و رک‌گویی اونقدرها هم که به نظر میومد کمکی نمی‌کنه ها!!!

گاهی می‌خوای یه شوخی کنی، یه حال اساسی از طرف می‌گیری. اون‌وقت خودت هم از کار خودت ناراحت می‌شی و روزت خراب می‌شه. تا آخر شب هی می‌گی خوب من که منظور بدی نداشتم! فقط می‌خواستم شوخی کرده باشم. غافل از اینکه بعضی شوخی ها دل طرف رو به درد میاره. بدیش اینکه روت نمیشه به موضوع اشاره‌ای بکنی و معذرت خواهی کنی!!

شاید یه دفعه یه چیزی بگی که دلت بخواد دلداریت بدن، ولی طرف نمی‌فهمه و سعی می‌کنه خیلی منطقی مشکلت رو حل کنه، ولی غافله که تو فقط گوش می‌خوای. اون‌وقت تو نمیدونی باید ناراحت بشی که طرف نمی‌فهمه، یا خوشحال بشی که داره کمکت می‌کنه!!

یه وقتی هم نمی‌گی و نگفتنت برای طرف دردناکه. فکر می‌کنه حتما آدم حسابش نمی‌کنی، حتما به حدکافی محرم نیست، یا کس دیگه‌ای رو داری که حرفای دلت رو بهش بزنی که به من نمیزنی!!! در صورتی که نگفتنت به خاطر این چیزا نیست! فقط بعضی چیزا به زبون نمیاد. بعضی وقتا حسشو نداری!! بعضی چیزا حس کردنیه نه گفتنی!

شاید حرف زدن به نظرت بهترین راه منتقل کردن نظرات و افکار و گاهی احساساته. ولی وقتی از افکار و نظراتت صحبت می‌کنی، شاید طرف خوشش نیاد!! شاید موافقت نباشه و این همفکر نبودن می‌شه مایه‌ی تضارب افکار و گاهی هم دلگیری. حالا پیش خودت فکر می‌کنی اصلا ارزشش رو داشت که این حرف رو بزنم!

گاهی هم تو توی یه مود ناراحت، عصبانی، نگران یا هر مود دیگه‌ای هستی و یه چیزی می‌گی و منظورت با مودت مشخص می‌شه، ولی طرف مقابل اصلا مودت رو در نظر نمی‌گیره و از حرفت ناراحت می‌شه. اون‌وقت هی معذرت خواهی می‌کنی ولی فایده‌ای نداره. درصورتی که با اینکه تو مقصر بودی، مشکل از طرف مقابل بوده!!

و فرقی هست بین گفتن و حرف زدن و صحبت کردن و مکالمه کردن و مذاکره کردن و مباحثه کردن و مناظره کردن و ... . و من از همه‌ی اینها، پای درددل کسی نشستن رو می‌‌پسندم.

و نهایتا یه پست می‌نویسی و در مورد حرف زدن میگی. ولی همش نگرانی که کسی از این حرفا ناراحت نشه، دلخور نشه، سوء برداشت نکنه. و جالبش اینکه اینا مربوط به اون فرده، نه تو!!!!

 

خداحافظ

نظرات 3 + ارسال نظر
روزهای بی بازگشت چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 12:21 http://thehumanlife.blogfa.com

چقدر از حرفای دلم تو این پست گفته شد. چقدر مدت هاست درگیرم با خودم که اگر این حرف رو نمی گفتم بهتر نبود؟ اگه سفره دلمو وا نکنم، بهتر نیست؟ تو این دنیا صداقت و رک گویی اونقدر ها که به نظر میومد کمکی نمی کنه ها!! پس چی کار باید کرد؟ حرف نزد؟ اگه ظرفیت دلت دیگه پر شده باشه چی؟ باید همین جوری تو گیجی و گنگی ادامه داد؟ بدون اینکه بدونی چی درسته؟ یا بگردی ببینی چی درسته اما دقیقا به همون اندازه که داری می گردی تا به جواب برسی به همون اندازه داری از جواب یا رسیدن به اینکه چی درسته، دور میشی. انگار تو یه حلقه بی نهایت یا انتظار چرخشی افتاده باشی.

ساسان چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 20:03

سلام

یکی از قشنگ ترین نوشته هات بود. خیلی دل نشین و از ته دل

نوکیاهای صد سال پیشم بوس داشتن اما این بلاگ اسکای نداره :*

گل مر پنج‌شنبه 8 تیر 1391 ساعت 15:20

آدمای دور و اطرافت رو شاید بشه دو دسته کرد. افرادی که حس می کنی بهت نزدیکن و افرادی که دوستشون داری اما الزاما بهت نزدیک نیستن.
کسی که به تونزدیکه باید تورو همونطور که هستی شفاف و ذلال ببینه. بدور از قضاوت و هر چیزی. اینی که ی گم خیلی کار سختیه اما خوب درستش اینه ب نظررم. برای همین واسه این دسته از آدمها نباید نگران گفتن و نگفتنت باشی یا حتی نگران چطور گفتن. ای دسته از آدمها دیر یا زود می فهمن که باید درون تورو ببینن بدون هیچ حاشیه و لاپوشونی و ملاحظه. یعنی تو لحظه ای که براشون حرف می زنی باید تو بشی اولویت و دلخوری از جمله و حرفت بشه واسه بعدا یا هرگز. اگر آدمی که حس می کنی بهت نزدیکه نمی تونه وقت درد دلهات قضاوت و موضع گیری و دلخوری از حرفات رو کنار بگذاره پس نمی تونه آدم نزدیک بمونه. آدم نزدیکا مال همین وقتا هستن. اگه قرار باشه تو این وقتا هم آدم هی حواسش باشه نکنه حرفم رو درست برداشت نکنن که دق می کنه! اما این آدم نزدیکا در اثر زمان بوجود میان. اگه دوست داری کسی رو به این گروه از آدمهای دور و بر اضافه کنی خودت باش بدون ملاحظه و بهش چندین بار فرصت بده تا یاد بگیره چطور تو اون لحظه فقط خالصانه بشنوه و قضاوت شخصی نکنه. حتی اگه طرف مثل من خنگه و حالا حالاها یاد نمی گیره. اگه فکر می کنی ارزشش رو داره هزار بار فرصت یادگیری بده بهش.
اما اینکه تو دوست داری فقط بسنوه و اون دوست داره کمک کنه یعنی فرق آدمها. یا جسارت داشته باش بگو می وام فقط بشنوی یا دلداریم بدی یا بدون که اونم داره سعی می کنه تو اون لحظه بهترین باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد