دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

داغ نامه

سلام

 

این پست مسیح علی نژاد رو خوندم : جنبش، عرف و حسرت بوسیدن یک شهید؛گفتگو با دوست و یار امیر جوادی فر

ای کاش کمی طولانی تر بود تا کلی اشک که مدتهاست تو دلم نگه داشتم و کلی بغض که گلوم رو مدتهاست فشرده میکنه رو می تونستم بیرون بریزم. این روزها وقتی خبری از یکی از شهدا یا دستگیرشدگان فتنه‌ی اخیر رو می شنوم، فقط این برام مهمه که این فردی که در موردش حرف میزنیم یه آآآآدمه. یه آدم مثل من مثل تو. وقتی میشنویم که 10 نفر توی روز شنبه 30 خرداد 88 کشته میشن، این برای ما آماره، عدده. ولی برای خانواده های اونها چی؟؟؟ خودمو میذارم جای یکی از اعضای خانواده‌ی اونها. همه ی دنیا رو سرشون خراب میشه وقتی خبر از دست دادن عزیزشون رو میشنون. اون هم توسط کی؟ برای چی؟ چه جوری؟

واقعا کشتن یک انسان کشتن نوع بشره (مطابق آیه‌ی قرآن).

مردن یه لحظه است، ولی تحمل داغ از دست دادن یک عزیز یه عمره. هر جایی که نگاه میکنی می بینیش و ناخودآگاه یادش می افتی و میزنی زیر گریه. خودتو کنترل میکنی. بازم فریم‌های فیلم زندگیت باهاش جلوی چشمات رد میشه. یه فلش بک دیگه. بازم بغضه که گلوتو میگیره. قلبت از غصه درد میگیره. به خودت میگی ای کاش من جاش مرده بودم. ای کاش من هم مرده بودم و این درد رو نمی کشیدم. خشم از عاملان این مصیبت همه ی قلبت رو پر میکنه ولی خیلی طولی نمیکشه که بازم یاد خاطراتش جای تمام عصبانیتت رو میگیره و فقط حسرت از دست دادنشه که برات باقی می مونه. این حسرت تمام انرژی و روح زندگیت رو می بلعه و هیچ لذتی رو تو زندگیت باقی نمیذاره. با هیچ لطیفه ای لبخند روی لبهات نمیاد. هیچ هدیه ای خوشحالت نمیکنه. هیچ موفقیتی جای خالی که تو قلبت هست رو پر نمیکنه. هیچ مرهمی زخمی که روی قلبت نشسته رو ترمیم نمیکنه…

 

خداحافظ

نظرات 1 + ارسال نظر
ReZa سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 07:59

چشماتو ببند برو تو یکی از شب هایی که همه مردم دور هم جمع می شدن و شعار میدادن
موسوی جونمه رییس جمهورمه.
احمدی بای بای احمدی بای بای.
دکتر برو دکتر
چیز بگو دروغ نگو
خمینی کجایی؟ موسوی تنها شده
هو هو دروغ گو
یا حسین میر حسین
همین پسر بچه ای که الان کنارت داره داد میزنه 4 روز دیگه قرار بمیره.
همین دختری که روبان سبز دوره سرش بسته و شاد و سرخوش داره مردم رو برای همراهی عقیده سیاسی خودش تشویق می کنه قرار تحت شدیدترین آزارهای جسمی و مهم تر از همه روحی قرار بگیره.
از همه مهمتر:
این روحی که الان از پیوستن این آدمهای شاد در حال اوج و پروازه قراره یک زخم بزرگ بخوره.
زخمی که فقط سکوت می دونه عمق دردش رو فریاد بزنه.
اصلا مهم نیست که حق با کیه. چون ابعاد حفره ای که در روح ما ایجاد شده اجازه نمی ده بدون کابوس زندگی کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد