سلام
داشتم فایل هام رو یه بالا پایین می کردم به یه چتی برخوردم که تاریخش ماله August 01, 2007 بود. یعنی به تاریخ خودمون میشه اواسط مرداد سال 86. یه جمله ای بود که برام جالبه. (دقت کنید که این موضوع ماله سه سال پیشه)
sokooon, in tanha chizie ke mikham
خیلی برام جالبه که هنوز هم این جمله کاملا صادقه. و همین طور این جمله:
khasteam, mikham bekhabam dige...
یه چت دیگه رو که میخوندم یکی بهم گفته:
too zendegie hame in rooza hast
و فکر کنم منظورش این بوده که بالاخره تموم میشه. ولی فکر کنم فکرشم نمی کرده که شاید حالا حالاها تموم نشه.
فکر کنم اولین باره که تو وبلاگم (و حتی تو ذهنم) دارم از یه حسی به نام نفرت صحبت میکنم. آره الان این حس غالبمه.
از وضعیتی که دارم، از زندگیم، از آینده ی پیش روم، و از خیلی چیزای دیگه متنفرم. متنفر!!!
به شماها چه. برید به زندگیتون برسید. چیکار دارید اومدید این پریشان نامه ها رو میخونید؟؟؟!!!
خداحافظ
نخوندیم. کی میگه خوندیم؟