دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

سفر عیدانه

سلام

 

این پست در مورد مسافرتمون به شمال غرب کشوره. از روز شنبه تا پنج شنبه رفتیم مسافرت. هم سفران، محمدرضا برادرم، مسعود، پسر عموم، بهروز و داریوش از دوستان محمدرضا بودن. شنبه ظهر به مقصد ده سوباتان در استان اردبیل راه افتادیم. رفتیم قزوین و بعد جاده ی رشت. اتوبان رشت به دلیل کولاک در کویین بسته بود. ما هم گفتیم چه بهتر. شب رو رفتیم قزوین منزل بهروز. ولی قرار شد که صبح ساعت 4-5 راه بیوفتیم که همین کار رو هم کردیم. اتوبان رشت ساعت 5 صبح، تو مه غلیظ، جاده ی یخ زده، با نور چراغای زرد وسط اتوبان و ماشین هایی که گه گاهی کنار اتوبان به دلیل برفگیر شدن پارک شده بودن حس و حال غریبی (همون ترس تا بیخ خر خودمون رو میگم) داشت.

از جاده ی زیبای وسط پارک جنگلی سراوان رفتیم تا جاده ی کناره و فومن و بعدش هم رفتیم لب دریا یه قدمی زدیم و صبحانه ای خوردیم. رفتیم از جلوی جنگل گیسوم رد شدیم. بهروز خیلی اصرار داشت که گیسوم بمونیم. ولی ما پایه نشدیم. به اصرار من جاده ی اسالم-خلخال رو (به خاطر برفگیر بودن و خطرات رانندگی) کنار گذاشتیم و گردنه ی حیران رو به جای اون انتخاب کردیم. رفتیم آستارا و داخل بازار یه گردشی کردیم و چند تا خرید انجام دادیم. راستی یادم رفت که بگم چقدر این مسعود و داریوش چرت و پرت میگفتن و میخندیدیم. واقعا خوش سفر هستن. بعدش رفتیم به سمت اردبیل. تو گردنه ی حیران جاده یه مه رقیقی داشت. خیلی هوا خوب بود و گاهی آفتاب در میومد و گاهی بارون میزد.

بعد از اردبیل باید به سمت خلخال میرفتیم. میانه راه خلخال-اربیل یه خروجی برای روستای هیر بود. داخل روستا که در مورد سوباتان پرسیدیم بهمون گفتن فقط ممکنه تو این موقعیت سال با لیسان اونم اگه زنجیر بسته بندی کرده باشه بتونیم بریم که خوب ما نداشتیم. پس صرف نظر کردیم و رفتیم تا دریاچه ی نئور که همون نزدیکی ها بود رو ببینیم.

پس برگشتیم به جاده ی اصلی و کمی جلو تر خروجی دریاچه رو خارج شدیم. دریاچه حدود 500 متر بالاتر از سطح جاده ی اصلی بود. یه جاده ی خیلی خوب و قشنگ داشت. سر راه به ده بودالالو (شایدم بودالالی) رسیدیم. مطمئن شدیم که داخل ده امکان موندن داریم و همچنین راه دریاچه هم بازه. به کنار دریاچه رسیدیم، متعجب مونده بودیم از اینکه بخشی از دریاچه یخ زده است. پوتین های مخصوص یخ و برف رو پا کردیم و تو برف ها رفتیم کنار دریاچه. باد سوزناکی هم میومد. یه صحبتی مطرح شد که لب دریاچه شب رو بمونیم. ولی در فضای آزاد قطعا یخ میزدیم.

به لب دریاچه که رسیدیم متوجه شدیم که یه کانتینر خالی هست که درش هم باز میشه. پس سرپناه شب هم جور بود. آب دریاچه فوق العاده سرد بود (قطعا زیر صفر بود ولی چقدر رو نمیدونم). نهایتا تصمیم به این شد که در ده بمونیم. هر چند که من مخالف بودم و دوست داشتم که دهنمون بیشتر صاف بشه. تو راه برگشت، مسعود که پشت فرمون بود از روی یه سنگ بزرگ رد شد که باعث شد یکی از فنرهای اصلی ماشین بشکنه و کف ماشین هم قر شده و بالا بیاد. با صحبت دوباره ای که شد به این نتیجه رسیدیم که بریم سرعین (از نئور تا سرعین یک ساعت و ربع راه هست) و شب رو اونجا بمونیم و یه حااالی هم تو آبگرم سرعین داشته باشیم. پس رفتیم اردبیل و پس از تعمیر ماشین رفتیم سرعین.

اونجا یه سوئیت گرفتیم تو هتل تشریفات شبی 30000 تومان. خوب بود. کاملا می ارزید. همون شب رفتیم آبگرم و بعدش هم شام رو یه سیراب شیردون و آش دوغی خوردیم که خوشم اومد. راستی اگه رفتید سرعین، مجموعه ی آبگرم سبلان بهترین آبگرم اونجاست. صبح دوست داشتم که می رفتیم رستوران و سرشیر عسل میخوردیم که دیر بود و نشد. پس به سمت جنگلهای کلیبر راه افتادیم. تو راه یه کبابی پیدا کردیم که به قول بهروز کیلویی بود. چون هم زبونشون نبودیم خیلی بهمون توجهی نکردن. ما هم از برخوردشون خیلی بدمون اومد. هرچند غذاش خوب بود ولی کلا راضی نبودیم.

به شهر کلیبر رسیدیم، مسیر قلعه بابک رو پیش گرفتیم. چند کیلومتری که رفتیم به کمپ رفاهی کلیبر رسیدیم که یه اتاق گرفتیم و 9000 تومان هم بابت فقط سرپناه و زیراندازی که داشت قیمتش بود. شام رو اونجا به پا کردیم. با اینکه اتاق داشتیم ولی من و مسعود و محمد رضا ترجیح دادیم شب رو تو چادر و تو فضای باز بخوابیم که خیلی هم چسبید. جالب اینکه چادر ما از اتاقی که داریوش و بهروز توش خوابیدن گرم تر بود. صبح ولی حسابی یخ زدیم. به خصوص وقتی وضو گرفتیم که نماز بخونیم. باد نمیومد ولی سرررررد بود. خلاصه یه صبحانه ای خوردیم و وسایل رو جمع کردیم. با ماشین به سمت قلعه بابک حرکت کردیم.

جاده ی انحرافی قلعه فقط یه تابلوی 30 در 50 بود که روش نوشته بود 2300 متر تا قلعه بابک. فلش هم نداشت. پس اشتباها مسیر مستقیم رو ادامه دادیم و بعدا که برگشتیم متوجه شدیم که فلش رو اون ور تابلو زده بودن. خلاصه با ماشین یه چیزی در حدود 1000 متر از این 2300 متر رو طی کردیم و جایی رسیدیم که دیگه ماشین نمی رفت. پس پیاده شدیم. هوا خیلی خوب بود تازه آفتاب هم در اومده بود که ما رو هم اون روز برنزه کرد. مسیر قلعه خیلی قشنگ بود. هرچند یه ماه دیگه خیلی قشنگ تر هم میشه. هنوز برف هم در مسیر بود. خلاصه رسیدیم به قلعه. توضیح اینکه کمپ کلیبر حدود 1700 متر ارتفاع از دریا داره و خود قلعه حدود 2450 متر. اینها رو از خودم درنیاوردم و مستند به دستگاه جی پی اسی که محمد رضا و داریوش تازه خریدن میگم.

قلعه خیلی قشنگ بود. تو اون ارتفاع همچون چیزی خیلی عجیبه. بهروز از تجربه ی دفعه ی پیشین که با دوستاش با لباس و کفش پلو خوری از مسیر جنگلی به قلعه صعود کرده بودن میگفت و ما در تعجب بودیم که چه جوری اینکار رو کردن. چشمه ای که اونجا بود فوق العاده خنک و خوشمزه بود. یه شربت آبلیمویی هم بچه ها آماده کردن که خوردیم و خیلی هم حااال داد. عکس هامون رو گرفتیم و به کمپ برگشتیم. اتاق رو تحویل دادیم و بعد از نهار و نماز به سمت جلفا راه افتادیم. مسیر جاده ی مرزی رو در پیش گرفتیم. یه خورده طولانی تر بود ولی خیلی قشنگ بود. رود ارس رو در سمت راستمون داشتیم. از اونجایی که اونجا تو روستای داران آشنا داشتیم، شب رو منزل این آشنا سپری کردیم. شام و صبحانه ی فردا رو هم این میزبان زحمت کشید. (خودمونیم، خیلی این آشنامون نزدیک هم نبود. ولی ما پررو تر از اونی هستیم که کم بیاریم)

فردا صبح رفتیم جلفا و از بازارچه ی مرزی جلفا یه چند ساعتی خرید کردیم. یکی از خرید هایی که کردیم، یه کبریت بود که با بنزین (البته یه بنزین مخصوص به نام زیپو) کار میکنه. به همین خاطر در حالت خیس هم کار میکنه. مسیر رو به سمت کلیسا یا بهتر بگیم وانک (مثل حوزه ی علمیه ولی برای مسیحی ها) سنت استپانوس ادامه دادیم. هرچند من قبلا دیده بودم اونجا رو ولی باز هم قشنگ بود. پس از اون هم از کنار سد ارس رد شدیم که بچه ها برای شام شبشون یه کیلو گوشت گربه ماهی به قیمت 7000 تومن خریدن. چون من از بوی ماهی بدم میاد پس تو پلاستیک گذاشتن و در صندوق عقب قرار دادن. راستی اینم بگم که یکی از مشکلات اساسی ما در این سفر جای صندوق عقب و جا نشدن وسایلمون تو اون بود.

مسیرمون رو به سمت ماکو و قره کلیسا ادامه دادیم. شب بود که به قره کلیسا رسیدیم. توضیح اینکه قره کلیسا و سنت استپانوس با هم به همراه 3 اثر دیگر در آذربایجان ها در آثار یونسکو ثبت جهانی هستند. خلاصه با قدرت مخ زنی که محمدرضا داشت، شب رو در داخل قره کلیسا در مهمانسرای مهمانان میراث فرهنگی موندیم. بچه ها ماهی که خریده بودند رو سرخ کردند و خوردند. شب هم هرچه قدر که می خواستیم با خیال راحت عکس گرفتیم.

یه اتفاق جالب هم افتاد. ما وقتی که کلیسا رو برای عموم تعطیل کرده بودن، داخل کلیسا نشسته بودیم و یه چند تا آهنگ کلاسیک ارمنی هم داشتیم که گذاشته بودیم پخش بشه. روی صندلی ها خیلی آروم نشسته بودیم و به تابلوی مریم مقدس و پرده ی کلیسا زل زده بودیم. نگهبان بدبخت اونجا هم غافل از همه چیز اومد تو و ما رو با دقت از دور وارسی کرد و به گمونم فکر کرد که مسیحی هستیم و داریم دعا میکنیم. پس ما رو به حال خودمون رها کرد و آروم از کلیسا خارج شد. ما هم برای اینکه سوء برداشت نشه رفتیم جلوش وضو گرفتیم و ازش قبله رو پرسیدیم. صبح هم دیر از خواب بلند شدیم و از مسیر مرند، تبریز، زنجان، قزوین، کرج که همشون هم اتوبانی بودن، به تهران برگشتیم.

 

خداحافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد