دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

گذار

سلام

 

شنیدین که گلمر (خوب جداست که جداست، من اینجوری مینویسم. تو هم خواستی مهدی رو جدا بنویس) میگه چون میگذرد باکی نیست!! حالا احوال من برعکسشه: چون میگذرد باک است.

چند وقتی بود که بدجور داغون و دپرس بودم. حالا کم کم داره نشونه هاش کمرنگ میشه. این اصلا خوب نیست. تو این مدت هیچ مشکلیم حل نشد. فقط چون زمان گذشت یه خورده حساسیتم پایین اومد و از اونطرف هم مشکلات دنیایی که سرم ریخته بود (مثل پروژه ی پایانیم) یه خورده سر و سامون پیدا کرد. حالا هم که داره احوالم بر میگرده سرجاش، مطمئنم که چند وقت دیگه اوضاع از اینی هم که بود بدتر میشه.

(با فریاد) بابا نمیخوام اوضاع خوب بشه!! کیو باید ببینم که این دنیای کوفتی دست از سرم برداره!!! چهارتا شکلات شیرینی (منظورم همون موفقیت های الکی و دل خوش کنک دنیویه) دستم میده و به خیال اینکه منم گول خوردم و حالا دیگه آشتی آشتی. نه خیر!! هیچم باهات آشتی نیستم. فقط چون زورت میرسه نمی تونم بهم گیر بدم و مجبورت کنم اونجوری که من میخوام باهام رفتار کنی. هرچند تو منو آدم حساب نمی کنی. حالا که اینجوریه منم تو رو دنیا حساب نمیکنم. برو گمشو. من کار خودمو میکنم تو هم کار خودتو بکن. اگه به من کاری داشته باشی..... امممممم .... چه می دونم خیلی نامردی.

اینایی که گفتم خیلی جدیه. من عمدا روزهای آینده رو دپرس خواهم بود تا سعی کنم که مشکل رو پیدا کنم. سعی میکنم خودمو یاد گرفتاری ها و بدهکاری هام بندازم تا یادم بمونه که مشکل رو باید حل کرد. نه اینکه چون میگذرد باکی نیست. اصلا هم قبول ندارم که The show must go on!! این جمله برای مغروقین توی دنیا خوبه. زورشون که نمیرسه تغییری ایجاد کنن هیچ، میپذیرن که بابا دنیا دوستی هم چندان بد نیست که!!!! خوب بیاین با هم دوست باشیم. بعدش هم میگن اگه مصیبتی سرت آورد اشکالی نداره. اون زورش میرسه با هر کی هر کاری میخواد بکنه. اگه به ناموست هم تجاوز کرد صدات در نیاد. آخه اون خیلی قویه!!!! فقط بذار بگذره. چشم پوشی کن. (تازه اونم نه از روی صبر و بردباری، از روی ضعف و ناتوانی!!!)

گلمر جان منظورم تو نبودی، فقط جمله ای که از تو شنیده بودم رو منظور قرار دادم. به هر حال یه خورده تند بود ببخشید.

 

خداحافظ

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 17:54

سلام
قالب وبلاگم مبارک!! صد سال به از این سالها.
مرسی. نظری نداشتم... فقط وقتشو بیشتر کنید.
خداحافظ

فریاد خاموش سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 06:30 http://kochik.blogfa.com

سلام تپل

میگما میای یه ردی بزار ممکنه کوکی من پاک شده باشه. آلزایمر گرفته باشم و ...

کار نداره که تو هم متاهل شو :دی
قالب نو مبارک
رخت دومادی ایشالله

فعلا مالزیم میبی سال دیگه بیام خبر می دم.

یکم بخند این همه گفتم این موسیقی غربی گوش نده گوش ندادی روحیت خراب شد :دی
این ساسی مانکن ما هم که دیگه تنبور خصوصی میزنه :دی

حالا
همین شکلاتو بگیر غر نزن ما همونم نداریم
بعضی وقتا خوبه آدم قانع باشه البته نه خیلی
آخه بعضی وقتام خوبه آدم شاکی باشه
هرچی می خواد و بگه تو هم بگو
خدا رو چه دیدی یهو کرم نمود و فرود آمد

شاد باش و سلامت
یا حق

[برای اونایی که نمی دونن این بخش اول ماله کامنتیه که تو وبلاگش گذاشتم]
برو عمو... من و تاهل؟ حالا حالا که هیچی. بعدها شاید!!
خبر بده و سعی کن سریعتر بیای.
ولم کن بابا. من تو زنده بودنم موندم. تو میگی بخندم!!
خدا دیگه کیه؟ این چه خداییه که هیشکی نه دیدتش نه صحبتی باهاش کرده نه حتی یه حرکتی ازش دیده؟ ماها دوست داریم هر چیو که نمی دونیم بذاریم گردن خدا. (نمی گم خدا نیستا!!! میگم که به ماها کاری نداره. ولمون کرده به امون خودمون.)
من هم شکلات نمی خوام. ترجیح میدم از گشنگی تلف شم تا اینکه از دستای کثیف این دنیا شکلات بگیرم.

گل مر یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 21:10 http://golmarjoon.blogfa.com

ببین برادر من.... بچه ای که داره راه رفتن یاد می گیره زمین می خوره. دردشم میاد. دو تا راه داره. تا ابد راه نره یا از جاش بلند نشه- راه دیگه اینه که بلند شه و دوباره تلاش کنه.
من کاری ندارم که تو می فهمی چی می گم یا نه. سعی کن بفهمی! این جمله the Show Must Go On یه حقیقته. تو تصمیمت چیه؟ دپرس بشینی تا یادت نره مشکلی هست؟ ببخشیدااااا اما بروووووووووبابااااااااااااا. زندگی ادامه داره. حالا تو می خوای درجا بزن یا می خوای زندگی کن. این کاری که تو داری می کنی بیشتر از این که تو زندگی کنی زندگی...
فکر کن مهدی. سعی کن کمتر غد باشی. راه خودت رو برو اما درجا نزن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد