دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

تصفیه حساب یا بعد از مدتها

پیش از دستور: با تمام احترامی که به دموکراسی و اینجور جفنگیات میذارم، ولی اینجا خونه ی منه و نه صحنه ی رای گیری مملکتی. پس هر جور که دلم خواست می نویسم. هر جور که خواستم حرف میزنم. هر چی خواستم می نویسم. کامنت هاتون هم همش روی چشمم. ولی هر کدوم رو به هر دلیلی که برای من منطقیه، بخوام پاک میکنم. اگر کسی ناراحت میشه فقط میتونم بگم که متاسفم، من اینی هستم که هستم. پس تنها چاره کامنت نذاشتنه. شایدم این برای من درس باشه که وقتی 500 تا پست نوشتم و یکدونه کامنت هم نداشتم بفهمم که اشتباه کردم و باید برای کامنت گذار حقی قائل بشم. بذارید اینو تو تجربه بدست بیارم.

 

سلام بعد از یک سال و سه ماه و دو هفته

 

یادم میاد اون وقتی که آخرین پست رو نوشتم –پستی به نام هرچه میخواهد دل تنگت بگو- خیلی حالم گرفته بود. بیهوده میدونستم که برای آدمهایی بنویسم که هزاران وجب ازم دورن. خیلی دوست داشتم که چیزی به غیر از این مهدی کرشته ای باشم که در دنیا مردم میشناسن. خیلی هم تلاش کردم. ولی واقعیت اینه که من همونی بودم که در درون هستم. اینکه دوست داشتم یه مهدی دیگه رو بهتون نشون بدم به این دلیل بود که در درون از این مهدی بدم میومد. یه مهدی دیگه میخواستم باشم. ولی خوب تواناییش رو نداشتم. بلد نبودم. پس هر چند صد بار دیگه هم که از هرجایی شروع میکردم بازم به همین مهدی میرسیدم.

برام این 15 ماه بیش از یک عمر گذشته. کلی مصیبت سرم اومده. ولی به طور کلی اوضاع همون طوریه که وقتی رفتم. فقط شدتش بسیار بیشتر شده. اگر اون موقع هزاران وجب ازتون فاصله داشتم، الان هزاران فرسخ فاصله دارم. اگه اون موقع دپرس بودم، الان 10 دقیقه با هرکی باشم اونم دپرس میشه. اگه اون موقع ناراضی بودم، الان ناامیدم. اون موقع فعالیت مفیدم 50 % بود و الان 5 %. اینها واقعیه و دقیق. برای جمع کردن ترحم دوستام هم اینطور حرف نمیزنم. بهتون گفتم که اونی رو میگم که دلم میخواد.

احساس تنهایی بزرگترین حس نحسیه که الان دارم. من تحملم خیلی زیاده (آره ادعا دارم در این مورد). ولی از بیش از دو سال پیش اتفاقاتی تو زندگیم داره میوفته که با کسی نمیتونم در موردشون حرف بزنم. چرا؟ خوب بررسی میکنیم.

خانواده: تو تیپ زندگی من نمیشه حرف احساسی عمیقی با اعضای خانواده زد، به خصوص که تنها فردی که تو خانواده قرابت ذهنی با من داره فقط محمدرضا است که اونم مشکلاتی کمابیش مشابه خودم داره و به علاوه تیریپمون اینجوری نیست که بشینم براش درد دل کنم.

دوستام: برای خیلی هاشون خودم سنگ صبور بودم، برای خیلیهاااااتون!!!! بقیه هم حداقل دوستشون بودم. ساسان مثلا نزدیکترین دوستمه. ای بی معرفت! ای نامرد! رفتی که رفتی. برو به سلامت. دیگه هم عادت کردم که بدون دوست صمیمی هم چه جوری زندگی کنم. خیالی نیست. آخرین باری که به غیر از خودت و همسرت به کس دیگه ای فکر کردی و براش کاری انجام دادی کی بوده؟ بی معرفت تو همین 3 ماه اخیر خودم بیش از بیست بار با بی حالی تموم بهت گفتم که حالم خوب نیست. حقش نبود یه بارم که شده بشینی ازم بپرسی که چم شده؟!! یعنی اینقدر هم تو دوستی باهات سرمایه نذاشته بودم که امروز برداشت کنم؟؟؟!!!! گلمر (خودم میدونم که باید جدا بنویسم) تو مگه همیشه بهم نمیگفتی که من تو دوستیم برای دوستام تکیه گاه مطمئنی هستم. یعنی به نظرت من هیچ وقت یه تکیه گاه نمیخوام. هیچ وقت اینقدر خم نمیشم که ممکنه به زمین بخورم. یعنی هیچ وقت حق ندارم ناامید بشم. اگه این حق رو دارم پس کجا بودی اون وقتی که کمرم شکست. اون وقتی که دیگه قید همه چیو زدم. راست میگی اون موقع عروسی داشتید. حق داشتی. از اون به بعد هم که مشخصه آدم به همین تعداد آدم جدید تو زندگیش برسه و این همه مسئولیت جدید رو رفع و رجوع کنه وقتی برای کاری نمی مونه. بقیه تون هم همینطور. مشکل از شماها نیست. مشکل از منه که قبلا فکر می کردم دوستی برای این موقع هااااست. اشتباه میکردم. دوستی برای اینه که وقتی میخوای الاف باشی و وقت تلف کنی، وقتی میخوای بری سینما، وقتی که مهمونی یا عروسی میخوای بری، همراهت باشه. دوستی برای اینه که هیچ وقت فکر نکنیم که چرا باهم دوستیم. واسه اینه که حاااااااااااااااااالم بهم میخوره از دوستی.

دوست دختر: اینم یه کثافتیه بدتر از دوستی. یه دوست که مثل برادر باشه برات، چه کار کرده برات که دوست دختر برات انجام بده. تازه دوست دخترت قبل از اینکه دوستت بشه، اول باید بپسنده تورو. خوب معلومه کسی که اینقدر آشفته است که از پس انجام وظایف معمولی زندگیش بر نمیاد، کجا میتونه اونقدر به خودش برسه و آمادگی کسب کنه که یه دوست دختری اینقدر خوووووب پیدا کنه که حاضر باشه بیاد و سنگ صبورت بشه.؟؟ اصلا قبول دارید که این یکی کلا مسخره تر از بقیه است. من که کلا ناامیدم که احیانا روزی روزگاری دوست دختری بتونه برای کسی سنگ صبور باشه.

روانشناس: اعتراف میکنم که نرفتم پیششون. ولی متاسفانه اینقدر ذهن من درگیر منطق و عقله که به محض اینکه میخوام با کسی در مورد یه موضوع حسی صحبت کنم تبدیل میشه به یه بحث مزخرف عقلایی و بقیه اش هم کثااااااااااااااافت. هرچند دو سه نفری هم تایید کردن که چندان کمکی بهم نمیتونه بکنه.

خدا: کدوم خدا؟؟ منظورت همون خداییه که دیشب باهاش بهم زدم (امروز اولین روز بدون خدا رو طی کردم). اون که درد دل نمی فهمید. اون که فقط چوب دستش میگرفت و تهدید میکرد. اون که فقط ترس رو از احساسات میشناخت. از صبح که از خواب بلند میشدم بهم میگفت نمازتو خوندی؟ زود باش بخون وگرنه یه روزی تو آتیش جهنم میسوزی هاااا (این تعبیر سنتی اش هست. برای من هم یه چیزیه تو همین مایه ها) درستو خوندی؟ اگه نخونی نمره نمیاری و فارغ التحصیل نمیشی و غیر از پولتو و زمانت که هدر میره آینده ات رو خراب میکنی و بدبخت میشی و .... مسواکتو زدی؟ با دوستت خوب صحبت کردی؟ احترام پدر و مادرتو نگه داشتی؟ اعتقاداتت رو بررسی کردی؟ ( خوب آخه اگه اعتقاداتت درست نباشه که بدبخت میشی؟) و سرجمع هر کاری که برای حال انجام میدادم برای این بود که می ترسیدم که آینده ی احتمالی ام رو خراب کنم!!! خوب این چه خدای مزخرفیه؟ (شما به از این به بعدش کاری نداشته باشید من خودم حالشو میگیرم: دی)

یه خورده خالی شدم. ولی فردا دوباره سرریز میکنه. این پست اسمش تصفیه حسابه (اینجا تسویه غلطه و باید بگیم تصفیه) چون دلیل اینکه تو این مدت حرفی نمیزدم رو گفتم و دیگه بی حساب شدیم. خیلی هم برام مهم نیست که کسی احوالی ازم بپرسه یا نه (بهتر بگم فکر نمیکنم که کسی اونقدر همت و غیرت داشته باشه که به خودش این زحمت رو بده) چون چیزی ندارم بهتون بگم. راستی رضا جان عذر شما برای شش ماه اخیر کاملا پذیرفته است.

میدونم که اعصاب خورد کن نوشتم و زیااااد. خیلی هم شلوغ و درهم و برهم. خیلی مرتب تر از تو ذهنم نوشتم. خوش باشید. مواظب کلاهتون باشید که کسی غیر از خودتون دنبالش نخواهد دوید.

خداحافظ

نظرات 6 + ارسال نظر
گل مر چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 19:36 http://golmarjoon.blogfa.com

دلم گرفت، چشمم خیس شد، عرق شرم پیشونیم رو پوشوند...
از بالای نوشته شروع می کنم میام پایین. از اونجایی که مثل خودت وراج هستم انتظار نداشته باش زود تموم شه.
1. خوشحالم اولین نفرم که کامنت می ذارم.
2. خوشحالم که می نویسی. اینجا ازت خبر دارم.
3. کامنت نمی ذارم که دیگران بخونن. پاک کنی خوشحال هم می شم چون آدمایی که احتمالا من و تورو خوب نشناسن سوء تعبیر می کنن
4. اول انقدر با دعوا شروع کردی که خشکم زد. اینجا واسه خودت بنویس با قانون خودت. نیازی نیست به آدما واسه نوشتن خودت توضیح بدی. خودت باش
5. بعد از یک سال و سه ماه و دو هفته احتمالا بیشتر از همه دوستات این دوری هزاران فرسخی رو ازت حس می کنم و هر دومون رو (شاید خودم رو کمی بیشتر) مقصر می دونم. بی تعارف بگم یه جایی که خواستم نگذارم این رابطه خراب شه تو بدجوری پس زدی من رو. فکر می کردم به خاطر اعتقاداتته و ازدواج من. حالا این طور فکر نمی کنم.
6. نمی دونم چند درصد از مهدی واقعی رو دیدم. اما اون مواقعی که خاص هستی رو به مواقعی که مثل همه هستی همیشه ترجیح دادم. به هر حال از نظر من هر کسی هر چی که هست از حالتی که تظاهر کنه بهتره!
7. مهم نیست که با 10 دقیقه حرف زدن باهات دپرس بشم. لذت می برم از حرف زدن باهات. هر چند کم پیش میاد
8. تنهایی... می دونم چی می گی. اما به جون تو تنها کسی که به دادت می تونه برسه خودتی. مشکل اینجاست که تو نمی خوای! مطمئنم که نمی خوای!
9. راجع به ساسان ازت می خوام که یه خورده منصف باشی. الان اون تو شرایطیه که طبیعیه تمام زندگیش همسرش باشه. یه روزی به حرفم می رسی.
10. در مورد خودم. اولا ممنون که نوشتی گل مر! ثانیا حق داری. من نبودم... شاید باید بیشتر حواسم رو جمع می کردم. به خاطر زندگیم نبود که نبودم. به خاطر این بود که احساس کردم ترجیح می دی از من دور باشی. هر چند بعدها من هم تلاشی برای اصلاحش نکردم. فقط بدون که خیلی زودتر از اونی که فکر می کردی فهمیدم چقدر جایگاه خاصی برام داشتی. یه دوست حسابش از همه چی جداست.
11. یه چیزی می گم که میدونم تو خوشت نمیاد و نمی پذیری اما اشتباه می کنی به نظرم. درسته که باید دوستا هوای هم رو داشته باشن. اما این معنیش این نیست که اگه دوستی تو زمانی که بهش نیاز داری یادت نکرد تو هم نری و بهش نگی که هوی یارو! من الان بهت نیاز دارم!!! دوست داشتم اینو بشنوم ازت. اما حتی دو سه بار (که می دونم خیلی کم بوده) وقتی بهت گفتم رو به راه به نظر نمیای تو اصلا فضای صحبت نداشتی.
12. اینا رو نمی گم که خودم رو توجیح کنم. اول همه گفتم که عرق شرم پیشونیم رو پوشوند. من یه دوست تمام قد نبودم برات. اما بدون که همیشه دوست داشتم باشم.
13. اوه اوه تا ما واستیم از دوست دختر بگیم شد عدد 13! ببین دوست دختر به اون خانوم خشگل شیتان پیتانی نمی گن که تو خیابون می بینی. دوست دختر برای تو دختر ساده و آرومیه که تحمل داشته باشه. پس اول معنی دوست دختر رو تو ذهنت عوض کن بعدا واقعا دنبالش بگرد. اون روز هم بهت گفتم که تو بهش نیاز داری! یکی تایپ خودت! نیاز نیست ظاهر مورد توجهی داشته باشی. کسی که برای ظاهر بیاد زودی می ره. کافیه بذاری باطن زیبات رو ببینه. باز مسئله اینجاس که تو کلا نمی خوای دوست دختر داشته باشی نه اینکه آدمه نباشه. به هر حال عمدتا دوست دختری به درد می خوره که غمخوار باشه. واسه بقیه وقتا که دختر ریخته. در ضمن از اون مدل دوست دختری هم که به کارت بیاد زیاده. بگرد مال خودت رو پیدا کن. هست!
14. روانشناس یه خیلیا کمک کرده. این یه چیز صرف نیست. اما وقتی برو که احساس کنی بهش می تونی اعتماد کنی و قبولش داشته باشی.
15. قسمت خداش به من ربط نداره چون کلا این کاره نیستم. خودت می دونی. اما می دونم خدای تو اینی نبود که نوشته بودی. مطمئنم از حرفت پشیمون میشی. نیازی نیست اقرار کنی. با خودت صادق باش. ذات تو خدا رو می خواد به نظرم.
16. امروز خالی شدی، دوست داشتی فردا عصر می تونی یه ساعتی سر من غرغر کنی تا خالی شی.
17. مهدی ممنونم که نوشتی. به خودت و بقیه لطف کردی. دلم گرفت، چشمم خیس شد، عرق شرم پیشونیم رو پوشوند...

گل مر چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 19:38 http://golmarjoon.blogfa.com

دو تا راه داری:
1. کل کامنتم رو پاک کنی چون هر دومون می دونیم که خیلیا بدفهمی پیدا می کنن
2. برش داری قسمتاییش که دوست داری بمونه اینجا رو بذاری بمونه بقیه رو پاک کنی. بعد با اسم و مشخصات من یه کامنت بسازی.
ولی به هر حال یکی از اینا رو پیش ببر که مشکل ساز نشه. من برای تو نوشتم. بقیه اصلا مهم نبودن. تو هیچ کلمه ای از نوشته هام

مهدی چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 19:48

سلام
اگه برای جعفر سوء برداشت نشه برام مهم نیست که بقیه چی فکر میکنن. غلط کردن فکر بد بکنن.
کلی اوضاعم بدتر شد.
ممنون از اینکه قابل دونستی....
گفتم تصفیه حساب که بگم دیگه بی حسابیم و من اینقدرها هم آدم قدر نشناسی نیستم که خوبی های دوستام رو فراموش کنم. ولی اون موقع که باید اون چیزی که باید رو ....
نمی دونم
متاسفم
دوست دارم گریه کنم. ایشالله امشب. وقتی همه خوابیم.
خداحافظ

فریاد خاموش چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 21:04 http://kochik.blogfa.com

سلام رفیق (کلا رفیقم می دونمت شاید تو ندونی به قول خودت مهم نیست)

اولا به جمع غزمیتان عالم خوش اومدی :دی
تیکه ساسان و گلمر به من مربوط نیست چون من اطلاعات کافی ندارم بعدم که نه ساسانم نه گلمر
ولی خوب برا ساسان به عنوان یه بقل دستی متاسفم اگه واقعا حالی نپرسیده باشه. بازم می گم چون نمی دونم نمی تونم قضاوت کنم

خدا رو باحال اومدی کلی خندیدم ولی یکم از اینکه تو اینو گفتی غافلگیر شدم. والا اره به ما گفتن نماز نخونی جیز می شی ولی یه چیز دیگه رو هم گفتن که این حق الله نه حق الناس و حق الله دیگه دست خداست و چون ما کرمش رو می شناسیم دیگه حرفی نیست
خواستی نخون بحث سر حرف زدن باهاشه یه جور دیگه باهاش حرف بزن.
اون بحث های ادامه هم که دیگه ویژگی دنیا و کشور ماست دیگه کاریش نمیشه کرد.
تا حالا مهدی رو اینجوری ندیده بودم شاید از بس نیستم اونجا پیشت ولی خوب یه آدم بعضی وقتا باید هوار بکشه هر چی تو دلش رو بریزه بیرون تا نترکه .
آخ که می گیرم چی می گی.
ولی از دستم کاری بر نمیاد شاید بیاد ولی من نمی دونم.
راستی گریه کن خوبه سبک می کنه آدم رو. :)
یادم رفت حرفام :دی
خوب فعلاً
یا حق

پ. پژوهش پنج‌شنبه 24 دی 1388 ساعت 00:01 http://ppajouhesh.blogfa.com

سلام
1 - هر چند به عنوان دوست تو حساب نمی‌شم، ولی تو به عنوان دوست من حساب می‌شی.
2 - حرفای هر کسی که می‌گه پشیمونم، یادم رفت، درگیر شدم و می‌خوام حالا بشنومت رو فراموش کن. ببین، دوستی مث یه موج میرای متناوبه. هی هر چی ازش می‌گذره نزول می‌کنی توی چشم آدمای زندگی‌ت، بعد یه هوار می‌کشی و دوباره همه از چرت پا می‌شن البته نه به شدت قبل، بعد از مدتی دوباره نزولی ... تا برسی به یه سنی که ببینی هیچ کسی نیست. مث حالای من. صمیمی و غیر صمیمی و دور و نزدیک و پاره‌ی تن و این‌ها هم نمی‌شناسه. بهتره قبولش کنی. ما می‌میریم، هر یک به تنهایی.
3 - تصورت از دوس دختر خیلی آرمانی‌ئه و یه موجود معشوغه‌وار که انتخاب می‌کنه و می‌پسنده تو رو ... ببین، کلاً پرتی از موضوع. دوس دختر هم یکی‌ئه از خودمون بدبخت‌تر و سوراخ‌سوراخ تر که دنبال یه زخم واسه دل خودشه. دلش خوشه که مثلاً یکی رو گیر بیاره که سنگ صبورش بشه و عموماً «مال» خودش بشه. (یه چیزی توی همون مایه‌های همین حالی که الآن توصیف کردی در مورد ساسان و خانومش.) که اولش خوشه، کم‌کم زندان می‌شه برات.
4 - خدا رو هم که بهت گفتم قبلاً ... البته قهار نیست، کلی هم مهربونه؛ ولی می‌شینه جونت در بیاد خودتو تیکه‌تیکه کنی اون وقت یه چیزی می‌اندازه توی دستت.
5 - دو حالت داری: یا از غم دق می‌کنی، یا بی‌حس می‌شی. راه سومی نداری. پشت این دروازه راه دیگه‌ای نیست. یه کویره ... منتظر کسی نباش. نجات‌دهنده در گور خفته است.
6 - تلخه حرفام ... می‌دونم خودم ...

امید نیک پنج‌شنبه 24 دی 1388 ساعت 00:25 http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

سلام بر دوست کم پیدا
اینکه رجعت کردید به وب را به فال نیک می گیرم.
اولین روز بی خدا خوش گذشت؟ هر وقت در یک روز بی خدا دلت گرفت و رفتی واسه دو رکعت نماز شکر و باز هم سبک نشدی آنوقت می شوی من! (دلت بسوزه من احساس می کنم به اندازه ربع دایره مثلات فازم جلوتر از شماست!)
راستی لینکت را اضافه کردم به وبلاگ خودم. اولین بار بود بعد از قرنها که لینکی به آن اضافه می کردم!
این جمله نکبت "تمامی حقوق این وبلاگ متعلق به صاحب وبلاگ و شرکت پارس آسان افزار می باشد" رو هم پاک کن. اینجا خونه دوست کم پیدای ما است نه میدان تجارت ایادی استکبار!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد