دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

تصویر یا واقعیت

سلام

آدمها بعد از گذشت کلی زمان تو ذهن هر کسی یه تصویر میسازن که من سعی کردم هویت اون تصویر رو با یه جمله متناظر کنم. سعی کردم صادق باشم، برای دوستام این جملات بدست اومد:
- ساسان یه آدم دوست داشتنیه.
- بابک یه آدم باوفاست.
- رضا یه دوست تعجب برانگیزه.
- جعفر یه آدم مطمئنه.
- مسعود یه آدم فوق العاده ست.
- محمدرضا یه همراه خوشفکره.
- گلمر یه دختر خوبه.
- امیر یه آدم آرومه.
- مریم یه دختر متفکره.
- شاهین یه دوست خوش قلبه.
- آرش یه آدم لطیفه.
- مهدی مدبر یه آدم مستقله.
- مهدی شه دوست یه آدم بی آزاره.
- مزدک یه آدم تنها و تکروست.
- سمانه یه دختر ایرانیه.
- عنایت یه دوست زیباست.
- مهدی یگانه یه آدم خاکستریه.
- محمد فاضل منش یه دوست نازه.

و اما مهدی کرشته کیه؟؟ اینو شما بگید (البت اگه دوست دارید).
ولی من کلی آدم کم دارم.
یه دوست خوب
یه دوست مطمئن
یه دوست محکم
یه همراه قابل اطمینان و کلی یه ... دیگه.
چقدر دوست داشتم کلی دوست دیگه هم می داشتم و چقدر بیشتر دوست داشتم که قدر دوستامو می دونستم. تا وقتی قرار بود 24 ساعت دیگه بمیرم، حسرتی برای خوردن نداشته باشم. همش برام لذت باشه که برده ام.

خداحافظ
نظرات 8 + ارسال نظر
مانا چهارشنبه 16 آبان 1386 ساعت 21:51 http://noomniteg.ir

سلام
خوبی ؟
بهزاد رو جا انداختی فک کنم D:

مهدی کرشته یه پسر مهربون .

ReZa پنج‌شنبه 17 آبان 1386 ساعت 00:07

چه کار بامزه ای کردی مهدی منم دلم خواست بنویسم. اونایی رو که ننوشتم برا اینه که اون قدر نمی شناسم که نظر بدم:
مهدی کرشته : زیادی منطقی خیلی زیادی منطقی
ساسان : یه عالمه عاطفس
بابک : مودب و مورد اعتماده
جعفر : جسور و خود ساختس. خیلی هم دم نقد
مسعود : به چیزایی که توجیه میکنه ایمان داره
محمد رضا : زیادی روی عقل حساب باز کرده
گلمر : یه آدم همیشه برنده
امیر : یه موجود طبیعی ( من برای طبیعت خیلی خیلی خیلی احترام قائلم.)
مریم : یه دختر صمیمی و البته بسیار بیشتر از بقیه دختر ها با هوش منطقی
مزدک : اگه وبلاگ من ساده ترینه به نظر من مزدک سخت ترینه!!
سهیل آل هاشر : یه مغز متفکر اما خام.

فریاد خاموش جمعه 18 آبان 1386 ساعت 07:43 http://kochik.blogfa.com

سلام
خوبی؟
اول : یاد اون شب خونه شما افتادم تو بابل همه دور هم جمع بودیم. کاش بازم جمع شیم
مهدی: یه دوست. منطقی (رضا راست می گه یکم منطقش زیاده). باهوش. ... (این یکی رو نمی شه گفت یکم بده ولی همه می دونن بخصوص بابک)

واما خیلی وقت بود نیومدم اینجا. اگه دیشب نمی گفتی یادت رفته منو (حالا میام حالتو می گیرم) بعدم از اون خنده هایی سر دادی که غیض بابکو در میاره (بخصوص تو َای سی ام) یادم می رفت بیام.
خوب خوشحالیدم اومدم. خوشحالیدم خوبی.
مواظب خودت باش. میام می بینمت.
فعلاً
خدا نگهدار

سمن شنبه 19 آبان 1386 ساعت 09:45

سلام
میخواستم بنویسم مهدی به نظر من... ولی هرچقدر فکر کردم دیدم یک آدم داخل یک کلمه جا نمی شود. اصلا آدمی که داخل کلمه جاشد به درد نمی خورد و حالا که خودم داخل یک کلمه جا شده ام باید فکری به حال خودم بکنم.

سمن شنبه 19 آبان 1386 ساعت 10:56

سلام
مهدی جان من متوجه منظورت شدم :) اما درویشی بود که سالها در عبادت بود. یک روز که به دلیل بیماری نتوانسته بود روزه بگیرد در گوشه ای مشغول خوردن نان بود که کودکی از پنجره خانه اورا دید و فریاد زد مادر این کافر دارد روزه خواری می کند. گفت خداوندا عمری عبادت کردم و امروز کفر خود را از زبان کودکی شنیدم. اما در مورد تو هنوز هم هر چقدر فکر می کنم نمی شود یک کلمه گفت.

بهزاد دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 02:06

خدارو شکر فکر کنم منم پس از چند سال دوستی از لیست دویتان شما حذف شدم.

مسعود دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 14:29

اگه الان پیشم بودی بی هیچ حرفی بغلت می کردم و میذاشتم پیشونیمو ببوسی...
وقتهایی که مهدی دلش پر از محبت میشه و بلد نیست اونو بیان کنه خیلی دوست داشتنیه...
وقتی که توی چشمهاش برق شوق و کشف زبونه می کشه شور زندگیش آدمو به هیجان میاره...
وقتی دلش میخواد بفهمه دنیا چطوری کار می کنه و چشمهاش دارن برای کشف جواب یه سئوال دودو می زنن مثل یه بچه کوچولوی خیره شیرین میشه!
وقتی چیزهایی که به نظر بقیه آدمها کلی باید براشون دغدغه داشت رو کاملا بی اهمیت و بی ارزش کنار میذاره و در عوض سر یه چیزای نقلی پقلی از نظر دیگرون بی اهمیت اینهمه ذهنش مشغول میشه و هی بین یه بچه کوچولوی مبهوت و یه فیلسوف برجسته در حال حرکته یه آدم متفکره...
و بالاخره من منتظرم تا وقتی که خجالتو میذاره کنارو به دوستاش میگه دوستتون دارم ببینمش...

مهدی سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:45

سلام
مسعود جان اونقدر از خوندن نظرت خوشحال شدم که اگه اینجا بودی حتما بغلت می کردم و پیشونیتو میبوسیدم. تو رو که واقعا دوستت دارم. بقیه رو هم همینطور. ولی منظورتو کاملا میفهمم و دارم تلاش میکنم. به امید پیروزی.
خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد