دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

سوال، مهمان، رهایی

سلام

+ تا به حال شده یه سوالی اونقدر بزرگ باشه که تو ذهنتون جا نشه!!!!؟ یا نتونین به زبون بیارینش؟ زور بزنین، خودتونو بکشین ولی نتونین توضیح بدین؟
+ من اینجا مهمانم. یه مهمان غریبه. همین فردا پس فردا هم باس برم.
+ آقا، خانم، ..... چه جوری میشه رها شد؟؟؟؟ شما می دونین رهایی کدوم وره؟؟؟؟

خداحافظ

نظرات 1 + ارسال نظر
ReZa یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 00:49

اولا آره شده! حتی سوالایی که تو سرمم جا نشده!
دوما! غریبه که نیستی! اما حرف رفتن رو نزن تازه اومدی!
سوما! قربون دستت شما دارین داد میزنین بگین یه دهنم برا ما بزنین! دست شما درد نکنه!
از شوخی گذشته! جان مهدی! جان رضا! :
یه مدتیه دارم به این فکر می کنم تو نمیخوای رها بشی؟
بابا بیخیال این ساختار منطقی فلسفی که دوست داری همه چی رو توش جا بدی! داداش! همه دنیا رو از سولاخ سوزن رد کنی! این "ازکجا آمده امدنم بهر چه بود" رد نمیشه جان تو!
خوش باش دمی که زندگانی این است.

مهدی یه توصیه عملی دارم! برو یه جای خلوت کسی نباشه داد بزن! خوب نمی شیا اما مسکن خوبیه!!!!
امیدوارم این حس بهت دست نده دارم نصیحت میکنم... والا همین طور به نظرم اومد شایدم بدتر بشی!
اما در مورد داد مطمئنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد