دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

دوست

میدونم واسه چی باید بنویسم. واسه اینکه اگه راه میداد من مادر ترزای خوبی میشدم

اتفاق مهم

سلام

همه ی اتفاقای مهم شبا پیش میان!!!!

خداحافظ

نظرات 11 + ارسال نظر
ج.م. یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 11:22 http://jm.blogsky.com

مشکوک می‌زنی!!! - چشمک -

سمن یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 19:09 http://yahooma.blogfa.com

برخیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در بام دوست پرواز کنند
هرجا که دری بود به شب بربندند
الا در دوست را که شب باز کنند

امید نیک یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 23:17

نه به اون روده درازی ها
نه به این پیام های کوتاه؟!
پسر پس بالاخره کی میخوای دست برداری از افراط و تفریط!
جدی می گم. اگه اینجوری پیش بره کارت به جاهای باریک می کشه ها! ببین کی گفتم.
راستش آدم دلش نمیخواد اینجا نظر بده. بعد تو لجشو در میاری! بسه دیگه عزیزجان! اینهمه وبلاگ در پیت هست.خب قسم نخوردی که بهترین باشی؟! اگه نمی خوای ببندیش نرمال پیش ببر.
آخه آدم الان چه برداشتی می تونه از نوشته شما بکنه؟ روانشناسی می خوای بکنی ذهن یه مشت جوون ندید پدید بی هویت و بدبخت رو؟ الان خیلی حال کردی با خودت که همچین راز (؟) مهمی رو برملا کردی؟
چندتا اتفاق مهم تاریخ بشر در شب افتاده؟ این شب قدر که می گن منظورشون این نبوده که روز ماله گمراها و شب مال آدم حسابی ها. تو اگه مردی روزها رو استفاده کن برادر! شبها رو بذار برای طرفدارای نظریه صادر شده ات تا کور بشن تو تاریکی زندگی نباتی شون!
چی بگم والله از دست این کارای تو!
خدا عاقبت همه رو به خیر کنه. مال من بیشتر از همه تا بتونم درکت کنم و تو رو بیشتر از من که بتونی راهت رو پیدا کنی!
(با اینکه حرفام تند بود ولی نیتم خیر بود. شما هم اگه دوست نداری می تونی سانسورش کنی)

وبلاگ نویس آواره دوشنبه 12 شهریور 1386 ساعت 00:51

پرواز مرغ بی صداست
شب ها به تماشا بیا ...

[ بدون نام ] دوشنبه 12 شهریور 1386 ساعت 01:20

روز در کسب هنر کوش که می خوردن صبح

دل چون اینه در زنگ ظلام اندازد
ان زمان وقت می صبح صبوحست که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

ReZa دوشنبه 12 شهریور 1386 ساعت 13:55

میبینی اگه یه جمله خوب انتخاب بشه کار مثنوی هفتاد من می کنه؟
خوشم اومد

[ بدون نام ] دوشنبه 12 شهریور 1386 ساعت 17:22

مهمترین اتفاق زندگیم سر ظهر بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 شهریور 1386 ساعت 01:13

چطور به این نتیجه رسیدی؟

... چهارشنبه 14 شهریور 1386 ساعت 18:47

شب تار است
شب بیمار است
از غریو دریای وحشت زده بیدار است
شب از سایه ها و غریو دریا سرشار است

زیباتر شبی برای دوست داشتن.

با چشمان تو مرا به الماس ستاره ها نیازی نیست.
با آسمان
بگو.

مانا چهارشنبه 14 شهریور 1386 ساعت 23:56

این همه وقت
شبا باید بگیریم بخوابیم
توهمه
:))

گل مر یکشنبه 18 شهریور 1386 ساعت 17:39 http://golmarjoon.blogfa.com

1. اگر قرار بود روزا اتفاقای مهم بیافته که مردم دچار روزمرگی نمی شدند!دچار شبمرگی می شدن! فرقش رو شب زنده دارا می فهمن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد